امیر قادری در سایت کافه سینما به انتقاد و پیش بینی درباره گروه هنر و تجربه پرداخته است . او مطلبش را با این سوال آغاز کرده است : « این اقبال سینمای مستقل و جریان روشنفکری نظم قدیم ایران، به گروه دولتی و حکومتی “هنر و تجربه”، یک اشتباه تاریخی است یا افشا کننده هویت همیشگی، اما پنهان شده تا به امروز؟ » او چنین ادامه است : «پاسخ هر چه باشد، نتیجه یکی است. جریان و گروهی که همیشه خودش را در مقام اپوزیسیون و مخالف و منتقد تعریف کرده بود، اما بیش از هر جریان دیگری به اقتصاد مرکزی متصل بود: «پول بدهید تا به‌ تان فحش بدهیم. این طوری هر دو طرف اعتبار کسب می‌کنیم.» بعد هم که ماجرای سانسور پیش می‌آید. بد هم نیست. هم اقتصاد مرکزی ترسناک‌تر جلوه می‌کند و به هدف‌اش می‌رسد، و هم هنرمند ظاهرا مستقل نظم قدیم مظلوم به نظر می‌آید و پایگاه اجتماعی می‌یابد و نکته اصلی، یعنی استاندارد تولید محصول برای مشتری، در مرحله بعدی اهمیت قرار می‌گیرد. حالا دیگر بحث مبارزه ظالم و مظلوم است، و نه توجه به کیفیت اثر! همه چیز قرار است به کار قدرت یافتن دو قبیله بیاید. این می‌شود که مردم / مشتری آگاه، تبدیل می‌شوند به کناره‌گیرهایی که کاری به بازار تولید محصولات فرهنگی داخلی نخواهند داشت، و برای به دست آوردن نیازهای واقعی‌شان، سراغ بازار قاچاق می‌روند. آن وقت گرفتاری بعدی پیش می‌آید. با کشوری رو به رو می‌شویم که مدام امنیت ملی‌اش در خطر است و باید سراغ کنترل بیش از حد معمول برود. این می‌شود که ضربه بعدی به تولید محصولات فرهنگی واقعی وارد می‌شود. و گرنه محصول مبتنی بر اراده و بازار آزاد مردمی، که به این سادگی سانسور و حذف و به خارج از مرزها، ارسال نمی‌شود.»

داشتم می‌گفتم که این گروه دولتی هنر و تجربه، ممکن است در کوتاه مدت، به کار قدرت گرفتن هر کدام از این قبیله‌ها بیاید، ولی قطعا و مطمئنا در در دراز مدت، منافع واقعی هنر/صنعت/رسانه، و گروه‌های نخبه و مشتری وابسته به عموم ملت را تامین نخواهد کرد. مثل همه موارد دیگری که این مسیر در ایران ما، تجربه شده است.
فکرش را بکنید که روشنفکرها و جریان مستقل نظم قدیم، به کمک دولت، حالا بار دیگر این بازی را شروع کرده‌اند. اما این بار، به دلیل یکی از ویژگی‌های اصلی “دوران تازه”، که این روزها جاری و ساری است، دیگر چیزی پنهان نیست و همه چیز آشکار و هویداست. حالا رسما حکومت و دولت، دارند برای این آثار هزینه و تبلیغ می‌کنند. مهر گروه دولتی، پای محصولات این گروه، به چشم می‌خورد و سازمان سینمایی رسمی، از مردم می‌خواهد تا از این گروه “حمایت” کنند! یعنی عوض این که مشتری را به مصرف محصولی با استانداردهای بالا تشویق کنیم، از او می‌خواهیم تا مثل باقی موارد این چنینی، مرام بگذارد و از یک قبیله و یک جریان “حمایت”کند! به این ترتیب جریان محصولات “روشنفکری” و “مستقل”، تماشاگرش را از جایگاه اصلی به عنوان یک منتقد و ارزیاب، دور می‌کند و در مقام “حامی” می‌نشاند. همان امری که ظاهرا با رسالت چنین گروه‌هایی، در شکل اصیل‌ و درست‌شان، مغایر و مخالف است. و تازه، حالا تصویرش را در “کافه سینما” منتشر کرده‌ایم، دولت پیام‌هایی را برای مشتری‌های این گروه ارسال می‌کند که: «گروه هنر و تجربه، به حمایت مالی نیاز دارد.» با پول کی و توسط چه سیستمی این پیام برای مردم ارسال می‌شود؟ معلوم است: دولت و اقتصاد مرکزی. دایره این طور بسته می‌شود.
این وسط دفاعیه چیست؟ این که بازار آزاد و جریان اصلی و حاکمیت سرمایه، امکان شکل گرفتن به تجربه‌های جدید نمی‌دهد و استودیوهای فیلمسازی، این رشته‌ها و گروه‌های فیلمسازی را از میان می‌برند، پس باید پول نفت اقتصاد مرکزی در کار حمایت باشد. اما مثال اصلی ما، تنها جایی است که فعلا در دنیا، بازار آزاد واقعی و مردمی (و البته نه هنوز کمال مطلوب)، وجود دارد: یعنی هالیوود و آمریکا. برای پاسخ بهتر است به دنیای امروز سینما مراجعه کنیم. به مثلا فهرستی که سایت ایندی وایر از مهم‌ترین محصولات مستقل سال، منتشر کرده است، و بر پیشانی فهرست، نام فیلمسازانی وجود دارد که در آمریکا، در دل کمپانی‌های فیلمسازی، و البته برای رسیدن به دست مشتری واقعی‌شان محصول تولید کرده‌اند. از اسم‌های آشنایی مثل ریچارد لینک‌لیتر و وس اندرسون گرفته، تا جرمی سولنیر و استیو جیمز. و به این اضافه کنید استعدادهای تازه معرفی شده دیگری مثل جف نیکولز. این تازه به جز سینماگرانی است که در دل جریان اصلی، به تجربه‌های نوین دست می‌زنند. این یکی فهرست بسیار طولانی است. تام هوپر، تارانتینو، مایکل مان، اسکورسیزی، ایناریتو، پل توماس اندرسن، برادران کوئن، بنت میلر و دیوید فینچر. و بعد تازه می‌شود به مرحله بعدی رسید و به میان محصولات چند ده میلیون دلاری رفت. چه کسی می‌تواند ایده‌های نبوغ‌آسا و بسیار تحول‌خواهانه و رو به جلوی انیمیشنی مثل فیلم لوگو را نبیند؟ و ارتقای کیفی که “کاپیتان آمریکا، سرباز زمستانی”، در میان محصولات ابرقهرمانی ایجاد می‌کند؟ تازه درباره محصولاتی با افق مدیریت جهانی، مثل “شوالیه تاریکی برمی‌خیزد” نولان، و “لینکلن” اسپیلبرگ حرف نمی‌زنیم. و بعد تازه می‌رسیم به جدیدترین و مهم‌ترین محصول تجربه‌گرایی و سرو ایده‌های نو در عصر سرگرمی، یعنی سریال‌های تلویزیونی. که باز خواستگاه‌شان همین جاست.
این درست که این ارتباط میان حکومت و اقتصاد مرکزی و جریان هنری مثلا مستقل و معترض، در همه سال‌های نظم قدیم وجود داشته. اما هیچ وقت این قدر واضح نبوده، و اشتباه و مسیر طی شده، این قدر معلوم و مشخص. و متاسفانه، شکست‌اش، چنین از پیش معلوم. مردم قرار نیست یک بار دیگر از یک قبیله و یک سیستم در حال افول متاسفانه تشکیل شده با پول خودشان “حمایت” کنند. بازی تمام شده است. این روزها داشتم چند تا از میزگردهای همین دوستان و آقایان متفکر ظاهرا مستقل را می‌خواندم. مدام گله و شکایت از بدسگالی روزگار و تحقیر و بدبختی و بیچارگی. و این که چرا مسیر حرکت بشر، با منافع‌شان سازگار نیست. دارند همان مسیرهای قدیم را می‌روند و البته باز به همان نتایج قدیم می‌رسند. به قول یک متفکر واقعی: «هیچ وقت نمی‌شود گروه زیادی از مردم را برای مدتی طولانی فریب داد».