
نگاهي به فيلم «پرويز» به كارگرداني مجيد برزگر
توفانی پشت نفسهای سنگین یک مرد…
سعید احمدی پویا
ماشین لباسشویی میچرخد و میچرخد. ماشین ثابت گوشه اتاق است اما در درونش، توفان تکههای لباس برپاست. پرویز هم کنار ماشین لباسشویی نشسته است. صدای هنهن نفسهایش در طول فیلم، خبر از آشوبی در درونش دارد. فیلم «پرویز» روایت آشوبهای درونی، فردی است که همیشه نادیده گرفته شده است و پس از طرد شدن کامل، به یکباره تمام آشوبهای درونش را به پیرامونش منتقل میکند.
پرویز، مردی است که در آستانه ۵٠ سالگی، هنوز به بلوغ کامل نرسیده است. هنوز مخفیانه از سر بطری آب میخورد و مرتب مورد انذار و نصیحت دیگران قرار میگیرد. پرویز تمام تلاشش را میکند که مورد توجه پدر و ساکنان شهرک باشد؛ سعی میکند تمام کارهای آنها را انجام بدهد و در سکوت، به پند و توصیه آنان گوش دهد. مساله فیلم زمانی آغاز میشود که این تعادل به هم میخورد؛ پدر تصمیم میگیرد ازدواج مجدد بکند و پرویز باید از این خانه و شهرک برود.
پرویز از وقتی خود را شناخته است، ساکن این شهرک بوده است و هویتش در این شهرک تعریف شده است؛ با تصمیم پدر همه زندگی پرویز فرو میریزد و تمامی هویت اجتماعی خودش را از دست میدهد؛ از آنجا که پرویز دیگر در شهرک سکونت ندارد، ساکنان شهرک دیگر نمیخواهند که پرویز کارهایشان را انجام بدهد و پرویز از آن شهرک طرد میشود و هویت خود را از دست میدهد.
«هویت» بشر با زندگی روزمرهاش درآمیخته است و همواره با محیط پیرامون شخص در ارتباط است؛ به عبارت دیگر، هویت، درونی کردن المانهایی از محیط پیرامون است که شخص بر آنها چیره شده است. کریستین نوربرگ شولتز درباره این رابطه میگوید:
«ما ناگزیریم که محیط زندگیمان را دوست داشته باشیم تا ردپای وجودیاش را به دست بیاوریم. زمانی که این ردپاها را بفهمیم، آنها با ما آمیخته میشوند و بشر، هویت و اصالتش را بازمییابد».
هایدگر هم در کتاب «سکونت، ساختن و تفکر» دریافت هویت را از طریق سکنیگزینی و در ارتباط با فهم اشیا میداند. هویت پرویز از شهرک و تمامی اشیا و ساکنان شهرک گرفته شده است و طرد او از شهرک، گرفتن هویت پرویز از اوست و تمام هستی او بر سرش ویران میشود.
بعد از این اتفاق، شخصیت پرویز دگرگون میشود و سعی میکند اثرات فقدان حضورش را به پدر و تمامی اهالی شهرک اثبات کند. این دگرگونی آرامآرام از شخصیت «محکوم» پرویز، یک شخصیت «حاکم» میسازد. در نمایی از فیلم، پرویز در صندلی راست، روبهروی پدر، مینشیند و غذایش را میخورد و به پرخاشهای پدر گوش میدهد. بعد از طرد شدن از شهرک، پنهانی به خانه پدر میآید و تنها، بدون حضور پدر، روی صندلی مینشیند. در صحنه آخر، پرویز جای پدر مینشیند؛ دگرگونی شخصیت پرویز با تغییر موقعیت پرویز در نماهای تکراری، نشان داده میشود.
صدای نفسهای پرویز، به مانند هیولایی است که درون او در حال بیدار شدن است. هیولای درون پرویز، از پرویز شخصیت بیرحمی میسازد که دیگر به حیوانات و انسانها رحم نمیکند و هیچ مرز اخلاقی را نمیشناسد. او وقتی میفهمد پدرش در جلسه ساختمان حضور داشته است و در حضور پدر تصمیم به خلع ید از پرویز و گرفتن مسوولیتهایش (در ساختمان) شده است، تصمیم به انتقام از پدر میگیرد. همه شهرک میدانند که پدر پرویز از سگها متنفر است و او برای انتقام از او، با گوشتهای مسموم، تمامی سگهای شهرک را میکشد تا پیش اهالی شهرک، پدرش در مظان اتهام قرار بگیرد.
این کار آغازی برای پرویز است که سویه شر خود را کشف کند و به سراغ امیال سرکوب شدهاش برود و توفانی که پشت نفسهای سنگینش پنهان شده بود، تمامی پیرامون پرویز را ویران کند؛ او با پاپوش درست کردن برای اکبرآقا، جای او را میگیرد و سرنگهبان مرکز خرید میشود. این روند تا جایی ادامه دارد که از پرویز یک قاتل خونسرد و بیاحساس میسازد.
شخصیت «پرویز» با بازی عالی لوون هفتوان به گونهیی پرداخت شده است که هیچ نشانهیی از احساسات در چهره و رفتارش نمایان نشود. در طول ماجرا، لحن صدای پرویز تغییر نمیکند و نشانی از شادی، عصبانیت یا غم در چهرهاش دیده نمیشود. وقتی سویه خیر پرویز، کنترل او را در دست داشت، این چهره سنگی، او را به موجودی بیآزار و حاشیهنشین تبدیل میکرد؛ اما وقتی سویه شر پرویز طغیان کرد، چهره سنگی و خالی از احساس او، وجه ترسناکی برای این کاراکتر ایجاد کرد؛ شخصیت قاتلی سنگدل که در خونسردی کامل، جان یک آدم را میگیرد.
در این روایت دو شخصیت زن حضور دارند که بسیار منفعل هستند؛ آذر و مادر اشکان. شاید کارگردان به عمد خواسته است شخصیتهای زنانه که با احساسات گره خوردهاند، در روایت کمرنگ باشند تا تصویری سنگی از اهالی یک شهرک ترسیم شود با این فرض هم شخصیت آذر و رابطه این شخصیت با پرویز، به درستی پرداخت نمیشود؛ در ابتدای روایت، آذر سعی میکند با پرویز ارتباط برقرار کند و جای خود را در روایت باز کند اما به تدریج از روایت حذف میشود و در آخر روایت، به ناظری خاموش بدل میگردد؛ از سوی دیگر، واکنشهای پرویز به او، بسیار خفیفتر از واکنش نسبت به سایر اهالی شهرک است. در حالی که با حضور آذر در خانه پرویز است که تعادل زندگی پرویز بههم میخورد. شخصیت «پدر» هم مانند شخصیت «پرویز» خالی از احساسات است. پدر در مکالمه با پرویز جوابهای کوتاه میدهد و تا حد امکان از صحبت با او پرهیز میکند؛ حتی فراموش میکند جریان ازدواج مجددش را به پرویز بگوید. رفتار خالی از احساسات پدر، سرمنشا رفتار و منش پرویز است. طرد کردن و بیاهمیت انگاشتن پرویز، از او موجودی منزوی با امیال سرکوبشده ساخته است. تمام اهالی شهرک، به پرویز نگاه ابزاری دارند و بعد از طرد شدن از خانواده، در یک تصمیم جمعی، او را از شهرک طرد میکنند. اهالی شهرک، به جای آنکه با او همدردی کنند، نفر دیگری را جایگزینش میکنند. در یک دیالوگ، پرویز به آذر میگوید: «بعضیها تا یه ذره هوا تاریک میشه، زود چراغها رو روشن میکنن.»
اهالی شهرک هم سعی کردند، همه چراغها را روشن کنند اما نشد که نشد! مجبور شدند برای حفاظت از شهرک، تا صبح نگهبانی بدهند.
سکانس آخر، پرویز پدرش را پای میز مینشاند اما نه در جای قبلی! پرویز، جای پدر مینشیند و او را به محاکمه میکشد. اینبار پرویز است که به پدر نهیب میزند و میخواهد که حرفهایش را بگوید. با آغاز حرفهای پرویز، قصه پرویز به پایان میرسد و شخصیت «پرویز» در زمره شخصیتهای به یادماندنی و دوستداشتنی سینمای ایران ثبت میشود.