
وحید وکیلیفر در گفتگو با صبا از «تابور» میگوید
تصوری از این میزان استقبال جهانی نداشتم
این روزها فیلم سینمایی «تابور» در گروه هنر و تجربه به اکران عمومی در آمده است، فیلمی که داستان و پرداخت عجیبی دارد و نمایش آن در سینماها مخاطب امروزی را شگفتزده میکند، مخاطب خاص سینما که عادت به روایت قصه روی پرده ندارد. فیلم «تابور» با نمایش در جشنوارههای خارجی همچون برلین، مراکش، ترابیکا، دو ویل فرانسه، برزیل و لهستان، توانست نظر منتقدان سینمایی را در جهان به سوی خودش جلب کند. این فیلم از سوی سایت معتبری همچون «ایندی وایر» به عنوان یکی از ده فیلم برتر اکران نشده سال ۲۰۱۲ انتخاب شده است.
قصه «تابور» چطور به سراغ شما آمد؟
ایده اولیه قصه بعد از خواندن مقالهای در مورد امواج ماکرویو شکل گرفت. مقالهای که در مورد تأثیر این امواج روی گلبولهای قرمز بدن توضیح میداد. بعد از خواندن این مقاله کنجکاو شدم و دوست داشتم که تحقیقات بیشتری را انجام دهم. در همین تحقیقات بود که متوجه شدم امواج مخابراتی در حال انتشار همان طول موجی را دارند که در ماکرویو استفاده میشود. همان اتفاقی که منجر به گرم کردن یا پختن غذا میشود؛ امواج روی گلبولهای قرمز تأثیر میگذارند و باعث بالا رفتن دمای بدن میشوند و بعد از جستجوی تحقیقاتی که داشتم، به افرادی که در اروپا ساکن بودند رسیدم. بدن آنها به صورت غیر متعارفی واکنش بیشتری را نسبت به این امواج نشان میداد. همین اتفاق باعث میشد که دمای بدن آنها بالا برود و گلبولهای قرمز آنها به قلیان بیفتد و به اصطلاح از درون میپختند! این ایده اولیه بود که مرا برای فیلم کردن چنین داستانی کنجکاو کرد. همین باعث شروع نوشتن فیلمنامه «تابور» شد. با جلو رفتن کار، کم کم ایده امواج کمرنگ شد و مفاهیم دیگری در فیلم قوت گرفت.
چه عجیب. علم و هنر هیچگاه رابطه خوبی با هم نداشتند و اینکه شما از یک مقاله علمی به ایده یک فیلمنامه برسید، کمی عجیب است و شاید همین فیلم «تابور» را عجیب میکند.
در سدههای گذشته این دو هیچ وقت رابطه خوبی با هم نداشتند، اما فکر میکنم به خصوص در قرن گذشته و به خصوص بیست و یکم با توجه به پیشرفت تکنولوژی و علم، ارتباط مستقیمی بین هنر و علم شکل گرفته است. حتی بسیاری از مفاهیم هنری و فلسفی با توجه به تغییراتی که این روزها در علم به وجود میآید، شکل میگیرد. دستاوردهای جدید، نه تنها هنر را تحت تأثیر خودش قرار میدهد، بلکه باعث تغییرات اساسی در محتوای آثار هنری میشود. در واقع من هم به عنوان انسانی که در این قرن زندگی میکند، نمیتوانم نسبت به اتفاقات علمی بیتفاوت باشم.
مخاطب «تابور» چه کسانی هستند؟
شاید جمله کلیشهای باشد، اما هر فیلمی مخاطب خودش را جذب میکند. از همان ابتدا مشخص بود که این فیلم قرار است برای چه طیف از مخاطبی خوشایند به نظر بیاید. چرا که مفهوم مشخصی دارد. وقتی مفهومی که در «تابور» وجود دارد را نگاه میکنیم، متوجه میشویم که نیازمند نوع دیگری از نگاه است. نوعی که شاید مقداری خارج از عرف نگاه کردن به سوژه است. به همین خاطر از همان ابتدا دنبال مخاطب سینما روی حرفهای و افرادی که اصولاً نگاه جدیتری به هنر دارند، بودم. کسانی که اصولاً نگاه دیگری به پدیدههای اطرافشان دارند و آدمهای سختگیر و مشکلپسندی هستند. از همان روز اول قرار بوده که با آنها به گفتگو بنشیند. مخاطب یک سو از مثلثی است که در خلق معنای اثر کوشاست. مخاطبی که معمولی و منفعل نیست. قرار نیست به تماشای یک فیلم با یک قصه ساده بنشیند. این مخاطب با دانش و پیشزمینههای ذهنی و علایقش در خلق معانی فیلم شرکت میکند.
گنگی قهرمان داستان به خاطر خاص بودنش است یا اینکه میخواستید تنهایی آدمهای امروز را به تصویر بکشید؟
گنگ بودن قهرمان داستان، همان گنگی است که بشر در روزگار امروز زندگیاش را با آن سپری میکند و در جستجوی مفاهیم از دست رفته است. در عین حال با همان سؤالی که همواره از خودمان میپرسیم روبهرو است. سؤالی که ما در این دنیا چه کار میکنیم و قرار است چه اتفاقی برای ما بیفتد. یک گنگی را برای خودمان به وجود میآورد که در خودمان و مفاهیم عینی خودمان محصور شویم. نتیجه آن هم میشود جهانی که پیرامون ما است.
قصه فیلم یک داستان سوررئال است، وقتی به تماشای این قصه مینشینیم، با مفاهیم و المانهای فانتزی تخیلی روبهرو میشویم.
قطعاً به لحاظ ژانری گونههای مختلف در آن جریان دارد. درست است، از همان روز اول که شروع به نوشتن کردم، خودم را در هیچ چارچوب و قانونی نگذاشتم. سعی کردم از همه چیز رها باشم و به یک تجربه جدیدی برسم. به همین خاطر است که شما انواع فضا و اتمسفر را در فیلم میبینید تا به یک کلیتی برسد. به قول شما ممکن است با یک فضای سوررئالیستی باشد یا یک فیلم تخیلی. در حالی که لوکیشینهای فیلم واقعی هستند و در پرداخت تبدیل به سوررئالیستی یا تخیلی تبدیل شدهاند.
ایده استفاده نکردن صدا سر صحنه از کجا آمد؟
واقعیت این است که یک هفته قبل از اینکه فیلمبرداری را شروع کنیم، از صدابردار عذرخواهی کردیم. قرار بود صدابردار داشته باشیم، اما هر قدر که با خودم فکر کردم، دیدم که جهان صوتی که قرار است در فیلم خلق شود، پیرامون ما وجود ندارد! بنابراین صدابردار هیچ نقشی سر صحنه نداشت. به همین خاطر با حسین مهدوی صحبت کردم. به او گفتم که چه فیلمی میخواهم بسازم و برایش توضیح دادم که به چه فضای صوتی احتیاج دارم. صدا در فیلم نقش دراماتیک و روایی دارد و برای من مهم بود. صداها در لوکیشن واقعی وجود نداشت و من میخواستم آن را در استودیو بسازم. خب با توجه به امکاناتی که داشتیم، چنین تجربهای در ایران وجود نداشت. حسین مهدوی با وجود تمام این محدودیتها از این پیشنهاد استقبال کرد و دوست داشت چنین اتفاقی را تجربه کند. نتیجه اینطور شد که آقای مهدوی به همراه تیم شش نفرهاش، نزدیک به شش ماه روی فیلم کار کردند.
از نتیجه راضی بودید؟
بله شگفتزده شدم. فیلم را به استودیو دادم و بعد از دو ماه و نیم، رفتم تا نمونه اولیه کار را ببینم. از اتفاقی که افتاده بود غافلگیر شدم. از شباهتی که بین دنیای ذهنی من و حسین مهدوی وجود داشت حیرت کردم، من هیچ توضیحی به او نداده بودم و او درست همان چیزی که در ذهن من بود را خلق کرد. بسیاری از مفاهیم فیلم با صداسازی خلق شد و منطق و ریتم فیلم در فضای صوتی اتفاق افتاده بود. چند باری گفتم و باز هم میگویم که او در خلق معنای جدیدی به فیلم کمک کرد و به نظر من او یک مؤلف در امر صداست. تجربه بینظیری که ما تا به حال نداشتیم.
زمانی که فیلم را میساختید، انتظار چنین استقبال جهانی را داشتید؟
به هیچوجه. وقتی فیلمنامه را نوشته بودم، حتی جرئت نمیکردم که آن را به کسی بدهم تا آن را بخواند. به خاطر اینکه با شناختی که از سینما داشتم، نمیدانستم که چه اثری خلق شده است و قرار چه اتفاقی بیفتد. بعد از مدتی فیلمنامه را به آقای صمدیان و کیارستمی دادم و تجربههای این دو بزرگوار باعث شد تا جسارت ساخت فیلم را پیدا کنم. واقعیت این است، زمانی که شروع به ساخت فیلم کردیم، سکانس اول و آخر را اول فیلمبرداری و تدوین کردم، چرا که نمیدانستم فیلم درست از آب در میآمد یا نه! تا این اندازه از نتیجه کار ترس داشتم. هر لحظه کار سر صحنه، برای ما شگفتانگیز بود. چرا که اثری در فیلمنامه نوشته شده بود که هیچ کدام، تصور درستی از آن نداشتیم و سر صحنه برای ما در حال خلق شدن بود. همان موقع جان میگرفت و ما نمیدانستیم که بعد از آن چه اتفاقی میافتد. اولین تماشاچی جدی فیلم، نماینده جشنواره فیلم برلین بود. وقتی ما واکنش او را دیدیم، متوجه شدیم که فیلم میتواند با استقبال جهانی روبهرو شود، اما در ابتدا هیچ تصوری از این میزان استقبال نداشتیم.
منبع: