شرق : امیر گنجوی . نوژن نوروزی
موفقیت هر فیلم به عوامل زیادی بستگی دارد. یکی از مهم‌ترین آنها، بازی خوب بازیگران آن است. گاس ون‌سنت، کارگردان زبردست آمریکایی، در دهه۹۰ به بازسازی دوباره روانی آلفرد هیچکاک پرداخت، اما آن بازآفرینی هرگز نتوانست ذره‌ای هم به کار به‌یادمادنی استاد ترس و دلهره سینمای آمریکا نزدیک شود. دلایل متفاوتی برای شکست ون‌سنت در این تجربه جدید می‌توان ذکر کرد، اما در این میان نقش بازیگران بدون‌شک اهمیت فراوانی دارد؛ بازیگرانی که در فیلمِ جدید روانی بازی کردند به‌هیچ‌وجه نتوانستد همان حس همذات‌پنداری را برای بینندگان ایجاد کنند که آنتونی پرکینز و جنت لی در فیلم اول، خالق آن بودند. باید گفت یکی از دلایل موفقیت و جذابیت پرویزِ مجیدبرزگر که به‌تازگی به همت گروه هنروتجربه به نمایش درآمده، بدون‌شک به نقش‌آفرینی «لوون هفتوان» مربوط است. هفتوان به‌خوبی شخصیت دوگانه جکیل و هایدی شخصیت «پرویز» را ایفا کرده و آن را کاملا باورپذیر کرده است. هفتوان از بازیگران شناخته‌شده تئاتر در سینمای ایران است که سال‌ها در این زمینه کار کرده است. از او کمتر کاری در سینما دیده بودیم. اما بازی خوب او در پرویز و همچنین لرزانند چربی‌ (محمد شیروانی) نشان داد که در آینده حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. در ادامه گفت‌وگوی شرق را با «هفتوان» می‌خوانیم.

شما چندسال است که در خارج از ایران اقامت دارید. مایلیم با گذشته و سابقه بازیگری‌تان بیشتر آشنا شویم… .
سال۱۳۶۳ در رشته تئاتر وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم و فارغ‌التحصیل این رشته هستم. تا ۱۳۷۰ در ایران زندگی می‌کردم و بعد از فارغ‌التحصیلی از ایران خارج شدم. در ایران که بودم، در دوران دانشجویی در کارهای دانشجویی نقش داشتم و بیشتر بازیگری می‌کردم. در چندفیلم‌ از دوستان دانشجو نقش‌های کوتاهی بازی کردم، مثلا در فیلم نیم‌ساعته یکی از دوستان که پایان‌نامه تحصیلی‌اش بود، به اسم «شهری چون بهشت»، نقش اول را بازی کردم. نقش کوتاهی هم در یکی از فیلم‌های آقای‌سینایی بازی کرده بودم؛ ‌فیلم «در کوچه‌های عشق.» این مجموعه کارهایی بود که در ایران و قبل از سفرم به خارج انجام دادم. سپس از ایران خارج شدم و در فرهنگستان هنرهای نمایشی روسیه در مسکو ادامه تحصیل دادم و کارشناسی‌ارشد کارگردانی گرفتم. بعد در سال۱۳۷۴شمسی به کانادا آمدم و مقیم اینجا شدم. در سال‌های اول بیشتر به‌طور جنبی کارهای نمایشی کوتاه به زبان فارسی با دوستان فارسی‌زبان انجام دادم و حدود ۱۱سال پیش روی زبان انگلیسی تمرکز کردم و کارهایی از هارولد پینتر، چخوف، پیراندللو را به زبان انگلیسی کارگردانی کردم. در جشنواره‌ها شرکت کردم و اجراهای عمومی داشتم. چون به کارگردانی بیشتر علاقه‌مندم، در کانادا روی بازیگری کمتر تمرکز کردم. بعد از کارهای فارسی‌ام در کانادا، کارهایی هم به ارمنی و روسی اجرا کردم. در حوزه سینمایی، اولین کاری که کردم، ایفای نقش کوتاهی در فیلم کلاه‌قرمزی بود. آقای‌طهماسب و جبلی – از دوستان قدیم – دعوت کردند و نقش کوتاهی را بازی کردم. سال‌ها گذشت و آقای‌افخمی برای مدتی به کانادا آمدند و نقش کوتاهی در فیلم «صدای تاریک» ایشان بازی کردم. این به‌اصطلاح کارهای بازیگری‌ای بود که تا ۱۳۹۰ انجام داده‌ام. در بهمن۹۰ که برای جشنواره تئاتر به ایران رفته بودم، با آقای‌شیروانی آشنا شدم که از من خواستند در فیلم اخیرشان، «لرزاننده چربی»، بازی کنم. از طریق آقای‌پناهی هم با آقای برزگر آشنا شدم که پیشنهاد بازی در فیلم «پرویز» را به من دادند.
انگار این فیلم با کمترین هزینه ساخته شده است. به‌طوری که تنها در دوروز فیلمبرداری شده و تمام قسمت‌های خشکشویی و قسمت‌های مربوط به پاساژ در یک روز کار شده است. کارکردن در مدت کوتاه‌ فیلمبرداری راحت نیست و امکان اشتباه باید به حداقل برسد. چطور با مشکلات خاص فیلمبرداری در چنین زمان کوتاهی کنار آمدید؟ آیا قبل از اجرای بازیگری تمرین‌های طولانی‌مدت انجام می‌دادید؟
بهتر است نکته‌ای را تصحیح کنم. فیلمبرداری کوتاه‌مدت بود؛ اما ۲۳روز طول کشید. البته قرار بود که ۳۰روزه باشد، اما چون سریع کار می‌کردیم و همه هماهنگ بودند، کار در ۲۳روز انجام شد. این فیلم جزو فیلم‌های کم‌هزینه سینمای ایران محسوب می‌شود. فیلم‌های مستقل ایرانی کمکی از جایی نمی‌گیرند و سرمایه‌گذارها هم به‌هرحال تقریبا مطمئن‌ هستند که سرمایه‌شان برنخواهد گشت، نمی‌توانند سرمایه زیادی را وقف کنند، چون این موارد حالت وقفی دارد. این است که بودجه‌بندی سخت می‌شود. فیلم در ۲۳روز فیلمبرداری شد و تمرین‌های قبل از فیلمبرداری هفت، هشت‌روز بود. فیلمنامه دوهفته قبل از فیلمبرداری، هنگامی که در تورنتو بودم به دستم رسید. دو، سه‌روز بعد به تهران رفتم و بیشتر دورخوانی کردیم تا تمرین میزانسنی حرکتی و چون نقش محوری با من بود، همیشه از صبح تا شب با همکارها در دفتر می‌نشستم و دورخوانی می‌کردم. نقش‌های کوچک هم داشت به‌تدریج انتخاب می‌شد. چون زیاد کار سینمایی نکرده‌ام، نمی‌توانم قیاس کنم که این فیلم سخت‌تر از فیلم‌های دیگر است یا آسان‌تر. به هرحال کارگردان، گروه فنی و بازیگران، همکاری تنگاتنگی داشتند، چون به موضوع علاقه داشتند، تمام نیرویشان را می‌گذاشتند. خودم هم فکر می‌کنم تمام تمرکزم بر این بود تا بهترین کاری را که از دستم برمی‌آید و خواست کارگردان است انجام دهم. در کارهای کوتاهی که در سینما انجام داده‌ام،همیشه مساله‌ام این بوده که چون کارگردان ناظر کل ماجراست، خودم را در اختیار او قرار دهم. یکی از پیش‌شرط‌هایی که با آقای‌برزگر گذاشتم، این بود که گفتم اگر بخواهید ۲۰بار هم صحنه‌ای را تکرار کنید، ملاحظه مرا نکنید. تکرار نه اشتباه من است و نه اشتباه شما و نه اشتباه فیلمبردار. چیزی که می‌خواهید درنیامده و شما ناظرید و از پشت دوربین می‌بینید. یک شرط دیگر هم این بود که موقع فیلمبرداری نمی‌خواهم راش‌ها را ببینم. چون دوربین دیجیتالی است، همه می‌توانند همان لحظه ببینند. بعضی بازیگرها دوست دارند و می‌بینند که چه ‌شده است و با کارگردان مشورت می‌کنند. من به کارگردان گفتم که خودم دوست ندارم تصویری را قبل از تدوین فیلم ببینم، شما فقط مرا راهنمایی کنید.
شخصیتی که نقش آن را ایفا کردید در طول فیلم لبخند نمی‌زند، اشکی نمی‌ریزد، خوشحال نمی‌شود، لحن صدایش تغییر نمی‌کند، حالت صورتش تفاوتی پیدا نمی‌کند. انگار که از بس همیشه در حاشیه بوده و توجهی به او نشده، همه احساسات وجودش خشک شده و چهره‌اش حالت سنگی پیدا کرده است. از زمانی که دست به آزار و اذیت دیگران می‌زنید، این خنثی‌بودن و بی‌حالتی چهره‌تان بیشتر به چشم می‌آید و کارهایتان را ترسناک‌تر می‌کند؛ مردی که می‌تواند طوری درباره دیگران دست‌ به خشونت بزند که انگار در‌حال انجام‌دادن بخشی از کارهای عادی روزمره‌اش است. به نظرم شخصیت‌تان در فیلم به‌یادماندنی است. چنین نمونه‌ای از شخصیت‌ را در فیلم «طلای سرخ» پناهی هم دیده بودم. دوست دارم در مورد نحوه شخصیت‌پردازی این شخصیت بگویید. آیا الگوی خاصی برای این شخصیت وجود داشت؟ آیا روش خاصی برای بازیگری مد‌نظر کارگردان بود؟
از آخر شروع می‌کنم. روش خاصی مدنظر آقای‌برزگر بود. به‌عمد می‌خواستند این شخصیت هیچ‌چیزی را بروز ندهد و هیچ‌چیز بیرونی نداشته باشد. به‌اصطلاح احساسی را تحریک نکند. وقتی فیلمنامه را خواندم و با آقای‌برزگر تلفنی صحبت می‌کردم، گفتم از این فیلمنامه می‌توان فیلم‌های مختلفی درآورد، مثلا فیلم ترسناک یا چیز دیگری؟ گفتند می‌خواهم همه‌چیز درونی باشد و چیزی نباشد که لو بدهد. از این نظر طبیعتا کار سخت می‌شد. به‌هرحال من تئاتری هستم و در تئاتر بازی‌ها روتر است و این بازی زیرپوستی که ایشان می‌خواستند، کار ساده‌ای نبود. هم در این آدم تغییری نمی‌بینیم؛ هم می‌بینیم. یعنی میان پرویز اول فیلم و پرویز بعدی تفاوت وجود دارد. به همین دلیل نوعی همدلی ایجاد می‌شود. به همین دلیل معتقدم «پرویز» در سینمای ایران از لحاظ شخصیت‌پردازی فیلم مهمی است. بدون اینکه «قیصر» بسازید یا شخصیت را در تلاطم بیندازید، تماشاگر هم احساس همدلی می‌کند و هم شخصیت خشن می‌شود، مثلا وقتی آقای‌برزگر توضیح می‌داد، به ماجراهای اطراف فکر می‌کردیم و می‌دیدیم همسایه‌مان که مثلا آدم محترمی است، در اتوبوس اسلحه می‌کشد و چاقوکشی می‌کند و سر یکی را می‌برد یا در روزنامه می‌خوانیم که مردی زن و بچه‌اش را کشت و شاید بعدش خودش را هم کشته است. با راهنمایی آقای‌برزگر، بیشتر مطالعه کردم و فکرم به این سمت رفت که این همسایه‌ای که هرروز همدیگر را می‌بینیم و سلام‌وعلیک می‌کنیم، آیا در باطن هم همین‌طور است؟ وقتی وارد اینترنت می‌شود،‌ وقتی با بچه‌ها صحبت می‌کند؟ آقای‌برزگر می‌گفتند نمی‌خواهم بازی کنی، می‌خواهم زندگی کنی. به همین خاطر هیچ لبخند و عصبانیت و لطافت خاصی در پرویز نمی‌بینیم. اما وقتی صحنه را بازی می‌کردم،سعی می‌کردم فکر کنم. یعنی می‌گفتم این الان توی مغزم می‌گذرد، بگذار بگذرد. آدم وقتی به چیزی فکر می‌کند، خواهی‌نخواهی همان فکر در چشمانش ساطع می‌شود. نمی‌خواهد بروز دهد، ولی معلوم است. بیشتر سعی کردم به این سمت بروم و بروز ندهم، حتی گاهی پنهانکاری کنم. این باعث می‌شود که بازی در فیلم «پرویز» چندلایه شود. آقای برزگر هم در نهایت هوشیاری همین را خواسته بود و خوشبختانه توانستم این ‌خواسته را برآورده کنم. البته اشکالات و ضعف‌هایی دارد که طبیعی هم هست. آقای‌برزگر دارند فیلم سوم‌شان را می‌سازند و می‌گویند که این فیلم بهتر از قبلی‌ است و باید هم کار جدیدمان بهتر از کار سابقمان باشد. آقای‌برزگر می‌گفت می‌خواهم آدمی بسازم که بماند. یعنی فیلم نه، اما آدم بماند. خوشبختانه ابر و باد و مه و خورشید هماهنگ شدند. اول اشخاص دیگری را برای «پرویز» در نظر داشتند. فیلمنامه را دوسال پیش با دوستانشان- آقایان‌رجبی و یادگاری- نوشته بودند. بعد از خواندن فیلمنامه توضیح می‌دادند که هنگام نوشتن، در ذهن‌مان آقای پرویز پرستویی بود. برای همین گفتیم اسم این آدم را «پرویز» بگذاریم. بعد فکر کردیم بازیگری را انتخاب کنیم که بیننده نسبت به او پیش‌قضاوتی نداشته باشد. آقای‌پرستویی بازیگر خوبی‌اند، اما تماشاچی خودبه‌خود وقتی آقای‌پرستویی را می‌بیند، یکسری شناسه‌ها و ارجاعات را به شخصیت نسبت می‌دهد. بعد منصرف شده بودند و سراغ بازیگرهای دیگر از جمله آقای‌بابک کریمی رفتند. بعد به پیشنهاد آقای‌پناهی نظری هم به من انداختند. اولش مطمئن نبودم که مرا بخواهند. اما همه‌چیز جور و خوشبختانه این ارتباط بین من و آقای‌برزگر برقرار شد و همدیگر را به طور حسی درک می‌کردیم و برای همین هم کار سریع پیش رفت. چون چیزی را که می‌خواستند، سریع از لحاظ بازی به دست می‌آوردیم. فیلمبرداری سختی هم بود. ولی به هر‌حال شخصیت پرویز، مدیون دوچیز است: یکی رابطه‌های خوبی که پشت صحنه برقرار بوده (همه عوامل)، چیزهایی که کمتر درباره‌شان صحبت می‌شود، مثلا اگر با چهره‌پرداز دعوایتان شود، کل روز خراب می‌شود، یا با راننده. همه این رابطه‌ها، ارتباط درست با بازیگران و کارگردان مهم است. دوم هم مدیون توانایی این آدم‌ها، توانایی آقای‌برزگر که توانست حرفش را به من بازیگر درست بگوید، بدون اینکه تنش اضافه‌ای ایجاد کند.
اشاره کردید که این شخصیت معمولی و عادی شده است؛ یعنی کسی که بیشتر آدمی عادی به نظر می‌آید نه آدمی روانی. می‌خواستم بدانم نظرتان درباره عادی‌شدن این شخصیت و تاثیراتش روی جامعه چیست. چون گروهی عادی‌بودن را دلیلی بر سیاه‌بودن فیلم می‌دانند. به نظر این گروه، عادی‌بودن این فکر را به ذهن می‌اندازد که هرکس در جامعه امروز می‌تواند جانی خطرناکی باشد و فقط امثال هانیبال لکتر جانی نیستند. آیا نقش خودتان را سیاه‌نما می‌دانید؟
سوال پیچیده‌ای است. به‌نظرم این فیلم سیاه‌نمایی و شخصیت هم سیاه‌نما نیست. از اول هم طرح و توطئه‌ای نبوده که این شخصیت تاریکی باشد و فیلم سیاهی باشد. به‌هرحال چه شخصیت‌پردازی و چه کار، حاصل یا بر‌آمد آن چیزهایی است که در جامعه اتفاق می‌افتد. هرکسی هم آن را به صورتی می‌بیند. به‌هرحال فضای شادی نیست. هرکارگردان و هنرمندی یک‌جوری این شرایط را انعکاس می‌دهد؛ با در نظرگرفتن پیش‌زمینه‌اش. کوتاه بگویم، مثلا فیلم «امروز» آقای‌میرکریمی که خیلی هم از آن خوشم آمد، شرایط جامعه را شرایط مطلوبی نشان نمی‌دهد. آیا فیلم سیاه‌نمایی است؟ در آن فیلم امید هم هست. حالا آقای‌برزگر و همکارانش یک‌جور دیگر از شرایط زندگی متاثر می‌شوند. پیش‌زمینه‌شان هم فرق می‌کند. ولی در حقیقت مخالف این هستم که بگوییم طرف سیاه‌نماست. این آدم‌ها حداقلش این است که بزرگ‌شده آن جامعه‌اند و اکثرشان هم بعد از انقلاب بزرگ شده‌اند. یعنی آدم‌هایی نیستند که بگوییم مثل آقایان ‌مهرجویی و کیمیایی قبل از انقلاب هم کار می‌کردند. کارگردان‌های ۴۰ساله‌اند و در دوره انقلاب نسل ۱۵،۱۰ساله بودند؛ مثل خودم. پس مقوله سیاه‌نمایی بحث درستی نیست و نوعی انگ‌زدن است. فیلم البته فیلم تلخی است. نه اینکه عمدا خواسته‌اند تلخ باشد. مثل این است که آدم یک روز تلخ در زندگی‌‌اش دارد. قرار نیست که همه روزها شاد باشد. مثلا در فیلم‌ آقای‌میرکریمی همه آدم‌ها دارند قالتاق‌بازی درمی‌آورند و حتی یک نفر که می‌خواهد کار درست انجام دهد، او هم حرف نمی‌زند. درست است؟ پس فیلم «پرویز» فیلم تلخی است. اما عمدا این‌جوری نبوده و نخواسته‌اند حتما تلخ باشد. ایرادی که شاید بتوان گرفت این است که شخصیت پرویز شخصیت منفی، ‌اما دوست‌داشتنی از آب درآمده است. این ممکن است که بدآموزی ایجاد کند. من مثلا موقع نمایش فیلم در ژاپن دیدم که شخصی گفت: چقدر خوب! من هم باید بروم و همین کار را بکنم. یعنی هرکسی می‌تواند از هرچیزی الهام دیگری بگیرد. من هم دو‌سال گذشته با دوستان فیلم را در جاهای مختلف دیدم. این ویژگی شخصیت‌پردازی فیلم ا‌ست و سیاه‌و‌سفید نکرده‌اند. آدمی معمولی و امکانات بالقوه‌ای را که در هرآدمی هست، نشان داده‌اند. به نظرم آدم‌هایی هستند که بالقوه می‌توانند جانی باشند؛ کسی که در یک لحظه جنون به سراغش می‌آید و با چاقو دوست، زن و همسایه‌اش را می‌کشد همه ما ترکیبی از عناصر مختلف روحی و روانی هستیم. حالا شرایط مشخص می‌کند کدام وجه بروز کند. وقتی شرایط اجتماعی سخت باشد، مسلما ظرفیت‌های نامطلوب آدم‌ها بروز پیدا می‌کند. نمی‌خواهم مساله را طبقاتی، سیاسی و اجتماعی کنم، ولی من هم اگر مجبور باشم شاید بروم دزدی ‌کنم. به همین دلیل در شخصیت‌پردازی کارهای ظریفی شده است. به نظرم می‌شود این فیلم را هزارجور تفسیر کرد. یعنی هرکسی از ظن خود یار فیلم می‌شود. این خودش ویژگی‌ای است که ناگهان می‌بینیم، مثلا فلان‌نقاشی عجب نگرش انقلابی‌ای دارد. حالا یکی دیگر آن اثر را می‌بیند و احساساتی می‌شود. به نظر من اشکالی ندارد که بعضی‌ها فیلم را سیاسی ببینند. بعضی‌ها حادثه‌ای ببینند. همین که فیلم لایه‌های مختلف دارد و شخصیت لایه‌های مختلف دارند، می‌تواند ویژگی فیلم باشد. فیلمنامه را که خواندم، اولین چیزی که به ذهنم رسید، داستان روانشناختی بود. بعد که با آقای‌برزگر صحبت کردم، دیدم اینطور نیست. به‌هرحال هیچ‌موقع درباره سیاست حرف نزدیم. حالا بعضی‌ها خودشان را در این آدم می‌بینند، «نکند منظورشان من هستم.» حالا این مشکل خودشان است. این آدم هم از لحاظ ظاهری آدم تازه‌ای است و اشاره‌ای به هیچ‌کس ندارد و هم از لحاظ شخصیت‌پردازی فکر کنم در فرهنگ سینمایی ایران آدم تازه‌ای است، مثلا لوطی و قصاب و از این‌جور شخصیت‌ها نیست. کسی است که می‌تواند همه باشد.
اتفاقا این ویژگی را که همه‌کس می‌توانند جانی باشند، خیلی می‌پسندم. کار بعدی‌تان چیست؟
بعد از «پرویز» تنها کاری که در سینمای ایران انجام دادم، فیلمی است از آقای‌امیر ثقفی که فیلم سوم‌شان است با عنوان «مردی که اسب شد». درآن فیلم نقش مکمل داشتم. امیدوارم به جشنواره فجر سال۹۳ برسد. پیشنهادهای مختلفی از داخل و خارج ایران داشته‌ام؛ دوستان باسابقه و دوستانی که می‌خواهند فیلم اول و دومشان را بسازند. هیچ‌کدام جدی نشده. تنها فیلمنامه می‌آید و می‌خوانم. خودم حساسیت دارم. چون «پرویز» و فیلم کمتردیده‌شده «لرزاننده چربی» به نظر من فیلم‌های قابل‌توجهی هستند. همکاران اکثرا دیده‌اند اما مردم ندیده‌اند.
درخصوص چه موضوعاتی حساسیت دارید؟ ‌
حساسیتی که دارم، این است که نقش پیش‌پاافتاده و مبتذل به من پیشنهاد نکنند و اگر چنین پیشنهادی بیاید، مسلما دوست ندارم قبول کنم. هیچ‌موقع زندگی‌ام را از بازیگری نگذرانده‌ام و نخواهم گذراند. خودم را بیشتر کارگردان و تئاتری می‌بینم. همیشه هم سعی دارم کاری را کنم که برایم چالش داشته باشد. یعنی دوباره انجام‌دادن کاری که قبلا انجام داده‌ام، برایم اصلا جذاب نیست. صحبت‌هایی دارد می‌شود که نمی‌توانم عنوان کنم. دو،سه‌تا طرح دارد جدی‌تر می‌شود. ولی به‌هرحال سینماست. تا قراردادی بسته و پیش‌تولید شروع نشود، مخصوصا در سینمای ایران، گفتن درباره آن سخت است. طرح‌های تئاتری‌ام جدی‌ترند. امیدوارم در جشنواره تئاتر فجر امسال کاری کارگردانی کنم تا بعد از سال‌ها در ایران متن ارمنی‌ای که خودم ترجمه کرده‌ام را به اجرا درآورم.

منبع : شرق

برچسب‌ها: