اوایل بهمن ماه سال ۹۱به بهانه پخش مستند “خاطراتی برای تمام فصول” ، میزگردی با حضور عوامل این فیلم و ابراهیم حاتمی کیا، در دفتر حاتمی کیا برگزار شد.
در این نشست حاتمی کیا درباره نقش مصطفی رزاق کریمی در ساخت فیلم از کرخه تا راین نیز مطالب جالبی را عنوان کرده بود.
به بهانه اکران مستند خاطراتی برای تمام فصول در گروه هنروتجربه،متن کامل اظهارات حاتمی کیا منتشر می شود.
این متن در همان سال به نقل از «پلاک‌هشت» منتشر شده است:

حاتمی‌کیا: نمی‌دانم چه شد که تو به من جذب شدی در میان همه‌ اعضای آن هیأت فیلم‌سازان ایرانی که به اتریش آمده بودند؛ شاید احوالم، احوال آن مجروح‌هایی بود که دیده بودی. یا یک دلیلی داشت؛ یا اتفاقی افتاد که ما خوب به هم لینک شدیم؛ شاید لهجه‌ام کمی به آن بچّه مجروح‌ها شبیه بود.
من این اتفاق را خیلی مبارک می‌دانم؛ این حس را، و این به واسطه‌ی وجود خود آقا مصطفی است که عزیزی است که من خیلی به او ارادت دارم. او خیلی زودتر از این حرف‌ها می‌توانست برود در بدنه‌ سینما هضم شود؛ خیلی‌ها هم هستند که از فرنگ آمده‌اند ایران و در بدنه‌ی این سینما هضم شده‌اند و از آنها، تنها خاطره‌ای مانده است.

نکته‌ی فیلم تو، این است که این فیلم؛ غم گسارانه به آدم‌ها نگاه می‌کند و الا نباید آن آدمی را که در ماشین نشسته است و فردا قرار است پایش را بِبُرند، ببیند. این در نمی‌آید؛ اگر خالق این مستند، خودش در همان احوال نباشد. درست است که مصطفی رزّاق‌کریمی زخم بر‌نداشته، در جنگ نبوده و یک گلوله هم در جنگ شلیک نکرده است، امّا احوالش با آدم‌های درگیر در آن جنگ، یکی است و انگار یک جور هم‌ذات پنداری میان او و جانبازان ما برقرار شده است.

بگذارید همین‌جا بگویم؛ من ریتم معنوی و روحی فیلم “از کرخه تا راین” را، از مصطفی گرفتم. درست است که من برای ساختن فیلم از کرخه تا راین، به آلمان رفتم. چون آن روزها، بحث بود بین آلمان و اتریش و چند کشور دیگر یکی را برای لوکیشن فیلم از کرخه تا راین انتخاب کنم. منتها؛ به دلایلی به آلمان رفتیم و آن موقع تحقیقات در این مورد در آلمان خیلی مفصل‌تر بود.

من یک روزی و حسب یک اتفاقی به پست حاج همّت خوردم و مدتی فیلم‌برداری جلسات توجیهی او را به عهده داشتم. در آن لحظه‌ها، احوالم به حاج همّت اصلاً یک چیز دیگری بود. این‌که الآن، بعد از بیست و هشت سال به آن دریچه‌ی ویزور دوربین نگاه می‌کنم چه می‌بینم؛ حاج همّتی را که خیلی به من نزدیک است و یک متری من ایستاده است، ولی خوب؛ این حس در داخل کار ریخته می‌شود.

در مجموعه‌ مستند “خاطراتی برای تمام فصول” هم، رفتار مصطفی رزّاق‌کریمی می‌توانست صرفاً این نسبت را برقرار کند که او یک ایرانی است که برای این بچّه‌ها دلش می‌سوزد یا نسبت به جنگ موضع دارد. مانند این‌که بگوید این جنگ بی‌جهت شروع شده و بگوید ایرانی‌ها یک غلطی کرده‌اند و حالا در وانفسای تبعات آن، گیر کرده‌اند و یا این‌که چرا اصلاً جنگ؟ و چرا این جنگ به صلح منتهی نمی‌شود.

نتیجه‌ دو ساعت و نیم سریال مستند؛ با آن جذابیت‌هایی که مصطفی درش ایجاد کرد چیست؟! به او گفته بودند این موضوع؛ دیگر برای رسانه‌های ما، اولویت ندارد؛ من نمی‌دانم اصلاً چطور می‌شود این‌طور حرف زد؟ این‌که بروی پیش یک مسؤول فرهنگی و او به تو بگوید که مسأله‌ی جانبازان شیمیایی دفاع‌مقدس این ملّت، دیگر در اولویت نیست.

یکی از تجاوزهایی که روایتش خیلی انسانی است و به شدّت هم قابل بیان است، همین بحث جانبازان شیمیایی جنگ است؛ درام سینمایی از این بزرگتر می‌خواستید که به یک انسان بگویند من الآن به تو تیر می‌زنم، امّا سال‌ها بعد در بدنت منفجر می‌شود و سالیان سال تو و فرزندت و همه را در این کینه نگه می‌دارم که ببینی چه بلایی بر سرت آوردم. چطور این حرف دیگر گفتن ندارد؟!

من نظر مسعود فراستی را درباره‌ی صدای محمّد آوینی بر روی فیلم “آخرین روزهای زمستان” قبول دارم؛ آن‌جا صدای گفتار متن اصلاً در نیامده، و از تصویر فاصله گرفته. صدا گزارشی است؛ در حالی که قرار است صدا در آن صحنه‌ها حسی را به بیننده منتقل کند. در حالی که در کار مصطفی، همه‌ی آن غم، در صدای مصطفی ریخته.

وقتی در اتریش فیلم “مهاجر” اکران شد؛ یک صحنه‌هایی در فیلم هست که وقتی می‌خواهند هواپیما را در آسمان دست به دست کنند، دیالوگ دارد که می‌گوید: «الله‌اکبر… خمینی رهبر» در دیده‌بان هم چنین پلانی داریم؛ در سینما من را به خاطر همین دیالوگ هو کردند؛ یعنی همین که خمینی رهبر می‌گفتند. جَو را می‌خواهم بگویم که به چه شکل بود.