
خودِ خودِ زندگی
گلاره محمدی:
«من از سپیده صبح بیزارم» حاصل نگرانی من از تبعات دوریها و تنهاییهاست. در این روزگار سرشار از فجایع و زشتیها، آنچه روبهروی ما تصویر میشود، تلخی و ناامیدی و سیاهی است. تعبیر کاملتری از زندگی را در دل روزهای سخت و سرد سراغ دارم که ما را به آرامش و لبخندی شیرین دعوت میکند و این خودِ خودِ زندگی است…».
چندخطی که خواندید یادداشت علی کریم، کارگردان فیلم «من از سپیده صبح بیزارم» است که این روزها در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران میشود؛ فیلمی که شاید خلاصهترین تعریف از آن همین عبارت کارگردانش باشد؛ خودِ خودِ زندگی. فیلم داستان سادهای دارد؛ امیر پسر جوانی که دستیار کارگردان است، بعد از بیخوابی شبانه برای رفتن به صحنه فیلمبرداری با بابک سپهری، کارگردان مستقل سینما که درباره تنهایی پسر و دختر سندرم دان فیلم میسازد همراه میشود. در طول مسیر تا لوکیشن فیلمبرداری، کارگردان دلیل بیحالی و پریشانی دستیارش را میپرسد و دستیار از طرحی برای ساختن فیلمی صحبت میکند که تا صبح، خواب را از او ربوده است… . اما با گذشت زمان و پیشرفت داستان با لایههای تودرتوی آن آشنا میشویم و ارتباطمان با کلیت اثر نزدیکتر میشود تا جایی که به شکلی ملموس و باورپذیر به ذات زندگی میرسیم.
در این اثر، مخاطب با یک فیلمدرفیلم مواجه میشود؛ فیلمدرفیلمی که روزمرگی آدمها در اجتماع پیرامونشان به سادهترین و عینیترین شکل به تصویر کشیده میشود و از اینرو شاید شباهتهایی به فیلمهای کیارستمی داشته باشد مثلا «زیر درختان زیتون». اما فیلمساز نمیخواهد خود را زیر سایه چنین شباهتهایی پنهان کند، پس دست به تجربههای خاص خود میزند و با دوربینش تلاش میکند نمایشگر تنشهای زندگی امروزی در شهرمان باشد.
در همین راستا لحن مناسبی را هم انتخاب کرده است؛ نه طعنه و کنایه سیاسی دارد و نه شوخیها و لحظات مفرحش از حد متعارف (برای آن فیلم) تجاوز میکند. انتخاب بازیگرانش هم درست و بجاست؛ از بابک کریمی گرفته که همواره نقش را از آن خود میکند و چنان آن را باورپذیر میسازد که مخاطب لحظهای نمیتواند از پرده چشم بردارد تا امیر عزیزی با پریشانی و معصومیت مثالزدنیاش و دو ستاره بینظیر یعنی حسین اسکندری و مهسا سرمدی که نقش بسزایی در موفقیت فیلم دارند. علی کریم در نخستین فیلم بلند سینماییاش دست به تجربهای خاص زده و این برای کارگردانانی از نسل او ریسک بزرگی است چرا که اگر شیوههای بیانی تازه او نبود، مطمئنا به کپیکردن و دنبالهروی (بخوانید تقلید) از بزرگانی که چنین سبکی را در سینما بنیاد گذاشتند و صاحب نام شدند، متهم میشد.
میتوان این فیلم را برشی از زندگی آدمهایی دانست که جلو دوربین قرار میگیرند و زندگیشان را میکنند و زندگی آنها بهقدری شبیه زندگی روزمره ماست که دیگر توجهی به آن نداریم و به سادگی از کنارش میگذریم. این اتفاق درواقع تلنگری است که کارگردان عامدانه به تماشاگر فیلمش میزند بدون آنکه بخواهد او را نصیحت کند و در قالب دانای کل خود را بالاتر از مخاطبش نشان دهد. دغدغههای ساده انسانی برای او اهمیت دارد و در این صدوچنددقیقه زمان فیلمش میخواهد ارتباطات حقیقی و مجازیمان را رها کنیم و از زندگی ببینیم و بشنویم و مگر هنر سینما چیزی غیر از این است؟
اما چند نکته که ذکر آنها ضروری به نظر میرسد؛ عدهای معتقدند که فیلم برای مخاطب خاص ساخته شده و مردم عادی مایل به دیدن چنین آثاری نیستند و برای این ادعای خود دلیل هم دارند؛ اکران در گروه سینمایی هنر و تجربه که به گمان آنها گروهی برای اکران فیلمهای بیمخاطب یا کممخاطب است. از سوی دیگر گروهی منتظرند تا این نوع فیلمها در جشنوارههای خارجی حضور یابند و کارگردان را متهم به ساختن فیلم جشنوارهای کنند و… . به گمان نگارنده راه سومی هم وجود دارد و معتقدم این راه سوم به انگیزه فیلمساز نزدیکتر است؛ آنهم اینکه فیلمی ساده و صمیمی بسازد و از این طریق بتواند مخاطبان راندهشده یا قهرکرده از سینما را به خودِسینما نزدیک کند.
تماشاگرانِهدف او شاید کسانی باشند که از قصههای تکراری سالهای اخیر سینمای ایران خستهاند و میخواهند حالوروز واقعی خود را بر پرده نقرهای ببینند، شاید نیاز دارند دوساعت به چیز دیگری غیر از دغدغههای روزمرهشان بیندیشند و برای رهایی از این درگیریها و دغدغهها چه مقصدی بهتر از سالنهای سینما؟ موفقیت چندماه اخیر اکران فیلمهای متفاوت در گروه سینمایی هنر و تجربه نشان داده که مخاطب سینمای ایران بهدنبال روزنهای تغییر ذایقه تصویری خویش است و فیلم «من از سپیده صبح بیزارم» نمونه مناسبی برای همین تغییر ذایقه است. هوشمندی علی کریم در انتخاب قصه و شیوه روایتش، باعث شده در همین گام نخست، نام خود را بهعنوان فیلمسازی تجربهگرا و ریزبین تثبیت و مشتاقان سینما را به آیندهای روشن امیدوار کند.