
متن کامل یادداشت نیما عباس پور در ماهنامه فیلم درباره پوسته
نشانی از سوررئالیسم
نیما عباسپوردر ماهنامه فیلم نوشت :
زندان، قطار، چرخفلک و فراموشی: زندان و قطار دو لوکیشن همواره مهم و محبوب سینما هستند و برخی از بهیادماندنیترین فیلمها در یکی از این دو لوکیشن اتفاق افتادهاند. پوسته نیز بخشی از داستانش در زندان و بعد قطار میگذرد. پوسته داستان مردی زندانی است که پس از آزادی و بعد از وقوع حوادثی، ناخواسته مسافر قطاری میشود که او را به زادگاه و زندگی گذشته و از دست رفتهاش میرساند. مرد به شهرش بازمیگردد در حالی که حافظهاش را درست پس از آزادی در درگیری ابتدای فیلم از دست داده است. مرد یادی از زندگی و هویت خود ندارد. او شاید از زندان آزاد شده باشد، ولی اکنون اسیر فراموشی شده است. فراموشی و تلاش برای یادآوری آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، آن هم بهوسیلۀ کنار هم قرار دادن قطعههای مختلف از خرده خاطرات زندگی که به شکل تصاویر لحظهای از ذهن شخصیت عبور میکنند از موقعیتهای محبوب فیلمسازان و علاقهمندان سینماست (Memento یا همان یادگاری و Random Harvest از این دستاند). چرخفلک نیز وسیلۀ مناسبی برای قرار گرفتن در صحنهای از فیلم و پر کردن قاب آن است. داخل چرخفلک چه به شکل اتاقک چه به شکل صندلی هم میتواند محل خوبی برای به وقوع پیوستن صحنهای از یک فیلم باشد: مرد سوم (کارل رید) و شرق بهشت (الیا کازان) از نمونههای کلاسیک و معروفاند. چرخفلک میتواند معانی و تعابیر مختلفی به صحنههای یک فیلم ببخشد، به همین دلیل حضور آن در سینما جذاب است. در پوسته در کنار زندان و قطار و فراموشی، چرخفلک هم حضور دارد. زمانی که مرد پس از چهارده سال به شهرش میرسد، با دوست قدیمی خود پایین چرخفلکی دیدار می کند. نتیجه: مصطفی آلاحمد شش سال پیش در اولین فیلم بلند خود با شناخت از سینما انتخابهای درستی داشته است.
داستان: این که فردی پس از چهارده سال حبس به خاطر گناهی نکرده از زندان آزاد شود تا به زندگی عادی بازگردد ایدۀ جذابی است و در تاریخ سینما دستمایۀ فیلمهای خوب زیادی بوده است. اما همین ایدۀ خوب میتواند توسط فیلمنامهنویس بهدرستی گسترش نیابد، روند مناسبی را طی نکند و مسیر اشتباهی را دنبال کند. پوسته با ایدۀ خوبی که دارد خوب آغاز میشود، اما خوب پیش نمیرود. مردی بیگناه پس از چهارده سال از زندان آزاد میشود، اما بلافاصله باعث مرگ مردی جنایتکار میشود. تا اینجا فیلمنامهنویس با انتخاب ایده و بعد پیچش مناسب انتخاب درستی کرده، اما در ادامه چندان موفق عمل نمیکند. اگر فیلم این ایده را دنبال میکرد که مرد پس از چهارده سال این بار برای جرمی که واقعاً مرتکب شده باید مجدداً به زندان بازگردد خوب بود؛ یا به این شکل که مرد برای جرمی در گذشته به زندان افتاده که در آینده مرتکب میشود. فیلم در یکی از این دو حالت میتوانست موفقتر باشد. البته پوسته در روایت فعلی نیز نشانههایی از این دو ایده را دارد، به طور مثال در فصل قطار، دختری که الناز شاکردوست نقشش را بازی میکند میتواند همانی باشد که چهارده سال پیش مرد او را دوست داشته و پس از رسیدن به زادگاهش او را در سن فعلی و واقعیاش ملاقات میکند. بدین ترتیب میتوان کل اتفاقهایی را که پس از آزادی از زندان برای مرد پیش میآید و ما شاهدش هستیم، اعم از درگیری، قتل و آشنایی با دختر و پدر نابینا و فرار را رفتوبرگشتی زمانی دانست و تصور کرد که آنچه در گذشته برای مرد اتفاق افتاده و به خاطر آن به زندان رفته، اکنون در زمان حال از نو تجربه میشود. متأسفانه چون در فیلمنامه بهدرستی این ایدهها پیاده و اجرا نشده روند روایت بیش از آنکه مبهم باشد بیمنطق است و فیلم درخششی را که انتظار میرود پیدا نمیکند. فیلم در حالی که میتوانست با بازگشت مرد به زندان به پایان برسد، با کایتسواری و پرواز او به انتها میرسد. فیلمساز ظاهراً ترجیح میدهد بر این ایده تأکید کند که مرد پرندهای است که اسیر بوده و تمام این سالها بال او را چیده و مانع پروازش شدهاند. نتیجه: پوسته میتوانست اثر سوررئال خوب و مثالزدنی در سینمای ایران باشد، ولی متأسفانه این گونه نشده است.
کارگردان: مصطفی آلاحمد عضو هیأت مؤسس انجمن فیلم کوتاه ایران و اکنون بازرس این انجمن است. او سازندۀ دوتا از بهترین فیلمهای کوتاه دو دهه اخیر کشور است: تو کار سختی انجام دادی که زنده شدی و بچهمگس؛ فیلمهایی تجربی یا بهتر است بگوییم سوررئال. آلاحمد در دوران اوج شکوفایی فیلم کوتاه در ایران یعنی اواخر دهۀ ۱۳۷۰ و ابتدای دهه بعد این فیلمها را ساخت و جوایز زیادی را در داخل و خارج گرفت. او در دورهای که همه پیرو سینمای عباس کیارستمی و در آرزوی کسب موفقیتهایی نظیر موفقیتهای آن روزهای کیارستمی بودند، دو فیلم موفق خود را خلاف آن جریان فیلمهای ساده و صمیمی و جشنوارهای ساخت. ساخت این دو فیلم ریشه در علاقه و شناخت دقیق و عمیق آلاحمد از سوررئالیسم داشت و درست به همین دلیل آنها بدل به تجربههای موفقی در این زمینه شدند. این دو فیلم از نظر بصری، ترکیببندی و میزانسن نیز چشمگیر بودند؛ البته همۀ اینها غیرطبیعی و دور از انتظار نبود چرا که آلاحمد پیش از آنکه فیلمساز باشد نقاش بود و همچنین مؤلف کتابی در زمینه سوررئالیسم: سوررئالیسم انگارۀ زیباییشناسی هنری (چاپ اول، ۱۳۷۷). مهارت و تسلط آلاحمد در فیلمسازی و کمالگرایی او موجب شد تا همۀ کسانی که از او شناخت داشتند منتظر فیلم سینماییاش باشند. همین نکته باعث شد که این عده به همراه کسانی که وصف فیلمهای کوتاه آلاحمد را شنیده بودند با توقع خاصی به تماشای پوسته بنشینند و در نهایت نتوانند با اثر بیواسطه برخورد کنند. آلاحمد سوررئالیست فیلمی ساخته که کمتر نشانی از سوررئالیسم دارد. نتیجه: اگر فیلمساز مانند فیلمهای کوتاهش تلاش میکرد فیلم ایدهآلش را بسازد و کمتر نگران تماشاگر بود قطعاً به نتیجهای بهتر و شایستهتر میرسید.
فیلمبردار: محمد آلادپوش فیلمبردار پوسته است، و همین انتظار را بالا میبرد؛ اما اینجا هم اتفاقی که باید نیفتاده است. آلادپوش کمکی به فیلم نکرده، در حالی که میتوانست با قاببندی و نورپردازی متناسب با گونه نوآر که پوسته کموبیش به آن تعلق دارد در خدمت فیلم باشد و به آن یاری برساند. پوسته ثابت میکند فیلمسازان جوانی که از فیلم کوتاه قدم به ساخت فیلم بلند میگذارند بهتر است در تجربۀ نخست خود با فیلمبردار و عوامل جوانی که پیش از آن با آنها همکاری داشتهاند کار کنند. شناختی که آنها از هم دارند قطعاً به نتیجۀ فیلم کمک خواهد کرد. نتیجه: ایکاش آلاحمد با فیلمبرداری از نسل خودش کار میکرد. مثل نمونه همکاری مجید برزگر با امین جعفری یا شهرام مکری با پیام عزیزی در نخستین فیلمهای بلندشان.
بازیگر: حمید فرخنژاد بازیگر خوبی است ولی دلیل نمیشود برای هر نقشی انتخاب خوبی باشد. پوسته با فرخنژاد تا جایی خوب پیش میرود که الناز شاکردوست پیدا نشده و دل به او نباخته است. راستش، اینکه بپذیریم چنین دختری عاشق چنین مردی شود قابلقبول و منطقی به نظر نمیرسد. نتیجه: در ایران چیزی به اسم کستینگ (انتخاب بازیگر) درست وجود ندارد و تا زمانی که چنین شغلی در سینمای ما رسمی و حرفهای نباشد باید شاهد انتخابهایی نابهجا در فیلمهای ایرانی باشیم.
نتیجۀ نهایی: به هر حال نباید فراموش کرد که پوسته شش سال پیش ساخته شده و در حال حاضر هم با وجود مشکلاتی که دارد اثری خوشساخت و قابلاحترام است. در شش سال اخیر سینمای ایران تغییرهای زیادی کرده و انتظار مخاطب خاص و عام از فیلمها نیز به طور طبیعی تغییر کرده است. اگر فیلم در زمان خودش امکان نمایش پیدا میکرد قطعاً با استقبال و قضاوت دیگری مواجه میشد. در اینجا گاهی فیلمها با تأخیری چندساله و در حالی که بیات شدهاند به نمایش درمیآیند. بیچاره ما، فیلمها و فیلمسازها.