
روایت علیرضا زریندست از همکاری با امیر نادری
سازدهنی اوج عشق به سینما بود
هنر و تجربه/ بهزاد وفاخواه: برای نسلی از بچههای ایران، تصویر امیرو در حالیکه برای یک لحظه در اختیار گرفتن سازدهنی دارد التماس میکند تصویری آشنا و یکی از خاطرات ثبتشده در ذهن این نسل است. عصیان امیرو وقتی سازدهنی را به دریا میاندازد و خودش را از تحقیر نجات میدهد، حضور پررنگی در ذهن این نسل دارد. آیا نسلهای بعد هم سازدهنی را دیدهاند و بعدها به یاد خواهند آورد؟
اکران سازدهنی (امیر نادری، ۱۳۵۲) در سینماهای گروه هنر و تجربه برای آنها که پیشتر این فیلم کوتاه کلاسیک را دیدهاند و برای آنها که برای اولینبار به تماشایش مینشینند، جذابیتهای خاص خود را دارد. برای دسته اول نمایش فیلم روی پرده و مقایسه آن با نوبتهای قبلی تماشا میتواند تجربه سینمایی خوبی باشد. برای دسته دوم آشنایی مناسبی است با یکی از مشهورترین فیلمهای نیمه بلند کلاسیک سینمای ایران . برای یک نفر اما معنایی فراتر از این می تواند داشتهباشد. علیرضا زریندست در دوران جوانی و اوایل شروع کار سینمایی، پشت دوربین سازدهنی ایستاد. زمانی که هم او و هم امیر نادری جوانانی جویای نام بودند و بعد از ساخت فیلم سینمایی «خداحافظ رفیق» خارج از جریان اصلی سینمای آن روزها، حالا فیلمی کوتاه برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میساختند.
زریندست در گفتوگو با سایت هنر و تجربه آن روزها را این گونه به خاطر میآورد: «فیلم را وقتی ساختیم که هردو ۲۷ یا ۲۸ ساله بودیم و برای ما این فیلم اوج عشق و شیفتگی به سینما بود. این عشق و علاقه ما در این فیلم مستتر است. حتی برای ما مهم نبود در چه زمانی از سال میرویم بندرعباس. ماه مرداد رفتیم بندرعباس که نهایت گرما و شرجی است. شب ها از شدت شرجی نمیشد آسمان را دید. اما در سی و سه روز فیلمبرداری را تمام کردیم و سوم یا چهارم شهریور بود که برگشتیم به تهران. من و آقای نادری با لنگ کار میکردیم و مثل همان اهالی بندرعباس آن روزها لباس پوشیدیم. شدت تعریق به قدری زیاد بود که نمیشد شلوار پوشید. متاسفانه عکسی از پشت صحنه این فیلم نیست و من خیلی دلتنگ آن روزها هستم. عشق غریبی بود. ما حتی کپی کارها را نمیدیدیم چون هزینه زیادی داشت و باید نگاتیوها فرستاده میشد تهران و آن جا شسته میشد و برمیگشت که صرفه اقتصادی نداشت و با امکانات آن روزها کار دشواری بود. وقتی برگشتیم تهران تازه شروع کردیم به دیدن راشها.» زریندست خاطرات زیادی از روزهای فیلمبرداری سازدهنی دارد، اما این خاطرات حتی به سالهای بعد هم کشیده شده است:«چند سال پیش بود.. البته چند سال پیش یعنی مثلا ۱۵ سال پیش.. که داشتم پیاده میرفتم سمت خیابان یوسف آباد و از زیر ساختمانی درحال ساخت رد شدم و از بالای داربستی که زده بودند کسی اسمم را صدا کرد. فکر کردم حتما یکی از عاشقان سینماست و مرا شناخته. وقتی خودش را معرفی کرد مات و مبهوت نگاه میکردم. همان پسرکی بود که در فیلم از امیرو کولی میگیرد. شغلش بنایی شده بود. خیلی برای من عجیب بود.» شاید شما هم تصور کنید این بچههای سیاهچرده فیلم از اهالی بنادر جنوب بودهاند. اما زریندست میگوید: «امیرو که پسر یکی از بچههای صداگذار یکی از استودیوها بود و بندری نبود. هردوی این بچهها تهرانی بودند. آنجا مقدار زیادی چایی خریدیم و ریختیم داخل یک بشکه ۲۲۰ لیتری و زیرش آتش روشن کردیم و چایها دم کشید و بچهها را فرستادیم توی بشکه تا پوستشان رنگ بگیرد و شبیه بچههای بندر بشوند. روز دوم بچه حالش بد شد و بردیمش بیمارستان. دکتر گفت با این بچه چه کار کردهاید و ما هم جریان چای و رفتن بچه توی بشکه را تعریف کردیم. دکتر گفت چای از طریق خلل و فرج پوستش جذب بدنش شده و مسمومش کرده است. بقیه بچهها اما از بچههای بندر بودند. چند وقت پیش از طرف بنیاد فارابی رفتیم بندرعباس و من دیدم آن ساحل تبدیل به بلوار شده و همهجا به کل تغییر کرده است. بعد از فیلم سازدهنی دیگر بندرعباس نرفته بودم.»
همکاری امیر نادری و علیرضا زریندست از دوستی قدیمی این دو ریشه می گرفت. نادری که در آبادان به دنیا آمده بود و پیش از تولد، پدرش و در شش سالگی هم مادرش را از دست داده بود، با برادرش به تهران میآید و در عکاسخانهای به کار مشغول میشود. آشنایی و رفاقت او با زریندست پایش را به سینما باز میکند. زریندست آن روزها و رابطهاش با امیر نادری را با شوق به یاد میآورد: «ما در واقع یک روح بودیم در دو بدن. با هم در یک خانه زندگی میکردیم و رفقای گرم و صمیمی بودیم. امیر نادری از حیث استعداد و خلاقیت پدیدهای بود در سینمای ایران و آثار ماندگاری مثل دونده، سازدهنی و آب،باد،خاک را ساخت. جاده تبهکاران اولین فیلمی که عکاسی کرد، اولین فیلمی بود که من فیلمبرداری میکردم و برادرم محمد زرین دست ساخت. هرچقدر اصرار کرم برادرم نپذیرفت نادری عکاس فیلم باشد. علی کارلو ار عکاسهای معروف آن زمان بود که عکاسخانه کارلو را داشت و برادرم میخواست عکسهای فیلم را او بگیرد تا مشتری جلب کند. آن زمان مثل امروز نبود و عکاسی فیلم فقط برای مشتری جذب کردن جلوی سینماها انجام میشد. من به مادرم گفتم و مادرم موقع ناهار با پرخاش به محمد گفت چرا دوست برادرت را نمیبری سر فیلم؟ برادرم هم مجبور شد قبول کند!»
زریندست درباره ارتباطش با امیر نادری میگوید: «همانطور که گفتم رفقای صمیمی بودیم. بعد از اینکه به موفقیت نسبی رسیدیم امیر دوست نداشت دور و برش باشم و هرکدام ادعا داشتیم روی آن یکی تاثیر گذاشتهایم و موفقیتش را مدیون ما است. الان بعد چهل سال امیدوارم هرجا که هست خوب و سالم باشد. نادری در نوع خودش استعداد غریبی داشت در یادگیری و استفاده از موقعیتها. از عکاسی همان فیلم شروع کرد و تبدیل شد به یکی از مهمترین کارگردانهای سینمای ما»
اما نمایش دادن فیلمهای باارزشی مثل سازدهنی برای مخاطب جوانی که شناختی از این فیلم شاید نداشته باشد و برای سینمای ایران و تماشاگران آن چه مزایایی ممکن است داشته باشد؟ زرین دست به این پرسش سایت هنر و تجربه چنین پاسخ میدهد: «حسن بزرگ دیدن این فیلمها این است که جوانهایی که به سینما جدی فکر میکنند و میخواهند وارد این سینما شوند را با نسلی آشنا میکند که توانستند این سینما را به جلو ببرند. ما قبل از سازدهنی فیلم خداحافظ رفیق را کار کردیم که با مزاج سینمای آن روز ایران و جریان فیلمفارسی متفاوت بود. این فیلمها بودند که زبان سینمای پیشروی ایران را ایجاد کردند. قسمتی از این نسل امیر نادری است و قسمتی از آن من هستم و قسمتهای دیگر سایر دوستان هستند که همه می شناسند. کسانی که علاقمندند وارد سینما بشوند این گذشتگان نزدیک و نه خیلی دور سینمای ایران را باید بشناسند.»