
علی قویتن، کارگردان «آفتاب، مهتاب، زمین»
فیلم اندیشمندانه است، عرفان و فلسفه را با خود میآورد
ماهنامه هنر و تجربه_علی علائی: «علی قویتن» متولد ۱۳۴۳ شهرستان درگز و فارغالتحصیل رشته حقوق است. او پس از ساخت فیلمهای کوتاه از سال ۱۳۷۰ با فیلم «عشق من شهر من» وارد سینمای حرفهای شد و سپس فیلمهای «ضربه توفان»، «توطئه»، «تنها»، «آدمکها»، «سرود تولد»، «نسکافه داغ داغ»، «بادهای بهاری»، «سنجاقکهای برکه سبز»، «پرواز بادبادکها»، «آفتاب، مهتاب، زمین» و «بازگشت» را ساخت.
با سابقهای که در حیطه ساخت فیلمهای ملودرام، حادثهای، پلیسی و موزیکال از شما سراغ داشتیم، ناگهان چطور شد که با چرخشی غافلگیرکننده در فیلمهای اخیرتان به سراغ سینمایی با انشاء و روایت ساده و پرهیز از حتی فرمهای کلاسیک رفتید و به نوعی به سینمای موسوم به جشنوارهای نزدیک شدید؟
به هر حال از سال ۷۰ که وارد سینمای حرفهای شدم تا سال ۸۴ هفت فیلم در ژانرهای مختلف ساختم، اما از همان ابتدا احساس میکردم سینمایی که باید در آن حرفم را بزنم این سینما نیست. این ژانرها برایم نوعی تمرین بود. گشت و گذاری بود تا بتوانم به یک بلوغ فکری برسم. پس چهار سال به خودم استراحت و توقف فکری دادم وطی آن با مطالعاتی که داشتم و با خلوتهایی که برای خودم ایجاد کردم به این نتیجه رسیدم سینمایی که جوابگوی دغدغههایم باشد همین سینمای به اصطلاح خودم فرهنگی و حرف و سخن است که کمتر به سرگرمی میپردازد.
یعنی آن نوع سینما را نکوهش میکنید؟ ولی شما هفت فیلم در آن گونهها ساختید که کم نیست و مدت زیادی در آن حیطهها فعالیت داشتید.
نکوهش که نه، سلیقهام نبود، در تمام دنیا گونههای مختلفی از سینما و سلایق مختلف مخاطبان وجود دارد، اما این که چرا بعد از هفت فیلم، به این سو رفتم باید اعتراف کنم من بعد از دو یا سه فیلم اولیهام به این حس وحال رسیده بودم اما متاسفانه سرمایه مستقلی نداشتم تا در این مسیر قدم بگذارم. سرمایهگذاران در سینمای حرفهای برای آن دسته از فیلمها بیشتر راضی میشدند تا این نوع سینما، و من هم راضی نبودم تا سرمایه آنها را در این مسیر به خطر بیندازم. زمانی که توانستم با سرمایه خودم اقدام کنم شروع کردم.
می گویند رسیدن به سادگی در خلق اثر هنری مرحلهای است که از پس بلوغ کاری و پختگی میآید. آیا این سادگی که پیشه کردید به زعم خودتان پس از طی این دوران گذار بود؟
بله! همیشه یک مثالی میزنم و در رمانم نیز آن را آوردهام؛ چطور میشود که آدمها زمانی که بچه هستند دوست دارند حرفهای بزرگ بزنند اما زمانی که بزرگ میشوند دوست دارند حرفهایی را بگویند که بچهها میزنند؟ این ساده فیلم ساختن و در دل سادهترین مسائل اجتماع وارد شدن، پختگی و تجربه زیادی میطلبد. بله، از لحاظ توانمندی به این شناخت از خودم رسیده بودم که بتوانم وارد این نوع پرداخت و این گونه مسائل بشوم. به هر حال انسان هیچگاه کامل نیست و دوست دارد در مسیری قدم بگذارد که موفق شدن یا نشدنش هیچ معلوم نیست.
پس به نوعی از تن دادن به جریان اصلی و رایج سینمای ایران اشباع شدید؟
بحث اشباع نیست، بحث این است که هنرمند در ذات و باطن خود به دنبال چیزهایی برای گفتن و نوشتن و ساختن و… است. به نقاشی کردن و ساختن موسیقی و مجسمهسازی و… میپردازد چون حرفهایی برای گفتن دارد. برخی دنبال قالبی میگردند که دوست دارند حرفشان را بیشتر در آن قالب بزنند. آن نوع سینمایی که ذکر کردید اتفاقا راحت است، خیلی هم راحت است. من در طی ۳۰ روز یک فیلم سینمایی ساختهام. اما در این نوع سینما سه یا چهار ماه فقط زمان برای فیلمبرداری گذاشتهام. این سینما فکر و اندیشه دارد. آن نوع سینما قالب و قواعد و کلیشه و دکوپاژ مشخص دارد که میتوانی یک تکنسین خوب باشی و آنها را انجام دهی. اما وقتی بخواهی اندیشهای را وارد کار کنی دیگر تکنسین بودن کافی نیست. تکنسین بودن تازه میشود الفبای کار!
آیا در این رویکرد جدید نگاهی به آثار فیلمسازان پیشکسوت متمایل به این نوع سینما داشتید؟ یا به عبارتی تحت تأثیرشان بودهاید؟
من هیچ وقت چه قبل و چه بعد از انقلاب به جز سهراب شهیدثالث تعلق خاطر به فیلمساز دیگری نداشتم. البته فیلمسازان جهانی چون برگمان و برسون را دوست داشتم و عاشق کارهایشان بودم و تلاش داشتم سینمای خودم را به سمتی ببرم که دارای فرهنگ و از لحاظ متن غنی باشد.
استفاده از نابازیگران هم در همین راستای نزدیکی به رئالیسم و واقعگرایی است یا جنبه اقتصادی دارد؟ به ویژه اینکه این دسته از فیلمها عموما با بودجههای حداقلی ساخته میشوند.
همه این موارد وارد است. در این سینما هرچقدر بتوانی از نابازیگران استفاده کنی به واقعی کردن فضای داستان و فیلم کمک زیادی کردهای اما به شرطی که آن نابازیگر بتواند بازی درستی ارائه دهد. از سویی دیگر هم اگر نهادی برای سرمایهگذاری وجود میداشت بهتر میبود که از بازیگر حرفهای استفاده میکردیم تا به جای وقت گذاشتن روی نابازیگر بتوانیم باری از روی دوش کارگردان برداریم. من رد نمیکنم که بازیگر حرفهای به کارگردان کمک میکند، اما وقتی برای چنین فیلمی برنامهریزی میکنی سرمایهگذار ابتدا میپرسد: عشقی است؟ حادثهای است؟ و بعد در مورد بازیگر مدنظر فکر میکند. پس بهتر است ارگانهایی همکاری کنند تا بتوانیم از حرفهایها در این فیلمها استفاده کنیم. کما اینکه در خصوص برخی از کارگردانها این اتفاق افتاده است و اتفاقا نتایج خوبی هم حاصل شده است. اما متاسفانه من هیچگاه از سوی هیچ ارگان دولتی حمایت نشدم.
گرایش جدیدتان در فیلمسازی در مضمون بسیار به تعلقات عرفانی نزدیک میشود. شخصیت اصلی این فیلمها در هر کسوتی که باشند در ارتباط با محیط و نقش کارکردیشان در جامعه و کنشگریشان، جامه یک عارف را بر تن میکنند که در مجاورت آن، مضامین دینی مثل بخشش و انفاق هم مطرح میشوند.
این فضا و این برداشت و عرفانی که در فیلم وارد شده به خاطر نوع فیلم است. این سهگانه شاعرانه است و در شاعرانگی، عرفان و فلسفه وجود دارد که باعث شده در جان این سه فیلم تنیده شود. من نخواستم از عرفان و فلسفه حرف بزنم. چون خودم را در اندازه آن مفاهیم نمیدیدم. اما چون فیلم اندیشمندانه است، عرفان و فلسفه را با خود میآورد. این فیلمها بیشتر شاعرانگی را در پیش چشم مخاطب نمایان میکند.
بازی کردن خودتان در نقش اصلی در فیلمهای اخیرتان چه دلیلی دارد؟ مثلا آیا به شخصیتر شدن فیلم کمک میکند؟ یا آن هم دلیل اقتصادی دارد؟
من در دهه شصت ۱۲ تئاتر روی صحنه بردم که همه آنها با نویسندگی، کارگردانی و بازی خودم در نقش اول روی صحنه رفتند. پس سابقه بازیگری داشتم و بازی در فیلم برایم سخت نیست. ولی اگر ارگانهایی حمایت میکردند ترجیح میدادم بار بازی را از روی دوش خودم بردارم. بازیگر حرفهای که بتواند آنچه که در ذهن من است را محقق کند قطعا باید بازیگر درجه یکی باشد. پس خودم بازی میکنم تا بتوانم سریعتر به آنچه که در ذهن دارم برسم. اگر نتوانم حمایت بگیرم بازهم بازیگری را ادامه خواهم داد. در مورد شخصی شدن هم باید بگویم این یک مهری است که دارد زده میشود که من فیلمساز دارم فیلمسازیام را به این شکل ادامه میدهم که به عنوان کارگردان در نقش اصلی حضور داشته باشم.
مهر؟ یعنی این اظهارنظرها بار منفی دارد؟ مثل برچسب زدن؟
نه! منظورم از مهر امضاء است. اشکالی هم ندارد. مثل خیلی از فیلمسازان دیگر!
ریتم فیلم و لوکیشن روستایی آن و شیوه روایت و قصه و نیز فرم فیلمهای اخیرتان بسیار شبیه فیلمهای مقطعی از دهه شصت است و کاملا استعداد ضد گیشه بودن دارد. با توجه به چرخه اقتصادی سینما چگونه به این شکل فیلمسازی متمایل میشوید و چگونه میخواهید ادامه دهید؟
من سه فیلم «پرواز بادبادکها»، «بازگشت» و «آفتاب، مهتاب، زمین» را به عنوان یک سهگانه شاعرانه یا با تم شاعرانه ساختم. بنابراین در روایت سعی کردم فیلم را فدای ریتم نکنم. تلاشم این بود تا روایت فیلم به آهستگی پیش برود و تماشاگر بتواند فضای شاعرانه را با لحن آرام فیلم بپذیرد. صرف این که ما در دنیای پرسرعت تکنولوژیزده امروز قرار داریم دلیلی نمیشود تا فیلمهایمان را با ریتم تند بسازیم و به آن شتاب دهیم. من سعی کردم تماشاگر را به یک آرامش نسبی برسانم و به او فرصت بدهم و او را از دنیای پرآشوب بیرون خارج کنم و به آرامش برسانم. شاید همین لحن آرام و شاعرانه فیلم به این تشابه دامن میزند و آن را شبیه فیلمهای دهه شصت میکند. اما نگاه من این نبود.
و ضدگیشه بودن چطور؟
من اسم این را ضدگیشه نمیگذارم. من آن را ساختن فیلمی میدانم که چون سرگرمکننده نیست بنابراین ممکن است درصد بالایی از افراد جامعه را جذب نکند. فیلم فرهنگی دارای اندیشه است و تماشاگرش هم آدم خاصی است. خیلیها میتوانند دیدن این فیلمها را تجربه کنند. هدف من آشنا کردن ذائقه تماشاگر با فیلمهای فرهنگی است. مثل یک تابلو نقاشی که انسان را به فکر فرومی برد و اتفاقی را در درون او ایجاد میکند و اثری بر روی او میگذارد که اتفاقات و تحولات دیگری را ناشی میشود. یک تابلو عامهپسند فقط احساس خوشی را ایجاد میکند و نه یک تحول را، ضمنا من فیلمساز قرار نیست به فکر چرخه اقتصادی سینما باشم.
یعنی سرمایه شخصیتان برمیگردد؟
چرا خیلیها فکر میکنند سرمایه من برنمیگردد؟ اتفاقا برمیگردد و فیلمهای دیگری هم میسازم. فقط به سودهای آنچنانی نمیرسم. این فیلمهای من در خارج از کشور خریداری میشوند. حق پخش سینمایی و تلویزیونی همین فیلم را ۱۲ کشور خارجی خریدهاند. نمایش در سینماتکها و رایتهای مختلف دیگری هم هست که باعث شده هزینهاش برگردد. این فیلم، کمارزشتر از فیلمهایی است که مدتی اکران میشوند و بعد میروند در جعبه؟ کدام یک از آن فیلمها توانستهاند در دو یا سه کشور اکران شوند؟ پس برد فیلم من بیشتر از خیل فیلمهای اکران روز است. از اکران «هنر و تجربه» هم توقع زیادی ندارم. فقط این مهم است که تماشاگرانی را که به صرف سرگرمی فیلم میبینند جذب کند و ذائقهشان را تغییر دهد. این فکر واهی را هم ندارم که به اندازه «اخراجیها» بفروشد و فراگیر شود. اتفاقا ما در جذب مخاطب موفقتریم. چون مخاطبان ما از نخبگان و اهل فهم و دانش و شعورند و به دنبال چیزهایی هستند که در این فیلمها پیدا میکنند. من به شعور عامه مخاطب توهین نمیکنم. آنها دوست دارند سرگرم شوند و از مسائل جامعه دور شوند و لحظات خوشی هم داشته باشند. آنها هم اگر این فیلمها را ببینند تاثیر میگیرند. ما هنوز نتوانستهایم به مردم بگوییم که سینمای ما همهجور فیلمی برای هر نوع سلیقهای دارد.
به عنوان فیلمسازی که در هر دو عرصه کار کرده است چه تمایزاتی بین این دو عرصه و تقیدات و الزامات آنها میبینید؟
در سینمایی که الان در پیش گرفتهام تعمدا از تجهیزات تکنولوژیکی استفاده نمیکنم. چون نوع و سادگی این سینما چنین میطلبد که با دکوپاژ و میزانسنهای سادهتری ساخته شود. این سهگانه اخیرم چنین الزامی نداشت. ممکن است فیلم بعدیام فیلمی پرتحرک و ناگزیر به استفاده از ابزار باشد. به خاطر سادگی، از میزانسنها و لنزهایی استفاده میکنم که بیننده را به سادگی وارد دنیای فیلم کند. اگر از لنز نرمال بیشتر استفاده شده به همین دلیل و برای کمک به وضوح همیشگی محیط و در همهجا برای بیننده است. کاراکترها وضوح داشته باشند و سادگی بر فیلم احاطه داشته باشد و تماشاگر درگیر تکنیک و دکوپاژ و فیلمبرداری آنچنانی نباشد.