
عادل یراقی، کارگردان «آشنایی با لیلا» :
قصههایی را دوست دارم که بتوانم باور کنم
ماهنامه هنر و تجربه_سحر عصرآزاد: عادل یراقی، فیلمسازی را با حضور در کارگاههای عباس کیارستمی و ساخت فیلمهای کوتاه آغاز کرده است. «آشنایی با لیلا» نخستین تجربه او در حیطه فیلم بلند سینمایی است که بر اساس طرح اولیه کیارستمی و فیلمنامهای از کیارستمی و خودش شکل گرفته و البته شرط اصلی، بازی یراقی در نقش شخصیت مرد فیلم بوده است؛ فیلمسازی که معتقد است قصهها و شخصیتهایی را دوست دارد که بتواند آنها را باور کند. «آشنایی با لیلا» این روزها در گروه «هنر و تجربه» اکران شده، در شرایطی که یراقی در حال ساخت دومین فیلمش است.
چرا اسم فیلم «آشنایی با لیلا» است نه مثلا «آشنایی با نادر»؟
چون در طول فیلم مخاطب بیشتر با کاراکتر مرد و مسالهاش برای ترک سیگار همراه است. اسم فیلم ابتدا «آخرین سیگار» بود ولی چون واژه سیگار چندان خوشایند نبود به دنبال اسم دیگری بودم و نهایتا این عنوان را انتخاب کردم. این اسم را به این دلیل انتخاب کردم که نادر بر اثر آشنایی با لیلا در شرایطی قرار میگیرد که باید بین لیلا و سیگار، یکی را انتخاب کند.
این اسم قبل از دیدن فیلم، به خصوص با حضور لیلا حاتمی به عنوان بازیگر، برای مخاطب ذهنیت مواجهه با یک اثر مستند را به وجود میآورد اما بعد با یک فیلم داستانی مواجه میشود. نگران این برخورد نبودید؟
واقعیت این است که چندان به این وجه قضیه فکر نکردم و اخیرا که فیلم اکران شده از چند نفر این نکته را شنیدم.
اگر بخواهید تم یا دغدغه زیرساختی را که باعث شکلگیری این فیلم شد در چند جمله خلاصه کنید، چه میگویید؟ انتخاب، عشق، تنهایی، عادتهای بیمارگون یا…
ما برای حضور در جشنوارههای خارجی یک خلاصه سه خطی برای فیلم نوشتیم که به نظرم خلاصه خوبی است ولی ترجمه فارسی آن به اندازه انگلیسیاش گویا نیست: تنها که هستیم با خودمان راحتیم ولی وقتی با کسی هستیم، مجبوریم مراعات یکدیگر را کنیم. آیا میشود آدم، هم با کسی زندگی کند هم راحت باشد؟ من سیگار را تأیید نمیکنم بلکه سیگار در فیلم نشانهای از عادتهای فردی است که ممکن است در رابطه مشترک دچار محدودیت شود. به نظر من مهمتر از هر چیز کنار آمدن آدمها با یکدیگر است، همانطور که نادر مرتب در فیلم تکرار میکند که در حال کم کردن سیگار است. من این رفتار را دوست دارم، به خصوص که در فیلم سیگار کشیدن نادر فقط یک عادت نیست بلکه به ایدهپردازی او کمک میکند یا حداقل نادر این گونه فکر میکند. واقعیت این است که وقتی فردی را به طور کامل از چیزی منع میکنید، هم بار روانی دارد هم طبیعت انسان به گونهای است که نسبت به آن گرایش بیشتری پیدا میکند.
طراحی اولیه و موقعیت شخصیتها کلاسیک است و نیاز دراماتیک آنها با هم تضاد دارد. نادر برای ایدهپردازی نیاز به سیگار دارد و لیلا، هم به خاطر گذشتهاش، هم کار به عنوان تستر اسانس عطر، شامه قوی دارد و نمیتواند بوی سیگار را تحمل کند. این چینش کلاسیک است اما پرداخت قصه در ادامه کلاسیک نیست و به نوعی رها و روانشناختی پیش میرود. چطور به این طراحی رسیدید؟
باید بگویم من اینطور که شما اشاره کردید تقسیمبندی نکردم. ما دو شخصیت داریم که سعی کردم آنها را بشناسم و کنار هم قرارشان بدهم. اینکه زندگی آنها چطور باید شکل بگیرد و چگونه باید مسائلشان را حل کنند و با هم کنار بیایند، باعث شد این مسیر را برای داستان انتخاب کنم.
برای نزدیک شدن به سلیقه و نگاه شما در درامپردازی و سینما شاید بهتر باشد به فیلمهایی اشاره کنید که در سینمای جهان و ایران بیشتر میپسندید.
من در گذشته فیلم زیاد میدیدم ولی مدتی است که دیگر به آن اندازه فیلم نمیبینم و هر وقت هم دلم میخواهد فیلم ببینم، سراغ چند فیلم قدیمی میروم و چندباره آنها را تماشا میکنم. در واقع دیدن فیلمهای جدید برایم سخت شده و میدانم که این چندان خوب نیست. شخصا فیلمهایی را دوست دارم که کمی طنز، کمی سوررئال و البته واقعی باشند که شاید به نظر متناقض بیاید. در یک کلمه، قصهها و آدمهایی را دوست دارم که بتوانم باور کنم و این میتواند در هر ژانر و گونهای باشد. فیلمهای برسون، وایلدر، فلینی و بسیاری را که شاید الان در ذهنم نباشند دوست دارم. سینمای آقای کیارستمی را به شدت دوست دارم و از وقتی فیلم «کلوزآپ» ایشان را دیدم درهای دنیای معجزه¬آسای دیگری به رویم باز شد، چون متوجه شدم اتفاق دیگری در این فیلم افتاده و با فیلمهای دیگر فرق دارد. همان طور که میبینید، فیلمسازانی که نام بردم متفاوت از هم هستند و هر کدام دنیا و سبک خاص خودشان را دارند.
ارتباط شما با آقای کیارستمی چطور شکل گرفت که تبدیل به هنرجوی فعال کارگاههای ایشان شدید و طرح اولیه فیلمنامه «آشنایی با لیلا» را به شما دادند؟
من بیش از ۲۰ سال خارج از کشور بودم و در رشته سینما تحصیل میکردم و دستیار تدوین بودم. بعد برای کار شخصی به ایران آمدم و مجبور شدم بیش از مدتی که تصمیم داشتم، بمانم. در این مدت درگیر فیلمی شدم که چندان باب طبعم نبود و بعد از حدود یک سال و نیم برگشتم. در راه بازگشت، دوستی که از علاقه من به آقای کیارستمی و کارهایشان خبر داشت تماس گرفت و گفت ایشان در کاخ سعدآباد کارگاه آموزشی دارند و هفته آینده هم این کارگاه ادامه دارد. من هم بلیتم را عوض کردم و دوباره به ایران برگشتم تا در کارگاهشان شرکت کنم. در کارگاههای آقای کیارستمی چند فیلم کوتاه ساختم که نظر ایشان را جلب کرد و به تدریج ارتباط ما نزدیکتر شد. در یکی از این فیلمهای کوتاه، خودم بازی کردم و آقای کیارستمی وقتی فیلم را دیدند، گفتند: من طرحی دارم درباره مردی که به اصرار نامزدش میخواهد سیگار را ترک کند، اما بازیگری برای آن پیدا نکردم. ایشان گفتند: به این شرط حاضرم طرح را به تو بدهم که خودت نقش این مرد را بازی کنی. در مرحله ایدهپردازی و طراحی مسیر داستان مرتب گفتوگو میکردیم و مثلا آقای کیارستمی ایده کلینیک ترک اعتیاد را تعریف کردند و من هم ایدههایی مثل حرفزدن نادر با سیگار را عنوان کردم. بعد من شروع به نگارش فیلمنامه کردم و وقتی نسخه اول را به ایشان دادم، پسندیدند و گفتند: برو فیلم را بساز. با این حال تا مرحله ساخت فیلم آغاز شود چند بار دیگر فیلمنامه را خواندند و با هم تصحیح کردیم و روی جزئیات و کلیات کار کردیم و البته صحنههایی حذف و اضافه شد.
در مرحله اجرا و کارگردانی هم از نظر و پیشنهادهای آقای کیارستمی استفاده کردید؟ آیا موقع نگارش صحنهها را کارگردانی میکردید؟
آقای کیارستمی زمان زیادی از ساخت و فیلمبرداری «آشنایی با لیلا» را برای پیشتولید فیلم «مثل یک عاشق» در ژاپن بودند ولی وقتی برگشتند، دو، سه بار سر صحنه ما آمدند و کمک زیادی کردند. من وقتی فیلمنامه را مینوشتم طبعا صحنهها را میدیدم و البته قبل از فیلمبرداری هر صحنه هم کار میکردم. بازیگر مرد که خودم بودم و تا وقتی هم خانم لیلا حاتمی مشخص نشده بودند برخی صحنهها را با حضور فرد دیگری میگرفتم تا موقع فیلمبرداری، تصویر دقیقتری از صحنه مورد نظر داشته باشم.
از علاقهتان به طنز گفتید و فیلم هم جنس خاصی از طنز دارد که نه مخاطب را به قهقهه میاندازد نه لبخندش محو میشود. چطور به چنین طنزی رسیدید که به رئالیسم هم لطمه نمیزند؟
به نظرم حرفهای جدی و مهمی در زندگی هست که حوصله آدم را سر میبرند. اما وقتی این حرفهای جدی با بیان طنز عنوان میشوند، میتوان ارتباط بهتری با آنها برقرار کرد. من خودم آدم تلخی هستم و هرچه پیش میرود تلختر هم میشوم. شاید برای دوری از این تلخی است که این جنس طنز را دوست دارم. به طور کلی طنزی را میپسندم که در آن اثری از هوشمندی باشد. درباره طنز کنترلشده این فیلم خاطرهای دارم که به نظرم جالب است. من برای فیلمبرداری این فیلم، دوستی را در نظر داشتم که با هم رفاقت داشتیم اما نتوانست با ما همکاری کند چون فیلمبرداری کاری که مشغول آن بود مدت زیادی طول کشید. من با این که از نیامدن او ناراحت بودم، از جهتی خوشحال شدم چون دوستم این وجه مرا دوست دارد و در حضور او ممکن بود میزان این طنز از کنترل من خارج شود. اما آقای فیلمبرداری که بعد به گروه ما اضافه شد با این فیلم ارتباط چندانی برقرار نکرده بود و من از این جهت خوشحال بودم که در حضور او این طنز را کنترل میکنم. به نظرم طنز این فیلم بیشتر در رفتار است و کمتر در دیالوگ بروز میکند و من هم طنز دیگری را جز این بلد نیستم و دوست ندارم.
اشاره کردید که به وجوه طنز و سوررئال در فیلمهای رئال علاقه دارید. دنبال نشانههای علاقهمندی به فانتزی در فیلمتان بودم و به نظرم آمد انتخاب فولکس زرد و قرمز برای کاراکترهای_اصلی که به نوعی شخصیتپردازانه است و باعث آشنایی آنها میشود_ میتواند تا حدی برآمده از این علاقه باشد. نظر خودتان چیست؟
من قبلا میخواستم فیلم کوتاهی با ایده همین سکانس برخورد زن و مرد با ماشینهایشان بسازم که هزینه زیادی هم داشت اما نشد. در این فیلم فکر کردم میتوانم بخشی از آن ایده را کار کنم، به خصوص که کاراکترهای فیلم میتوانند چنین ماشینهایی داشته باشند. مرد ایدهپرداز است و در شرکت تبلیغاتی کار میکند و وضعیت مالیاش بد نیست اما گرفتاریهای خاص خودش را برای گذران زندگی دارد. در واقع چون ایدهپرداز است چندان حواسش به مسائل اقتصادی نیست و همین موضوع باعث گرفتاریاش میشود، چون میخواهد همه چیزهایی را که دوست دارد، داشته باشد. کاراکتر زن هم ظاهر و کارش حال و هوای اروپایی دارد و قابل باور است که بخواهد چنین ماشینی داشته باشد. فکر کردم همین که ذهنیت هر دو اینها به سمت این ماشین رفته، زمینه مشترکی دارند تا رابطهای بین آنها شکل بگیرد. حالا این انتخاب میتواند زمینه سوررئال داشته باشد یا نه. به نظرم این روزها که بخش اعظم ساعتهای زندگی افراد در ماشین میگذرد، ماشین میتواند معرف شخصیت آدمها باشد. این ماشین، ماشینی نیست که فردی به خاطر نداشتن پول به سراغش برود، بلکه سلیقه و شخصیت خاص آن فرد را نشان میدهد.
سکانس لوکسفروشی هم، به جهت دراماتیک خاص است. چون هم اوج بحران و عصبانیت نادر را به تصویر میکشد هم این که او شب قبل از ترک سیگار چیزی که به عنوان هدیه انتخاب میکند یک زیرسیگاری است که نشان از عمیق بودن کشش او به سیگار دارد. برای اجرای این صحنه چه طراحیای داشتید؟
به جهت دراماتیک این سکانس همان ویژگیهایی را دارد که اشاره کردید و من خودم در آن زمان با همین بحران مواجه شده بودم و برایم واقعی بود، چون برای شخصی تبلیغ ساخته بودم و پولم را نمیداد. البته بخشی از عصبیت نادر در این سکانس به این برمیگردد که آدمهای سیگاری وقتی مدتی سیگار نمیکشند، عصبی میشوند چون نیکوتین به مغزشان نمیرسد و حتی لرزش دست پیدا میکنند و تمرکزشان را از دست میدهند. به علاوه، فردا هم روز ازدواجش است و با این که اشاره میکنند عروسی بزرگی نمیگیرند اما نادر نگرانی مواجهه با یک زندگی جدید را هم دارد و شرایط اقتصادیاش هم برایش مهم است. به جهت اجرا دوست داشتم این سکانس را در مکان زیبایی فیلمبرداری کنیم که همه چیز کریستال و شکستنی باشد و بعد از دیدن مغازههای مختلف، این لوکیشن را انتخاب کردم. از ابتدا تصمیم داشتم این سکانس را در یک برداشت و با دوربین روی دست بگیریم، حتی با احتمال تکانهای عجیب و غریبی که ممکن بود دوربین داشته باشد. جالب است بگویم که این برداشت همان اولین برداشت ما است.
فکر نمیکردید لازم باشد تصویری از خانه و زندگی لیلا و شرایط زندگی او به مخاطب نشان بدهید به خصوص به خاطر توقعی که اسم فیلم ایجاد میکند؟
نه، فکر نمیکردم لازم باشد.
به نظر شما آن سیگاری که نادر قبل از طلوع صبحی که مراسم ازدواجش است، میکشد آخرین سیگارش باشد؟
برای پاسخ به سوال شما تجربه واقعی را که خودم در زندگی داشتم، نقل میکنم: وقتی خارج از ایران زندگی میکردم دو دوست با ملیتهای مختلف و در سنین متفاوت داشتم که هر دو به شدت سیگار میکشیدند و چون رفتوآمد زیادی با من داشتند از این شرایط ناراحت بودم. با پزشکی برای ترک سیگار صحبت کردم و به آنها پیشنهاد دادم با هم نزد پزشک برویم. روال کار در مطب به این ترتیب بود که پزشک با هر بیمار چند دقیقهای صحبت میکرد و بعد بیمار به اتاقی میرفت که فیلمهای مشمئزکننده از دندان و لثه و… سیگاریها نشان میدادند. و صحنه کوتاهی از آن در سکانسی که لیلا به کلینیک میرود و سراغ نادر را میگیرد، هست. بعد از این کار آمپولی پشت گوش بیمار تزریق میکردند تا مغزش نیکوتین نخواهد و یک قرص هم میدادند که اگر هوس سیگار کرد آن را بخورد. این پروسه سه ماه طول کشید و هر دو دوست من سیگار را ترک کردند اما یکی از آنها دوباره به سیگار کشیدن روی آورد اما دیگری کاملا سیگار را کنار گذاشت.
برای خودتان سخت نبود با وجود سیگاری نبودن اینقدر در فیلم سیگار بکشید، آن هم با علاقه و لذت؟
من هیچوقت سیگاری نبودم اما این طور هم نبود که اصلا سیگار نکشیده باشم. به هر حال از مدتی زودتر سیگار کشیدن را شروع کردم که در فیلم طبیعیتر باشد. البته در زمانی کوتاه و فشرده، از این بابت به آدم فشار وارد میشود اما به هر ترتیبی بود این دوران را طی کردم.