
یادداشتی علی اصغر کشانی بر «آفتاب، مهتاب، زمین»
چگونه میتوان جای دیگران را اشغال کرد
ماهنامه هنر و تجربه_علی اصغر کشانی: «آفتاب، مهتاب، زمین» داستان زندگی روحانی میانسالی است که سفری مکاشفهآمیز به یک روستای دورافتاده، بستری برای شناخت او از خود میشود. فیلم که میتوان آن را با نمونه درامهای روستایی در ایران همانندسازی کرد، اثری با تعداد قابل توجهی نابازیگر، پرداختی ساده و لحنی به شدت بهره گرفته شده از مابهازاهایی چون شاعری و ادبیات دارد. فیلم، روایتگر تحول درونی قهرمانی کمحرف و صبور است که بیش از هر چیز تعلقی ناگسستنی و بسیار رمانتیک به طبیعت دارد و گویی این خود نویسنده _ فیلمساز است که از آن بیشترین لذت را میبرد.
علی قویتن، قهرمان «آفتاب، مهتاب، زمین»، چند سالی است که با آثاری چون «سنجاقکهای برکه سبز» و «پرواز بادبادکها» از تعلق خاطر به فضای استتیکگرا تلذذ مینماید و دوریاش از مسیر آثار گونه آپارتمانی _ سوپرمارکتی چون «نسکافه داغ داغ» و «سرود تولد» حکایت از تغییر مسیر او در فیلمسازی دارد.
نوع بیان و شکل روایی فیلم که بیشتر در قواره تلهفیلمهای این سالهاست تا اثری سینمایی، با همسویی و همزمانی گفتار متن و تصاویر موجود در فیلم، بیش از هر چیز مقابل شکلگیری هر نوع مختصات و ابعاد دراماتیک ایستادگی میکند. مثلا در سیر و سفر شیخ به روستا او با کولهباری از سوء تفاهمات مواجه است اما بیهیچ سببیتی کوچکترین واکنشی به کنشمندی اطرافیان از خود بروز نمیدهد و او که در هیئتی روحانی شمایل اصلی متن را (بیبهره از هرگونه بیان تصویرسازانه و طرح و توطئه تحکمآمیزی) از آن خود کرده، در نهایت به این نتیجه میرسد که گویا استاد در حال امتحانکردنش بوده و پیبردن به همین موضوع او را دچار تحول و روانه شهر میکند. در حقیقت کلیت فیلمنامه قرار است مقدمهای باشد برای همین گرهگشایی انتهایی ماجرا، جایی که قهرمان داستان، سوار بر اسبی سرکش از پیروزیش بر مالک بدمن فیلم، احساس غرور کرده و همین احساس غرور عامل چرخاندن گوش او شده و او را که سرنوشتش با معصومیت کودک فیلم گره خورده، مورد شماتت قرار میدهد و از اینجا به بعد است که گالشها را آویزان و گود را ترک مینماید. بیشک چنین طرحی بارها و بارها و به زیباترین شکل ممکن در آثار داستانی مذهبی (اینجا بیشتر به فیلمهای شعاری ـ دینی اوایل دهه شصت شبیه است) روایت شده که نمونههای درخشانش را در ادبیات پروپیمان و غنی ایران میتوان پیدا کرد و خواند. اینجا اما کشمکش شخصیت اول فیلم با خود و دنیای پیرامونش تا حدی بیحسوحال و کلیشهای از آب درآمده که با استفاده از نمادهای دم دستی موتور سیکلت (مرکب شخصیت منفی) و اسب (مرکب شخصیت مثبت) به شدت خامدستانه به نظر میرسد.
ایده فیلم که ظرفیتهای دراماتیک ضعیفی دارد، بیشتر مناسب فیلمنامه فیلمهای کوتاه است. نماها بیش از اندازه کشدار و ایدههای فرعی به شدت کلیشهای و روابط بسیار غلوآمیز از آب درآمده است.
فیلم اثری است که نه به دنبال پرداختی نوگرایانه است و نه از مابهازاهای محتوایی بهروزی بهره میگیرد. به همین خاطر هم هست که با وجود تولید متأخرش بیش از حد کهنه و دموده مینمایاند. به بیانی دیگر، آثاری از این دست که سادگی بیش از حدشان به شدت آزاردهنده جلوه میکند، خارج از چشمه جوشان ایدههای نبوغ آمیز، ساختارهای غنا یافته و فرمهای تجربه نشده است، آثاری که خارج از مدار رشدگرایانه سینمای ایران (که پهلو به فیلمهای کودک _معلم محور دهه شصت میزنند)، فیلمهایی هستند که بیشتر رنگ و بوی کمکهای تبلیغات دولتی بر آنها حاکم است (چطور میشود با سه فیلم به نمایش درنیامده فیلم جدید ساخت و داعیه فیلمسازی مستقل داشت؟) تا استقلال در تولید. اما و از این نظر با وجود حس صادقانه فیلمساز (در نشستها و برخوردهای رویارو) به نظر میرسد فیلمهای اینچنینی بیشتر باب پسند سفارشدهندههاست و آنها هستند که بیش از هرکس و هرچیز از این نوع مضامین که قرار است (چه مستقیم و چه غیر مستقیم) به عناصری زمانکش برای سینمای ایران تبدیل شوند منتفع میگردند و گویا سفارشدهندههای دولتی (گرچه نام داریوش باباییان به عنوان مجری طرح شاید به سابقه همکاری و دوستی او با قویتن باز گردد اما محبوبیت قویتن در واحد کودک و نوجوان بنیاد سینمایی فارابی انکارناپذیر است) به خامدستی چنین فیلمسازانی نیاز دارند. از طرفی فیلم که گویی دست و پا میزند تا از نمونههای مشابهش در تلهفیلمهای استانی سبقت بگیرد، آنقدر نقطه ضعف دارد که به همین راحتیها در جشنوارههای متفرقه هم نمایش داده نشود، اما علاوه بر جشنوارههای کودک و ارسال افتخارآمیز به آنسوی مرزها و دور افتخار زدن در منطقه، در بخش مسابقه جشنواره فجر دو سال پیش جای داده میشود و به مانند «پرواز بادبادکها» که در عین ناباوری به عنوان یکی از برگزیدگان بخش بینالملل انتخاب شده بود، اینبار نه برگزیده که توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه بخش بین-الملل (بخش سعادت) جشنواره را از آن خود کند.
با تولید و حمایت از چنین آثاری در سینمای ایران قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ فیلمی که نه داستان جذابی دارد و نه داستانش را به درستی میتواند تعریف کند، چه محلی از اعراب در سینمای با صد و ده سال قدمت میتواند داشته باشد؟ اثری که نه برخوردار از استانداردهای اکران است، نه از جذابیتهای برگرفته از بازیگری بهرهای برده و نه به فضای واقعی جامعه و انسانهای پیرامونی آن نزدیکی دارد، چطور میتواند اینچنین از سوی محافل رسمی مورد تقدیر قرار گرفته و ستایش شود. بدون رودربایستی این نوع فیلمها که از سر و رویشان رنگ و بوی خنثی بودن نسبت به ادبیات گفتاری روز جامعه میبارد، نباید به راحتی ساخته شوند و به هیچ وجه نباید راه اکران فیلمهایی را که حرف نویی برای مخاطب امروز دارند ناهموار ساخته و یا با نامرادی به تأخیر بیندازند. سینمایی که از تولیدات یکبارمصرفی چون «آفتاب، مهتاب، زمین» حمایت میکند بیش از آن که به فکر اعتلای هنر کشور باشد باعث به تأخیر انداختن توسعه فرهنگی در ایران میشود و هیچ چیز غم انگیزتر از آن نیست که احساس کنیم با صرف هزینههای هنگفت (شما در مورد این فیلم که هزینهاش را بعدا از فروش به تلویزیون و شبکه نمایش خانگی و اداری و… به دست میآورد بخوانید ناچیز) هر روز دچار پسرفت تاریخی شویم.