هنر و تجربه: در بخش اول این گفت‌وگو فائزه عزیزخانی از شکل‌گیری ایده فیلم، بازی گرفتن از اعضای خانواده و نقش عباس کیارستمی در فیلمش گفت. در بخش دوم این گفت‌وگو از مقایسه سینمای او با مدل سینمای خانواده داوودنژاد و فیلم  زندگی و دیگر هیچ کیارستمی و اکران فیلم صحبت شده است. بخش دوم این گفت‌وگو را می‌خوانید.

 

بخش اول گفت‌وگو با فائزه عزیزخانی

 سکانسی در فیلم دارید که می‌خواهید هدیه تهرانی را راضی کنید که در فیلم بازی کند. در واقعیت چطور هدیه تهرانی را راضی کردید، به هرحال شما فیلم اولی هستید و چرا هدیه تهرانی و نه بازیگر دیگری؟
به اعتبار و با توصیه آقای کیارستمی. خیلی دوستش دارم. راستش کس دیگری را در این نقش نمی‌دیدم. به هرحال انتخاب کاراکتر من هم همین بود و بخشی از وجود من در این کاراکتر است. یک‌جور مرام و کاراکتری دارد که حسش می‌کنید.

فکر نمی‌کنید در آن سکانسی که خانم تهرانی حضور دارد، آن لباس عوض کردن‌ها و کراوات زدن‌ها و تغییر رفتارها فیلم را از حالت رئالش خارج می‌کند و یک موقعیت نمایشی می‌سازد و درواقع یکدستی فیلم را به هم می‌زند؟
ادعا نکردیم که فیلم یکدستی می‌سازیم. این نمایش آن خانواده برای هدیه تهرانی است. بالاخره یک سوپراستار آورده‌اند به خانه‌شان. من نمی‌توانم در طول هشتاد و هفت دقیقه برای یک کاراکتر فرعی داستانم تغییری کوچک به وجود بیاورم و انتظار داشته باشم، مخاطب این تغییر را درک کند. پس یک تغییر شدیدتر لازم است. در حالی‌که در کاراکتر اصلی،  شما تغییر کمتری را احساس می‌کنید؛چون در طول داستان او را بیشتر شناخته‌اید. پس مجبورم این نمایشی که این خانواده برای بازیگر سینما اجرا می‌کند را به صورت یک موقعیت نمایشی دربیاورم. اما موقعیت این‌ها کاملا رئال است. خیلی دور نمی‌بینم برادرهایم در موقعیت این چنینی – البته با تفاوت‌های کوچکی با چیزی که در فیلم می‌بینیم- تیپ مشابهی بزنند. مثلا بابا شاید کراوات نمی‌زد. کت هم نمی‌پوشید. روزی که اولین‌بار با آقای کیارستمی سرصحنه آمد واقعا همه تحت تاثیر قرار گرفتند.

حتما تا حالا اشاره‌های زیادی شنیده‌اید که فیلم شما را با مدل فیلم‌سازی کیارستمی در فیلم زندگی و دیگر هیچ یا مدل فیلم‌سازی خانواده داوودنژاد مقایسه می‌کنند. البته در فیلم‌‌های خانواده داوودنژاد یک قصه خانوادگی وجود دارد که هرکدام از اعضای خانواده یکی از نقش‌های متناسب را برمی‌دارد و نقش خود واقعی‌شان را بازی نمی کنند وخانواده فیلم، دیگر خانواده داوودنژاد نیست. اما در فیلم شما خود خانواده عزیزخانی در نقش‌های خود حضور دارند. واکنش شما به این‌گونه نقدها چیست؟
قبلا هم به این سوال جواب داده‌ام اما جور دیگری منعکس شده‌است. من از همه تاثیر گرفته‌ام. از کیارستمی، فرهادی، مهرجویی… اصلا مگر می‌شود تاثیری نگرفت؟ من عاشق فیلم‌های «لیلا» ،« سارا» و «پری» بودم. بارها این فیلم‌ها را دیده‌ام. مگر می‌شود تاثیری نگرفت؟ شخصیت ما هم از سینمایی که دیده‌ایم، تاثیر گرفته است. با جشنواره فجر و فیلم‌ها سلیقه‌مان شکل گرفته و زندگی‌کرده‌ایم. بعد کمی تخصصی‌تر شده و سینمای جهان هم وارد دنیای ما شد. من عاشق تارانتینو هستم. اتفاقا «بیل را بکش‌» را از «پالپ فیکشن» بیشتر دوست دارم. فلینی را هم دوست دارم. نمی‌دانم واقعا چندبار در زندگی‌ام «شب‌های کابیریا» را دیده‌ام. برای من فیلمی است که نقطه پایان ندارد. باز بگویم. آنجلوپولوس، سه‌گانه لینکلیتر، کیارستمی… این تاثیر خیلی کلی است و گسترده‌تر از آن است که بخواهم محدودش کنم به استادی مثل آقای داوودنژاد یا کیارستمی. «مصائب شیرین» داوودنژاد را بسیار دوست دارم و جنس نگاهش در این فیلم را خیلی می‌پسندم. عباس کیارستمی که تا ته مدل خودش را رفته، من دیگر چیزی ندارم به آن سینما اضافه کنم.

روز مبادا

وقتی فیلم را می‌ساختید، تصور اکران آن را داشتید؟
موقعی که فیلم‌نامه را می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که این فیلم‌نامه‌ای است که می‌تواند مخاطب محدود و خاص نداشته باشد. واقعا برایم مهم است که کارم دیده شود. دلم می‌خواهد از آن فیلم‌هایی بسازم که همه آن را ببینند و فکر می‌کنم این تابو دیگر شکسته شده‌است. ضمن این‌که اسراف‌کار هم نیستم و دلم نمی‌خواهد این نعمتی که در اختیارم گذاشته شده را صرف یک کار شخصی کنم، اگر بشود بهره بیشتری از آن برد. به مامانم فکر می‌کردم و این‌که او چقدر از این فیلم‌نامه خوشش می‌آید و متاسفانه هیچ‌وقت لذت دیدن واکنش مادرم به فیلم‌نامه را ندیدم چون اگر فیلم‌نامه در اختیارش می‌بود خیلی خیلی سریع قالب می‌گرفت. خیلی بازیگر بااستعدادی است. چندوقت پیش در بانی فیلم  از قول خودم خواندم که مادرم دوست ندارد بازی کند. درحالی که من گفته بودم اوایلی که شروع کرده بودم به کارهای کوتاه، مادرم می‌گفت دست از سر من بردار. ولی الان اصلا این‌طور نیست. اواخر کار که دیگر کارگردان شده بود؛ کاملا مشتاق و خیلی بااستعداد. حسش حس خیلی خوبی بود، برعکس خود من و برادر بزرگم که چشم‌مان از دوربین عکاسی هم می‌دزدیم. ولی مادرم و پدرم اصلا این‌طور نیستند.اما دوران فیلم‌برداری ۳۵ شب کابوس بود. هرشب با خودم می‌گفتم وای این چرا این‌طوری شد و آن یکی چرا نشد و این کار را باید چطور انجام بدهم و آن یکی… دوران فیلم‌برداری به هیچ چیز دیگری نمی‌توانستم فکر کنم. همین‌طور مرحله تدوین که اتفاقات فوق‌العاده‌ای در آن افتاد. آقای مصطفی خرقه‌پوش یکی از جوان‌ترین ذهن‌هایی است که با آن برخورد کردم، او حاضر است یک چیزی را صد دفعه تغییر بدهد تا شاید به نتیجه‌ای بهتر برسد. نمی‌ترسید از این که بگویم «این را عوض کنیم بگذاریم جای دیگر فیلم؟» این برای من خیلی مهم است. خودش دنبال تجربه است و آن‌قدر مدیریتش هوشمندانه است که روی حضورت سایه می‌اندازد. از کارکردن با آقای خرقه‌پوش به خاطر دانش بالا و شخصیت خوب‌شان واقعا لذت بردم و خیلی چیزها یاد گرفتم. اصلا هم از این نمی‌ترسم که بگویند پس فیلمت روی میز مونتاژ ساخته شده؟ بله، مونتاژ خیلی مرحله مهمی است و تازه یادگرفته‌ام فیلم‌نامه‌ام را از این به بعد حتما ببرم پیش تدوینگرم.

راجع به سکانس آخر و اتفاق تلخی که از دنیای واقعیت به دنیای فیلم تحمیل می‌شود هم توضیحی می‌دهید؟
سکانس آخر فیلم ما، سکانس آخری است که شما می‌بینید. توضیح دیگری هم ندارم. در این حد می‌توانم بگویم که من یکی از هزاران اتفاقی را که برای زندگی من افتاده را “هم” برای این فیلم انتخاب کردم. از کجا می‌دانی که شب دزدی یک اتفاق واقعی نبوده که صورت داستانی به آن داده‌ام؟ این انتخاب من از یک رخداد است و فقط تاریخ  را جابه‌جا کرده‌ام. اگر این اتفاق دورتر می‌افتاد، اگر من سه سال پیش پدرم را از دست داده بودم، مثلا زمانی که آن داستان کوتاه را نوشتم، آن موقع هم این اتفاق را برای فیلمم انتخاب می‌کردم.

فکر می‌کنید فیلم شما امکان اکران خارج از بخش هنر و تجربه را هم داشت؟
آره.. آن زمان اصلا به هنر و تجربه فکر نمی‌کردم. هنوز هنر و تجربه‌ای هم راه نیفتاده بود. الان هر روز آرزو می‌کنم خدایا من یکی از آن آدم‌هایی باشم که بتوانم ریشه‌های این بخش را محکم و محکم‌تر کنم. از آن بخش‌های نابی است که ما تا الان در سینما نداشته‌ایم. جایش خالی بود و الان که هنر وتجربه وجود دارد، فکری درباره این قضیه نمی‌کنم اما قبلا به همان شکل سابق اکران فکر می‌کردم و آن‌قدر واقع‌بین هستم که بدانم اکران گسترده، با زمان زیاد نخواهد داشت و مخاطب آن مسلما مخاطب «اخراجی‌ها» نیست. می‌دانی چرا فیلم‌های ما، تمام پوسترهایی که الان اینجا هست، با مخاطب ارتباط برقرار نمی‌کند؟ بیشتر این فیلم‌ها الان سوپراستار دارند، ولی چرا با مخاطب ارتباط برقرار نمی‌کنند؟ به نظر من، همه این فیلم‌ها تلاش کرده‌اند که قصه‌شان را با ظرافت بیشتری تعریف کنند. قصه را بخواهیم نو و با ظرافت بیشتر تعریف کنیم، پیچیده  و از حوصله تماشاگر عادی خارج می‌شود.