ماهنامه هنر و تجربه_ محمد تقی فهیم: «آتلان» حکایت مردان پرورشدهنده اسب و مربیانی است که این حیوانهای نجیب را برای مسابقات منطقه ترکمنصحرا آماده میکنند. مردانی نه پخته روزگار و مجرب در حرفهشان که جوانانی خام ولی متاثر و نیازمندِ پختههایی از نسل قبلتر با باورها و اعتقادات عمیقتر.
فیلمساز برای دقایقی ما را به گوشهای از این دیار میبرد که با وجود کاستیها و رنج و مرارتهای کسب لقمهنانی حلال، ستیز و ایستادن حداقلهای آن است. فیلم آکنده از زیباییهای خدادادی و شگفتیهایی از طبیعت و آبوهوای اقلیمی پرطراوت با مردمان سختکوش است، اما حظ بصری فیلم، اصلیترین عامل نگهدارنده تماشاگر میشود، چرا که فیلمساز هوشمندانه خشونت حاکم را به سایه لطافت محیط میکشاند؛ رویکردی که تماشاگر را از هر سلیقه و نگرشی ترغیب به ادامه دیدن فیلم میکند.
«آتلان» میتوانست درعین قابهای زیبا (که دارد) و نگاهی توریستی به اسبها و جغرافیای زیست آنها، نقبی به عمق این ورزش و پدیده تاریخی_اجتماعی بزند. تربیت و مسابقه اسب، خاص ایران نیست اما چگونگی مواجهه و بهکارگیری آن تفاوت و تمایزهایی دارد، مثلا با بزکشان افغانستان و… اما فیلمساز تا توانسته با محافظهکاری جلو رفته است، حتی آن بخشهایی که از روایت اصلی دور میافتد و پای به میدان تقلب و قمار و زد و بند میگذارد، بیش از آن که محصول تفکر افشاگرانه و منتقدانه باشد، حاصل کمآوردن در قصه مثلث «ایلحان»، «علی» و «طاهر» است. یا حتی در فصل خوراندن الکل به اسبها، بسیار سربسته و به نحوی پوشیده به این رویه غیراخلاقی اشاره میکند و… در حالی که در دل روایت، فرصتی طلایی وجود دارد که فیلمساز، میتوانست مخاطب را کمی تا قسمتی به لایههای زیرینتر جامعه، فرهنگ و جغرافیای ترسیم شده در فیلم ببرد (آن جایی که اسبها برای آمادگی باید کیلومترها حرکت ملایم داشته باشند و…) ولی این فرصت از دست میرود. حتی از منظر منطقی هم تماشاگر منتظر است تا دراین بازه زمانی روایت، چیزهایی از منطقه بداند که به دلایل و زمینههای مشکلات و استرسهای مطروحه در فیلم پرداخته میشود، اما نمیبیند و باز هم شاهد قابهای زیبا از حرکات تعلیقآور و به نوعی آکروباتیک اسبهای چموش و مردان جوان است. دراین رابطه به ناچار و بازهم! میشود به «اون شب که بارون اومد» شیردل اشاره کرد، اما آنجا فیلمساز بیواهمه و ملاحظه، با درک خاصیت سینمای مستند و تفاوت آن با سینمای بلند داستانی، لنزش را مانند چاقوی جراحی در اطراف و اکناف سوژهاش فرو میبرد. ولی اینجا، فیلمساز از تجویز مسکن هم هراس دارد و فقط مخاطبش را در دایره سختیها و دشواریهای تربیت یک اسب مسابقه، هی میچرخاند تا شاید بداند که «ایلحان» چه مشکلی دارد که دیگر از «دپار» عبور نمیکند و هی بازی در میآورد و بالاخره هم نمیفهمد! نکته جالب قضیه هم این است که اساس داستان قرار است ما را به این ختم کند که چرا «ایلحان» پس از چند مسابقه دیگر همراهی نمیکند؟ تا جایی که شخصیت اول فیلم یعنی علی میگوید: «هیچوقت نفهمیدم ایلحان چشه»، همچنان که تماشاگر هم از طریق نمایش نمیفهمد ایلحان چه مشکلی دارد، مگر آنهایی که آوردهای از اطلاعات دراین زمینه دارند، شاید بفهمند که اسبهای مسابقه بعد از چند کورس به خاطر فشارهای تحمیلی، دیگر از پا میافتند و در هیچ کورسی رکاب نمیدهند و فقط عقب مینشینند. این دانش و اطلاعاتی است که هر مربی اسبی میداند اما «خوجه حاجی» به جای انتقال این پند و تجربه تاریخی که یک اسب مسابقه بعد از پنج مسابقه و جایزه بردن دیگر خسته (بخوانید پخته روزگار) میشود و دیگر به هیچ چابکسواری کولی نمیدهد، در صدد مداوای ایلحان برمیآید. درحالی که فیلم میتوانست با بسط و تصویرسازی این تجربه، نه به شکلی نمادین، که جسورانهتر ما را به فشارهای روحی_فیزیکی روارفته برعلی و قبلترش پدر و پدربزرگش رهنمون کند. همین نقص اطلاعات تسری مییابد تا قصه؛ بهطوری که از ابتدای فیلم علی با امید برنده شدن ایلحان، به زندگی مشترک دل خوش دارد. اما حالا که از ایلحان و جایزه خبری نیست او چگونه و با چه پولی مراسم عروسی را برپا میکند؟ مگر این که به سیاق ملودرامها پایان خوش، الزام اثر بوده باشد. با تمام این تفاصیل و نقدهای وارده بر «آتلان»، مخاطب از دیدن آن احساس پشیمانی نمیکند.