هنر و تجربه : راه اندازی گروه هنر و تجربه اتفاقی بود که بازتاب گستردهای در بین اهل سینما داشت و پس از حرکت آرام و پیوسته آن دلگرمی و حساسیتهای گوناگونی را برانگیخت و به طبع همین حساسیت آرا و نظرات متفاوتی را سبب شد. آرا و نظراتی که اغلب تاکیدی بود بر اهمیت وجود این گروه .محسن آزرم منتقد و نویسنده سینمایی در آخرین شماره ماهنامه تجربه یادداشتی درباره این گروه نوشته و نکاتی درباره وضعیت کلی سینمای ایران و جایگاه هنر و تجربه برشمرده است ، متن کامل این یادداشت در زیر میآید.
————————————————————————
حقیقت این است که سینمای این سالهای ایران دو راه بیشتر پیش پایش نداشته؛ اوّلی تن دادن به مناسبات سینمای شکستخورده و ورشکستهای است که سرمایهگذاران و سینماداران دوستش میدارند و از بودنش دفاع میکنند و دوّمی انتخاب راه تازهای به قیمت از دست دادن این حمایت و البته در گذر این سالها راه تازهی سینمای ایران دستکم به دو راه دیگر بدل شده؛ اوّلی راه عبّاس کیارستمی است که حتّا نمایش ندادن فیلمهایش در ایران ناامیدش نکرد و راه خود را رفت و کار خود را کرد و نتیجهی کارش در این چهلوچند سال خبر از هوشمندی فیلمسازی میدهد که بهجای گوش کردن به حرفِ سرمایهگذاران و سینماداران به هنرِ سینما وفادار مانده است و راه دوّم راه اصغر فرهادی است که اقبال عمومی فیلمهایش و علاقهی همزمان تماشاگران و منتقدان سینما به ساختههایش خبر از بیاعتبار بودن حرف سرمایهگذاران و سینمادارانی میدهد که گاه و بیگاه و در میانهی گفتههایشان از دشمنی منتقدان با سینما ایران میگویند.
حقیقت این است که سینمای ایران در این سالها از نفس افتاده و مدیران سابق سینمایی سرمایهی این سینما را با راهاندازی پروژههای ناتمام و فیلمهایی که بهزعمشان در شمار فیلمهای فاخر جای میگرفتند به باد دادهاند و آنچه پیش روی ما و مدیران این روزهای سینمای ایران است سینمای از رمق افتادهای است که بخش اعظم فیلمسازانش آداب فیلمسازی را از یاد بردهاند و از یاد بردن آداب فیلمسازی نتیجهی کار همان مدیرانی است که پیش از این روی صندلی مدیریت سینمای ایران لم داده بودند و فاخر بودن یا نبودن فیلمها را براساس دوستیها و توصیهها تشخیص میدادند بیآنکه فکری به حال آیندهی سینمای ایران بکنند و لحظهای به صرافت این نکته نمیافتادند که تکلیف سینمای ایران با اینهمه فیلمِ بدِ چند میلیارد تومانی چیست که حتّا وقتی روی پردهی سینما میرفتند و تلویزیون هم از بام تا شام دیدنشان را به تماشاگران توصیه میکرد و دانشآموزان بختبرگشته هم صرفاً بهخاطر دوری از درس و مشق بد به این دیدن فیلمها و تلف کردن وقتشان رضایت میدادند نهایتش یکسوّم سرمایهی تلف شده هم نمیفروختند و با شکستِ کامل از پردهی سینما پایین میآمدند و راهی شبکهی ویدئویی میشدند تا پیشخوان سوپر مارکتها رنگارنگتر از همیشه شود؛ بی آنکه این فیلمهای فاخر و پُرخرج جایی در سبد خانوادهها پیدا کنند.
در چنین موقعیتی حتّا ایدهی حمایت از فیلمهایی که از قبل معلوم است فروش بالایی نخواهند کرد عجیب بهنظر میرسید و همهی آنها که دلشان در سالهای پیش از دست مدیریت سابق سینمای ایران خون بود و فیلمهای مستقل و غیردولتیشان حتّا رنگ پردهی سینما را هم ندیده بود اینبار هم به راهاندازی گروهی برای حمایت از فیلمهای غیرتجاری خوشبین نبودند. اینگونه بود که در میان تولید انبوه فیلمهای ظاهراً تجاریای که کسی رغبتی به دیدنشان نشان نمیداد گروه کوچکی بهنام سینمای هنر و تجربه به راه افتاد تا جای خالیِ سینمایی را پُر کند که سالهای سال فرصتی برای نمایش عمومی نداشت؛ سینمایی که سالهای سال مدیرانِ سینمایی اعتنایی به آن نداشتند و سینماداران و پخشکنندگان هم از هر فرصتی برای نادیده گرفتنش بهره بردند و هربار به دلیلی نگذاشتند موقعیتی برای نمایششان پیدا شود؛ فیلمهایی که ساخته میشدند و ارزش و اهمیّتشان قطعاً بیشتر از انبوهِ فیلمهای یکبارمصرفی بود که دو سه ماه روی پردهی سینماها جا خوش میکردند و تماشاگران را فراری میدادند؛ امّا جایی برای نمایش عمومی نداشتند و در نهایتِ ناامیدی در قفسهی کتابخانهی فیلمساز جا خوش میکردند و خاک میخوردند. هنر و تجربه قرار بود موقعیّتی را فراهم کند که فیلمهای ظاهراً نامتعارف هم دیده شوند؛ فیلمهایی که تجاری نیستند؛ فیلمهایی که برای فروش بیشتر دست به دامنِ جوکهای بیمزّهی اساماسی و مسخره کردنِ لهجه و چیزهایی از دست نمیشوند و درعوض سعی میکنند آنچه پیش روی تماشاگران قرار میگیرد خودِ سینما باشد؛ آنچه به هنرِ سینما مشهور است و در سینمای این سالهای ما کمیاب است؛ چیزی که بهنظر میرسید مدیران سابق سینمایی هیچ علاقهای به بودنش نداشتند و ترجیح میدادند کاملاً نادیدهاش بگیرند و حتّا دربارهاش فکر نکنند.
همین است که راهاندازی گروه هنر و تجربه و البته تداومش را به مهمترین پروژهی مدیریت فعلی تبدیل کرده؛ تلاش برای بازگرداندن آبروی از دست رفتهی سینمای ایران و تلاش برای نمایش فیلمهایی که ربطی به نگاه کاسبکارانهی سینماداران و سرمایهگذاران سینمای ایران ندارد. تلاشی که میشود آنرا با حمایت وزارت فرهنگ فرانسهی اواخر دههی ۱۹۵۰ و اوایل دههی ۱۹۶۰ مقایسه کرد؛ وقتی منتقدان جوان فرانسه تصمیم گرفتند علاوه بر نوشتن نقدهای تندوتیز دربارهی فیلمهای ظاهراً باارزش و باکیفیتی که در سینمای فرانسه ساخته میشد ولی عملاً هیچ ارزش و هیچ کیفیتی نداشت، دستبهکار شوند و فیلمهای تازهای بسازند که نشانی از دورهزمانهی خودشان باشد و پیشنهاد تازهای به سینمای فرانسه بدهد؛ الگوهای تازهای برای فیلمسازانی که دیگر دوست ندارند شبیه فیلمسازانِ پیش از خود فیلم بسازند و درعینحال فیلمهای تازهای برای تماشاگرانی که از تماشای محصولات همیشگی و بیکیفیت سینمای فرانسه خسته شدهاند. جایزهی کارگردانیای که جشنوارهی کن به «چهارصد ضربه»ی فرانسوآ تروفو داد و حمایت آندره مالرو از فیلمسازان جوانی که اندکاندک به موج نو سینمای فرانسه مشهور شدند مسیر سینمای این کشور را کاملاً تغییر داد و بهجای فیلمهای بیکیفیت و ظاهراً باکیفیتی که دیالوگهای پُرطمطراق و زرقوبرقهای بیشماری داشتند فیلمهای نسل جدید فیلمسازانی روی پرده رفتند که شخصیتهایشان جور دیگری حرف میزدند و جور دیگری راه میرفتند. این شروع اتفاق بزرگی بود که سینمای فرانسه را دگرگون کرد و اگر حمایت مالرو از جوانهایی مثل تروفو و گدار و شابرول نبود حتماً سینمای فرانسه راه «سینمای بابابزرگها» را ادامه میداد و آب از آب تکان نمیخورد.
از خوشاقبالی ما است که مدیران سینمایی این روزها هنر و تجربه را جدّیتر از سینمای معمول و متعارف ایران میدانند و بهجای آنکه آن سینمای معمولی را تنها مالک پردهی سینماها بدانند فیلمهای دیگری را هم که در شمار فیلمهای نامتعارف/ هنری/ غیرتجاری جای میگیرند در فهرستشان جای دادهاند و موقعیت را برای نمایش عمومیشان فراهم کردهاند. از این نظر هنر و تجربه کمترین کاری است که بخش دولتی باید برای سینمای ایران بکند؛ فراهم کردنِ فرصت و موقعیّتی دائمی برای نمایش فیلمهایی که به هنرِ سینما وفادارند و البتّه تعدادشان انگشتشمار است؛ جاییکه تماشاگر بداند در طول دو سه ماه بالاخره فرصتی برای دیدن فیلمهای غیرتجاری پیدا خواهد کرد.
حققیت این است که سینمای ایران بدونِ این فیلمها فقط چیزی کم ندارد؛ اصلاً حیات ندارد و صرفاً بازتولیدِ فیلمهای بیکیفیّتی است که دیدن و ندیدنشان یکی است؛ فرقی ندارد کدامشان را ببینید و تماشای هرکدام برای سر نزدن به سینما کافی است. امّا با راهاندازی گروه هنر و تجربه دستکم میشود امیدوار بود که اگر وقتی از سینما سخن میگوییم مقصودمان هنر سینما است؛ پس سینما در ایران نمرده؛ ممکن است کمجان شده باشد و انبوه فیلمهای بیخاصیت و بیکیفیت آنقدر جایش را تنگ کرده باشند که نفسش به شماره افتاده باشد ولی بههرحال باید دنبال راهی برای جبران این سالهای از دست رفتهی سینمای ایران و البته آبروی از دست رفتهی این سینما گشت؛ راهی که بیشک از گروه و تجربه میگذرد.
حقیقت این است که دفاع از گروه هنر و تجربه و نمایش فیلمها در سالنهای سینما موقعیتی است برای احترام به سینمای ایران؛ آنهم در روزهایی که شماری از مدیران دستودلباز سابق سینما که با فیلمهای فاخرشان سینمای ایران را به خاکستر نشاندهاند از بیهوده بودنش میگویند؛ از بیهوده بودن چیزی که میدانند هزار مرتبه ارزشمندتر از فیلمهایی است که در دورهی مدیریت آنها ساخته شده. هنر و تجربه نمرهی قبولی مدیریت سینمای ایران در این دو سال است؛ هرچند سختی کار تازه از اینجا شروع میشود؛ از جاییکه هر فیلمی بخواهد خودش را جزء این گروه جا بزند و این البته داستان دیگری است که بعداً باید دربارهاش نوشت.
*عنوان یادداشت نام فیلمی است از مجید برزگر