
گفتوگو با دَن گیلروی کارگردان فیلم «شبگرد»
جامعه فوق سرمایهداری به آخر خط رسیدهاست
هنر و تجربه، محمد احمدی: «شبگرد» اثر دن گیلروی یکی از مهمترین فیلمهای آمریکایی سال ۲۰۱۴ است (که به روال معمول فیلمهای انتقادی تندوتیز آمریکایی در فصل جوایز مورد بیاعتنایی قرار گرفت). گیلروی تصویری خشمبرانگیز از زندگی امروزی خبرنگاران مستقل اخبار تلویزیونی خلق کرده است که در تلاش برای ثبت جنایتها و حادثههای خونین شبانه در لسآنجلس هستند.فیلم به خاطر فیلمنامهی شیوای گیلروی نامزد جایزهی اسکار شد و فیلمبرداری هیجانانگیز رابرت السویت هم دیگر نقطه قوت آن است. جیک جیلنهال در نقش «لو بلوم» خبرنگار محلی تازهکار جسور و لافزن، ریز احمد در نقش دستیارش، ریک، و رنه روسو در نقش نینا رومینا تهیهکنندهی کارکشتهی اخبار که ابتدا مشاور «لو» و بعد همدست او میشود در فیلم به ایفای نقش پرداختهاند.
«شبگرد»به لطف یک شخصیت اصلی فوقالعاده، فضای حسابشده و زیبا،و کمدی سیاهش، بعد از «مایکل کلایتون» (۲۰۰۷، تونی گیلروی)، قویترین فیلم اول نویسندهای است که حالا به یک«نویسنده/کارگردان»تبدیل شده است. تونی برادر بزرگتر دن یکی از تهیهکنندگان فیلم هم هست. جان گیلروی برادر دوقلوی دن نیز کار تدوین را بر عهده داشته است.در ادامه بخشی از گفتوگوی مایکل سراگو منتقد«فیلم کامنت» را با دن گیلروی میخوانید.
این موضوع که چهطور جنبهی اغراقآمیز خبرهای تلویزیونی را به شخصیت خاص لو پیوند دادی، متمایز و برجسته است. او سختکوش و صرفهجو است و از اینکه با همکارانش روراست است به خود افتخار میکند. من «شبگرد» را بعد از خواندن گزارشی از فروپاشی «نیو ریپابلیک» دیدم. مدیرعامل جدید از اصطلاح«ادغام عمودی» برای ایجاد«یک الگوی تجاری بادوام» استفاده کرده بود؛انگار لو در حال توضیح دادن دیدگاهش درباره احداث یک مؤسسهی خبری به «ریک» یا «نینا» باشد.
اخیراً نقل قول خیلی خوبی شنیدم: «نباید از این بترسیم که روباتها به انسان تبدیل میشوند؛ باید از این بترسیم که انسانها بدل به روبات میشوند.» احساس میکنم در جامعهای فوق سرمایهداری زندگی میکنیم که همه چیز به آخر خط رسیده است.لو در این دنیا از دیگران پیشتر است چون به انتهای خط نزدیکتر است.در واقع کل شرکت «لو» در خود او خلاصه میشود. او در پایان با گفتن این جمله به «ریک» که «من نمیتوانم موفقیت شرکتم را با جذب افراد غیرقابلاطمینان به خطر بیندازم.» بر این موضوع صحه میگذارد.تحقیقاتی را خواندهام مبنی بر اینکه در اتاق هیأت مدیرهی هر شرکتی اغلب گرایشهای روانپریشانهای پیدا میشود. من و جیک بر این اعتقاد بودیم که اگر ده سال آینده «لو» را ببینیم او احتمالاً یک شرکت بزرگ را اداره میکند. چیزی جلودار «لو» نخواهد بود. او فقط درحال صعود کردن و قدرتمندتر شدن است.
این داستان از کجا شروع شد و این دنیا با چه عنصری شکل گرفت؛ شخصیت لو یا فضایی که در فیلم میبینیم؟
ابتدا قصد داشتم به دنیای خبرنگاران اخبار محلی پی ببرم. هیجانزده بودم چون پسزمینهی خیلی خوبی برای یک فیلم به نظر میرسید. سالها این ایده را با خودم داشتم و در این فکر بودم که فیلمی با مضمون دسیسهای مانند محلهی چینیهابسازم. نسخههای دیگری را هم در ذهن داشتم ولی هیچکدام عملی نشد. بعد به این فکر افتادم که شاید بهتر باشد با شخصیتها شروع کنم، در حالی که معمولاً با پیرنگ شروع میکنم.پرداخت قهرمانها را شروع کردم ولی داستان همچنان باب میلم نبود. بعد یکدفعه به ذهنم رسید که چرا یک ضدقهرمان را انتخاب نکنم. از بُعد ادبی یک ضدقهرمان حقیقی بسیار کمیاب است چون در واقع او همزمان هم شرور است و هم قهرمان. اول اینکه ترسیم آنها دشوار است و دوم ضدقهرمانها غالباً بسیار تاریکاند و من به فیلمهایی با شخصیتهای روانپریش علاقهای ندارم. آنچه سراغش رفتم در نظر گرفتن شخصیتی ناسازگار بود که انسانیتش را زیر پا میگذارد و به سمت کسب موفقیت میرود. چون ما داستان یک ضدقهرمان را در قالب داستانی از موفقیت ارائه دادیم و ابداً هیچ اخلاقیاتی در آن به کار نبردیم و اعمالش را قضاوت نکردیم، ممکن است تماشاگر در پایان بگوید: «شاید مشکل لو نیست. شاید مشکل دنیایی است که لو را میآفریند و به او پاداش میدهد.»
آیا «داستان موفقیتی»که به آن اشاره کردی، ساختار فیلمت را تعیین کرد؟
همه چیز ساختار است؛ برای من حتی شخصیتها هم ساختار به حساب میآیند. همگی هدفی را دنبال میکنند. شما داستان را با جوانی شروع میکنید که دنبال کار میگردد و در آخر او را مالک یک کسبوکار پررونق مییابید. این تمام داستان است با تمام سیاهیها و غیراخلاقی بودنش. این سنگ محکی است برای اکثر مردم کرهی خاکی. همه نیاز برای پیدا کردن کار را درک میکنند و وقتی کار پیدا میکنید همه نیاز به پیمودن قلههای ترقی را میفهمند. این مسأله باعث میشود تا این شخصیت جامعهستیز با گرایشهای ناسازگارش بیشتر شبیه ما به نظر برسد.
تو خانوادهی گرم و صمیمی داری، حتی با برادرانت همکار هستی و به نظر میرسد از این موضوع کاملاً خشنودی. اما تو «لو» را به عنوان فردی به تصویر کشیدی که مطلقاً خانوادهای ندارد.
درست است. من صاحب خانوادهی خوبی هستم و این موضوع آرامش واقعی را برایم به ارمغان آورده است. ولی از طرف دیگر، خانواده هم مشکلات خودش را دارد. خانواده انرژی احساسی بالایی طلب میکند و باید زمان زیادی را صرفش کرد. لو در شرایطی زندگی میکند که بعضی آن را بهشت میدانند. هیچ بار عاطفیای بر دوشش نیست. نیازی ندارد که نگران چیزی یا کسی باشد. تنها روی پیشرفت تمرکز میکند. او مثل یک جانور است! همیشه به رفتار حیوانات نگاه میکنم و به این میاندیشم که چه حیات زیبا و خالصی دارند که به چیزی جز زنده ماندن فکر نمیکنند. من و جیک سر این موضوع صحبت کردیم که لو خلوصی دارد که من و شما هیچگاه آن را نمیفهمیم. ولی از طرف دیگر «لو» درون دوزخ است چون هیچوقت روی دیگر زندگی را درنمییابد؛ آن روی انسانی زندگی که ما را از جانوران جدا میکند.من هیچ داستان پسزمینهای برای او در نظر نگرفتم. همیشه باید یک داستان پسزمینه داشت ولی میخواستم این قانون را بشکنم. تنها اشارهای کردم به گذشتهای مطرود و حاکی از خشونت «لو». پس در طول ساخت فیلم این را یاد گرفتم که از بین بردن داستان پسزمینه باعث جلب نظر تماشاگر میشود چون به آنها اجازهی خلاقیت میدهد. «لو» از کجا آمده؟ تماشاگر خود آن را تصور میکند. شما به تماشاگر این امکان را میدهید که وارد قصه شود به طوری که معمولاً این امکان وجود ندارد و همیشه همه چیز برای او شرح داده میشود.
منبع: فیلم کامنت