
ویم وندرس :
دوربین سهبعدی کوچکترین اغراق را بیرحمانه نمایش میدهد
هنر و تجربه،رضا حسینی : «همه چیز درست خواهد شد» اولین بار در جشنواره فیلم برلین ۲۰۱۵ به نمایش درآمد. جدیدترین فیلم ویم وندرس که چندان مورد توجه منتقدان غربی قرار نگرفته، درباره نویسندهای با نام تامس (با بازی جیمز فرانکو) است که روزی تصادفاً کودکی را با ماشین زیر میگیرد و میکشد. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از گفتوگویی با وندرس است .
وقتی چند سال پیش در جریان جشنواره فیلم ساندنس به بیورن اولاف یوهانسن، فیلمنامهنویستان، گفتید که باید فیلمنامه بعدیاش را برای شما بفرستد، احتمالاً فکر میکردید که دارید به فیلمساز جوانی انگیزه میدهید و کمک میکنید؛ کاری که اغلب انجام میدهید.
بله، همین طور است. واقعاً توقع نداشتم که برای من فیلمنامهای بنویسد. فیلمنامهای که آن سال جایزهی ما را دریافت کرد و بعداً فیلمی با عنوان «مرد هیچ کجا» از روی آن ساخته شد، واقعاً بهترین فیلمنامهای بود که در آن سال خواندم. به همین دلیل به نویسنده جوان آن، یوهانسن، گفتم: «فیلمنامه بعدیات را برای من بفرست!» سه سال گذشت و من تقریباً این موضوع را فراموش کرده بودم که فیلمنامهای به دستم رسید. همان نسخه اول را آن قدر دوست داشتم که بلافاصله به تهیهکنندهام جیانپیئرو رینگل دادم.
اولین بار که فیلمنامه را خواندید چه چیزی نظرتان را جلب کرد؟
مضمون «گناه»؛ البته موضوع چندان درباره این نبود که این مرد به خاطر ماجرای تصادف گناهکار است یا نه. بیشتر گناهی نظرم را گرفت که شما در هر فعالیت خلاقانهای، در مقام نویسنده یا فیلمساز، با استفاده یا «سوءاستفاده» از زندگی واقعی مرتکب آن میشوید. آیا شما اجازه دارید برای اثر شخصیتان از تجربه یا رنج دیگران استفاده کنید و آن را در قالب یک اثر هنری، یک داستان یا یک فیلم، ارائه بدهید؟ در فیلم ما، تجربهی تکاندهنده و آسیبزای یک سانحهی رانندگی به این میانجامد که تامس نویسنده بهتری شود. این حادثه از هر لحاظ باعث رشد تامس میشود. وقتی ما این گونه تجربههای دیگران را تصاحب میکنیم چه مسئولیتی پیدا میکنیم؟ این مسأله بهندرت در فیلمها مورد توجه قرار گرفته است ولی در جریان فیلمسازی خیلی بنیادی است. ما چهقدر مسئولیت داریم؟ نهفقط به طور مستقیم و زمانی که به عنوان راننده در یک حادثه نقش داریم بلکه بعد از آن؛ رابطهی غریبههایی که بهواسطهی یک حادثهی تکاندهنده و دردناک با هم برخورد میکنند چهگونه است؟ آنها تا چه حدی روی یکدیگر در ادامهی زندگیشان تأثیر خواهند گذاشت. این سؤالها و مسائل همگانی است و فقط به تامس نویسنده منحصر نمیشود. همه چیز به این برمیگردد که ما چهقدر واقعیت دیگران را به عنوان واقعیت خودمان میپذیریم و به آن احترام میگذاریم. چهقدر با مسئولیت با این موضوع برخورد میکنیم؟
الهامبخش این نگاه، موردی بوده که عیناً در یکی از فیلمهایتان آن را تجربه کردهاید؟
در واقع این موضوع در هر فیلم و هر نوشتهای اتفاق میافتد. شما نمیتوانید فقط تجربههای خودتان را پرداخت کنید. همیشه پای مشاهدهها و تجربههای شما با دیگر دوستان و خویشاوندان و آشنایان در میان است. «تا پایان دنیا»با عمهی نابینای من آغاز شد که الهامبخش شخصیت جین مورو بود. حتی وقتی بچه بودم این سؤال فکر و ذکرم را به خودش مشغول کرده بود که «کور بودن چهگونه است؟»… در «Lightning Over Water» با اینکه نیکلاس ری، که داشت از سرطان میمرد، خودش میخواست در فیلم این گونه به او پرداخته شود و حتی روی آن پافشاری هم میکرد، این مسأله هر روز برای من مطرح بود که آیا اجازه دارم که اینها را به یک فیلم تبدیل کنم؟ هر نمایی از هر فیلمی همیشه داستانی و ساختگی هست. فکر نمیکنم هیچ فیلمی وجود داشته باشد که در آن کارگردان یا داستانگو از تجربههای دیگران بهره نبرده باشد. این موضوع درباره بازیگران هم صدق میکند چون آنها همواره از تجربههای دیگر آدمها بهره میبرند تا وقتی در قالب و درون یک شخصیت قرار میگیرند او را به گونهای موثق و باورپذیر ترسیم کنند.
قبول دارید که شخصیت تامس این فیلم، «دگر خود» (alter ego) شماست؟
تا جایی که به محذورهای مربوط به خلاقیت و واقعیت برمیگردد، بله. اما شاید دلیل اینکه چرا فیلمنامه را این قدر دوست داشتم این باشد که تامس آشکارا یک شخصیت داستانی است و به همین خاطر کسی است که میتوانم از بیرون و با فاصله نظارهاش کنم. ممکن است او جنبههایی از من را به خود گرفته باشد اما مطمئناً فاصلهی من با او بیشتر از شخصیت فیلیپ وینتر در «آلیس در شهرها»یا دو قهرمانم در «سلاطین جاده» بود.
بازیگران در قالب سهبعدی حضور ویژهای پیدا میکنند. این موضوع چهقدر روی انتخاب بازیگران و هدایتشان تأثیر گذاشت؟
قالب سهبعدی چالش بزرگی است برای بازیگران، چون این دوربینها بهسادگی هر چیزی را میگیرند و در کانون توجه قرار میدهند. هیچ چیزی از این چشمهای عقابی دور نمیماند. در واقع دو دوربین داریم و توجه به سوژه مضاعف میشود. حس حقیقتیابی دوربینها هم کاملاً دقیق است! آنها به هر چیزی که بازیگر در مقابلشان «تولید» میکند توجه دارند. دوربینهای سهبعدی بازیگران را مجبور میکنند که حضور داشته باشند ولی بازی نکنند؛ چون کوچکترین اغراق در بازی آنها بیرحمانه به نمایش گذاشته میشود. به همین دلیل بود که توجه ویژهای را صرف بازیگران کردم تا حضور قوی و طبیعی داشته باشند. جیمز فرانکو یک مینیمالیست فوقالعاده است. گاهی وقتها فقط یک اشارهی کوچک از من کافی بود تا نمایش بازیگریاش را مهار کند. شارلوت گینزبورگ توانایی عجیبی در جا گرفتن در نقشش داشت و توأمان واقعاً خود خودش بود؛ با همه خصوصیات و روحیاتی که دارد. دقیقاً به همین دلیل او کیت است. ریچل مکآدامز را برای این انتخاب کردم که انرژی مثبت بینظیری دارد که آن را به هر نقشی تزریق میکند. بنابراین در جریان فیلمبرداری، همهی بازیگران را به حضور مؤثر در برابر دوربین ترغیب کردم تا نمایش همه چیز به آن. هر چند وقت یک بار، صحنهای را دوباره تکرار میکردیم تا شخصیتها بیشتر واقعی و طبیعی شوند.
منبع: نشریهیThe Upcoming