
یادداشت مهرزاد دانش بر فیلم آتلان:
«آتلان» تبلوری از زندگی است
ماهنامه هنرو تجربه – مهرزاددانش:«آتلان» مستندی منشوری است. میتوان از زاویههای مختلفی بدان نگریست و تحسینش کرد. راز موفقیت اثر هم تا حد زیادی معطوف به همین جنبه است. در واقع مستندساز خود را در یک گوشه محدود حصر نکردهاست تا فضایی تک بعدی در اختیار مخاطب قرار دهد. کادر تصاویر مستند او، صرفا چهارچوبی از یک واقعیت گزینش شده و محصور نیست و منطبق با فضاهای موازی دیگری است. ممکن است بسته به حال وهوای هر مخاطب، قطعاتی از این فضا بیشتر یا کمتر برایش نمود داشته باشد، اما در هرحال ارزش حقیقی متن، در همین روند چندوجهیاش است.
وجه نخست، نوعی شمایل قومشناسانه را تداعی میکند. آدمهای اصلی مستند، خوجهحاجی، رجبقلیچ، کریم، علی و طاهر گوگنژاد، همگی از اهالی ترکمن صحرا هستند که شغلشان تربیت اسبهای مسابقه است. در گذر از زندگی این افراد، روی جنبههایی از آیینها و عادات و رسوم و گویش و فرهنگ لغات و باورها و… مکثهایی به عمل میآید که درحدخود جلوههایی قابل توجه از فرهنگ فولکلور و قومیتی این ناحیه از ایران هستند. نزدیکی دوربین مستندساز به بافت معیشتی آدمهای فیلم، امکان ثبت بهتر و صمیمانهتر را فراهم ساختهاست.
دوم آنکه در کنار جلوههای درون قومی، مستندساز غافل از جنبههای اقتصادی این نوع حرفه (مربیگری و پرورش اسب مسابقات) نیست. نوع رابطه بین صاحب اسب و پرورش دهنده آن، لابیها و قمارهای جاری در مسابقات، دغدغه راوی فیلم برای چگونگی تامین هزینههای جشن ازدواج و… هر یک نمودهایی از معضلاتی هستند که رابطه پیچیده اقتصاد در این فضای خاص معیشتی را متبلور میسازند و بر روند چگونگی سیر ماجرای اسبها و آدمها در اثر، تأثیر فراوان مینهند.
سومین وجه که شاید پررنگترین بعد ماجرا هم باشد، نگاه رمانتیک مستندساز به مناسبات بین اسب و پرورش دهندهاش است. نگاه مربی جوان به اسبش، ایلحان، نه صرفا از جنس یک رابطه کاری مربوط به حرفه مربیگری، بلکه عمدتا تداعی بخش حسی بسیار عاطفی و بلکه عاشقانه است. مربی جوان در شرف تدارک جشن ازدواجش است، اما از سوی دیگر دلبستگی به حیوان هم او را دچار دغدغههای افزون میسازد. مرد جوان، عاشقانه به اسبش تمرین میدهد، تیمارش میکند، غذایش میدهد و نوازشش میکند، نزد پدربزرگ میبردش تا با داروهای سنتی، بیقراریاش را درمان کند، نزد دعانویس میرود تا سربلندی اسب را به او بازگرداند و… اما اینها هیچکدام سودی ندارد. انگار تقدیر محتوم این رابطه، مثل هر رابطه عاشقانه اسطورهای دیگر، در جدایی رقم خورده است، و این جدایی هم همچون داستانهای اصیل عاشقانه با ورود یک رقیب قدر سببسازی میشود و در نهایت در آخرین نماها، با معناکردن واژه «آتلان» مشخص میشود که دلتنگی عاشقانه مرد جوان، تا چه حد معطوف به بافت زندگی او در منطقهای است که دارد آنجا زندگی میکند.
«آتلان» تبلوری از زندگی است که در ترکیبی پارادوکسیکال از عشق و اقتصاد شکل گرفته است…