
یادداشتی بر «پریدن از ارتفاع کم»
خودزنی خفیف
ماهنامه هنروتجربه -علیرضا حسنخانی:گاهی وقتها بغضی گلوی آدم را میفشارد که مانع از سخن گفتن میشود. دردت را نمیتوانی برای کسی تشریح کنی، حرفت را نمیتوانی برای کسی بازگو کنی، اما دلت میخواهد کسی درکت کند. حرفت را بفهمد و غم درونیت را کشف کند. بیآنکه خردهناله کرده باشی و مظلومیتنمایی. در چنین حالت و وضعیت روحی و روانیای حتی بدت نمیآید به خودت ضرر و ضربه بزنی بلکه بتوانی توجه اطرافیان را جلب کنی و آن همدل و همراهی که عقبش میگشتی را به سوی خودت جذب کنی. «پریدن از ارتفاع کم» حکایت همین بغضِ گلوگیر و سکوت ناخواستهٔ خفهکننده است.
وضعیت نهال و سکوتش شاید بیشباهت به سکوت قهرمان داستان «امروز» رضا میرکریمی نباشد، اما اینجا سکوت نهال منطقیتر و باورپذیرتر از سکوت پرویز پرستویی در «امروز» است. نهال خودش را بیگانه با محیط و مردمی میبیند که از فرط تکرار و روزمرگی دچار زندگی و رفتاری معمولی و کسالتبار شدهاند. مردمی که هرچیزی برخلاف روند عادی و روتین زندگی به تهوع میاندازدشان. سکانس مهمانی نهال در آن خانه بیمبلمان و با آن شکل عجیب از این جهت جلب توجه میکند که نشانمان میدهد جامعه اطراف نهال در واکنش به یک رفتار بیعیب و ایراد اما خارق عادت، چهقدر تند و زننده عکسالعمل نشان میدهند. این سکانس به نوعی فشرده شده تمام فیلم است.
نهال دارد زندگی خودش را میکند اما شکل شخصیت او و پسندش از زندگی متفاوت است از داشتن خانه و یا تبدیل کردن پراید به پژو۴۰۵. همین پسند متفاوت است که او را در اتوبانی که تمثیلش را به کار میبرد، در خلاف جهت قرار میدهد و به پیش میراند. پیش راندنی که هر کسی خلاف عادت و قاعده بودنش را میتواند ببیند و گوشزد کند؛ خواه عابر منتظری کنار خیابان و خواه پدری که خودش را به جای خاله و عمه و دوست نهال جا میزند تا بتواند با او حرف بزند و به او بقبولاند که رفتارش خلاف عادات معمولی و روزمره مردم است و نتیجه بگیرد که او افسردگی دارد.
آنچه نهال را در تقابل با جامعه پیرامونش قرار میدهد نگاه سنتی اطرافیانش نیست. جذابیت «پریدن از…» هم در همین مدرنتر و جهانشمولتر بودنش است. اگر «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» اعتبارش را از تقابل سنت و مدرنیته و بیان بهروز این تقابل و نمایش هنرمندانه تلاش محسن برای پذیرش آوا در تغییرات رو به مدرنیته ایران امروز به دست میآورد، در «پریدن…» این تقابل، با نگاه سنتی نیست بلکه با روندی ساکن و حال بهم زن از روزمرگی خستهکننده جهان امروز است؛ مقابلهای با معمولی بودن زندگی و آدمهای اطراف. در سکانسی که نهال در خانه دوستش پنهان شده و بابک به خانه دوستش میآید، جلوهای از این انزجار از معمولی بودن را میبینیم. وقتی نهال از اتاق بیرون میآید و به آن شکل غیرمتعارف از ترسو بودن بابک صحبت میکند و پیشنهاد ازدواج بابک و دوستش را میدهد، زمانی که دوست نهال دلیل امتناعش از پذیرفتن بابک را معمولی بودن او عنوان میکند و نهال از شنیدن این جواب راضی میشود و میرود، درک میکنیم او چه قدر منزجر از دنیای روتین و بینوسان آدمهای دور و برش است. با همین رویکرد است که نهال را در سکانس افتتاحیه و نحوه بیان مردن بچهاش را درک میکنیم و با همین نگاه است که از فاصلهگرفتن زن باردار دیگر در همان سکانس افتتاحیه، منزجر میشویم.
خاستگاه مشترک حامد رجبی و مجید برزگر و سوابق همکاریهای مشترکشان باعث شده «پریدن…» بیشباهت به «پرویز» هم نباشد. خروج نهال بر رفتار عادی و پاراسمپاتیک اطرافیانش، بیشباهت به خروش پرویز و عصیان او نیست. با این تفاوت که عکسالعمل نهال از منظر ظرافت و لطافتهای زنانه، بیشتر به یک خودزنی شبیه است تا عصیان. مادری که داغدار کودک مرده توی شکمش است در مواجهه با رفتار نامهربان، سرد و بیاهمیت خانواده و حتی همسرش چه کاری از دستش میآید بهجز خودزنی؟ به غیر از نگهداشتن آن کودک مرده درون خودش به نشانه دلمردگی، دلخستگی و دلزدگیاش از روند کسلکننده برخوردهای خانواده و دوستان و مردم. با همین روش حامد رجبی نمایش خلاقانهای از رویاهای بربادرفته بابک و نهال را به تصویر میکشد. خانهای که آنها میخواهند رهنش کنند کثیف و درب و داغان و فرسوده با انبوه دروغهای بنگاهدار، اتاق بچهای که قرار است در خود داشته باشد و روزهای شیرینی که انتظار میرود در آن رقم بخورد، تفاوتهای فاحش دارد. همینطور است ماشینی که بابک ذوق خریدنش را دارد و وعدهاش را میدهد. یا کافیشاپ شیکی که در آشپزخانه کثیفش گربه نگاه میدارند. همه چیز دچار فسادی درونی با ظاهری شیک و مرتب. و این نهال است که مجبور به کنارآمدن با این شرایط و لبخندزدن به آن و دوستداشتنش است، هرچه قدر هم که در آن وضعیت نه چندان متعارف به دکترش بگوید: «چرا وقتی حالت خوب نیست فکر میکنی بازم باید لبخند بزنی؟»
حامد رجبی در «پریدن…» به جنگ جامعهای سرد و بیرمق، گرفتار روزمرگی و فارغ از حس درک مشترک با انبوهی حرفها و تعریفهای بهظاهر مهم اما در باطن بیرمق و به درد نخور – به سان دیالوگهای بابک در برگشت از کارش و سوارشدنش به ماشین – رفته و سعی میکند به آن نقد جدی وارد کند. با این حال و از این منظر فیلم در قیاس با سلفش، «پرویز»، در مقام پایینتری قرار میگیرد. تفاوت دو فیلم فقط محدود به شهامت و بیپروایی پرویز در عصیان و خودزنی خفیف نهال در «پریدن…» نیست. رجبی تا حدی دست به عصاتر و محتاطتر از برزگر گام برمیدارد. این پروا و احتیاط نه فقط در داستان و شکل روایت که حتی در انتخاب بازیگر و نحوه کارگردانی هم مشهود است. نگار جواهریان و رامبد جوان در مقایسه با لوون هفتوان به مراتب انتخابهای مطمئنتر و جوابدادهتری هستند. چهره سمپاتیک و محزون و حالا دیگر ـ از فرط تکرار ـ شمایلشده نگار جواهریان در نقشی درونگرا را مقایسه کنید با چهره و فیزیک پاراسمپات اما به شدت پذیرفتنی هفتوان در «پرویز». همینطور است بازی نهچندان دلچسب رامبد جوان و شکل نامناسب ادای دیالوگهایش در نقش آدمی معمولی از طبقه متوسط که در قیاس با نقش جدیاش در «گناهکاران» فرامرز قریبیان شبحی از تواناییهایش را به نمایش میگذارد.
در انتخاب میزانسن و نحوه دکوپاژ هم رجبی آن قدری که لازمه مضمون فیلمش است آوانگارد و جسور عمل نمیکند. هرچند سکانس درخشان تهوع فامیل در گوشه و کنار آن خانه و شکل نمایشش، نشانی از نشانههای جسارت کارگردانی جوان را در خود دارد، اما انتخاب دوربین روی دست و زوایای انتخاب شده برای چنین نقد اجتماعیای زیادی معمولی و دمدستی به نظر میرسد. برای پرهیز از کلی گویی هم میشود سکانس غروب آفتاب و گفتوگوی پرویز و زنپدرش را مثال آورد و با اجرای ساده سکانس خانه دوست نهال یا سکانس ماهواره تماشا کردن بابک قیاس کرد. هر چند تمهیداتی مثل استفاده از آمبیانس صدای تیکتیک ساعت تُستر برای نشان دادن گذر زمان یا صدای چرخ بر آسفالت به نشانه صدای ضربان قلب و یا نوع نگاه نهال در تاکسی به مردی که سعی میکند به حریمش نفوذ کند به نشانه خروج از موضع انفعال یک زن، ادلهای برای اثبات تواناییهای حامد رجبی هستند اما این انتظار وجود دارد که فیلمساز جوانی مثل رجبی در اولین تجربه کارگردانیاش شهامت و نبوغ بیشتری از خودش به نمایش بگذارد.
علاقمند شدم برم فیلم را ببینم.
بیشتر ما از این روزمرگی به تنگ امدیم.
امیدوارم این فیلم بتواند با من همدلی کند.