
در جلسه نقد و بررسی فیلم مطرح شد
«صحنههای خارجی» نگران آینده تهران است/ فیلم در مورد ایرانیانی است که در هویت مدرن گیر کردهاند
هنر و تجربه: نشست نقد و بررسی فیلم «صحنههای خارجی» بعد از ظهر دیروز، پنجشنبه ۱۷ اردیبهشت با حضور منتقد سینما و روزنامهنگار «محسن آزرم»، کارگردان فیلم «علیرضا رسولینژاد» و با اجرای «محمدرضا مقدسیان» و جمعی از هنرمندان و اهالی سینما در خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
محسن آزرم در ابتدای صحبتهایش از اکران دیرهنگام این فیلم بعد از سالها گلایه کرد: «تا فیلمهای تجربی که شبیه فیلمهای همیشگی سینمای ایران نباشند، آن قدر کم است که برای دیدنشان لازم نیست در لیستهای بلندبالا دنبالشان بگردیم. در مورد صحنههای خارجی نیز باید بگویم همین ویژگی نامتعارف بودن فیلم، عملا اکران آن را ۱۰ سالی به تعویق انداخته است. علیرضا رسولینژاد را پیش از آن که این فیلم را بسازد میشناختم و برخی از نشانههای آن سالهای او در این فیلم هست. از پوستر گدار که به مناسبت هفته موج نوی سینمای فرانسه که به همت او در فرهنگسرای ارسباران طراحی شده بود، گرفته تا نشانههای دیگر، این ویژگی داستانی، مستند تجربی، مقاله تصویری ایدهای بود که به نظر خودمان هم چیز جذابی رسید و واقعا مایه تاسف است که اکرانش عقب افتاد و نشد که به وقتش در مورد آن حرف بزند».
سپس علیرضا رسولینژاد از دغدغههایی که در آن سالها داشته است و شکلگیری ایده فیلم گفت: «۱۰ سال از فیلم گذشته است و خیلی یادم نیست انگیزههای ساختن آن و ایدهاش از کجا آمده است. به هر حال هر ایدهای میتواند از جاهای مختلفی شکل گرفته باشد. آن دوران، دوران شلوغی بود و تازه از این دست فضاهای سخنرانی و فرهنگی باب شده بود. آن دوره فیلمسازی میکردم و به هرحال با این تیپ از آدمهای فیلم در ارتباط بودم. در مجموع این روابط و تحت تاثیر فیلمهایی که میدیدم و کتابهایی که میخواندم، درگیر این ماجرا شدم و برای آن بستری قصهگونه پیدا کردم». او سپس در خصوص ساختار فیلم خود توضیح داد:« وقتی داریم روی فیلمنامه، قصه و یا طرحی کار میکنیم، به این فکر نمیکنیم که قرار است چه چیزهایی منتقل شود و در واقع اهداف به طور دقیق مشخص نیستند. البته به این معنی نیست که روی آن اشراف نداشته باشیم. بحثهایی که در مورد فیلم میشود که میگویند صحنههای خارجی دغدغههای اجتماعی و فلسفی دارد، به نظرم شکل فیلم نیز تا حدودی بیرون میزند. به طور مثال فیگورهای شخصیتها، کامیکبوک بودن فضای فیلم، نریتیو بودن، صدای راوی، موزیک و همه اینها شکلی را انتزاع میکند که باعث میشود فیلم پس از ۱۰ سال هنوز کهنه نشده باشد. خطری که این گونه فیلمها را تهدید میکند این است که به ورطه نظریهپردازی و بحثهای روشنفکری میافتند. به اعتقاد من استفاده از عناصر موجود در فیلم آن را در مقابل خطرات واکسینه کرده است. از طرفی اگر در انتخاب نشانهها خود را رها میکردیم و تمرکز نداشتیم، فیلم شاید خیلی از هم پاشیده میشد.»
او همچنین در باره اکران فیلم خود در گروه هنر و تجربه صحبت کرد: «در این سالها چند باری به صورت محدود در جاهای مختلف نمایش داده شد. به دنبال فرصتی بودم تا در موقعیتی بهتر نشان داده شود. هماکنون این فرصت پیدا شده است و حالا هم که شرایط اکران آن در گروه هنر و تجربه فراهم شده، یک مقدار پیدا کردن مخاطب خاص مشکل است. فیلم دیگری هم ساختهام که فکر میکنم آن هم برای اکران در هنر و تجربه انتخاب شده است و چندماه دیگر به اکران میرسد.»
در ادامه مقدسیان از منتقد نشست درباره نسبت فرم و محتوا و کارکرد حضور شخصیت عمو، شارلین و شایان پرسید. آزرم با اشاره به این که به نظرش علیرضا رسولینژادِ ده سال پیش آدم فرمگراتری بوده و جنبههای شکلی از ابتدا برایش مهم بوده است، گفت: «آن روزها، روزنامهها از یک سری ایدهها نظیر شهرنشینی، مدنیت یا دموکراسی بومی سرریز شده بودند و از یک دورهای به بعد دارای صفحه اندیشه شدند. این فیلم پایتخت را عملا به یک جای عجیب تبدیل کرده است. همه اتفاقات به هم پیوستهای که در فیلم رخ میدهد، ظاهرا برای یک دوره و یک موقعیت است که همه در آن هیجانزده ایدههایی بودند که در تهران وجود داشت و همه داشتند در مورد کلانشهر بودن تهران صحبت میکردند. این که چرا تهران پیش رفته است و مردمش پیش نرفته صحبت میکنند. این اتفاقات در نهایت کارگردان را به این رسانده است که با ترکیب همه اینها میشود یک فیلم ساخت. یعنی هیچکدام از هم جدا نیستند و ذهنیت مردم تهران در آن دوره هنوز همین است و تناقضها کماکان وجود دارند. به طور مثال شخصیت پیانیست قصه ، یا شخصیتی دیگر در فیلم که میگوید: «ما نه سنت را کاملا رها کردیم و نه چیزهای مدرن را کاملا قبول کردیم». همه اینها در آن دوره همزمان مطرح میشده و از زندگی کسی که ساکن تهران بوده است، جدا نبوده .»
مقدسیان از کارگردان «صحنههای خارجی» خواست تا در خصوص اشاره جدی فیلم به تهران و قرار دادن این شهر به عنوان سمبل دوره گذار و سرگیجه موجود در آن توضیح بدهد. رسولی نژاد هم ضمن توصیف تهران آن سالها از لزوم این تاکید جغرافیایی در فیلم سخن گفت: «آن دوره در تهران خانهسازی بسیار زیاد شده بود. هرروز در هر کوچهای یک خانه زیبا تخریب میشد و معمولا یک خانه بیسر و شکل جای آن میساختند. شاید بتوان گفت ریشه بخشی از غر زدنها و ناراحتیهایی که در فیلم وجود دارد، به همین تخریب دستهجمعی در ایران برمیگردد. این تخریب را از خیلی قدیمتر همواره در کشورم دیدهام و در نهایت تمام اینها تبدیل شد به فیلمی مثل صحنههای خارجی. تهران بستر کار بود و تخریب این متروپلیس واقعا مساله سادهای نبود. خشونتی که در معماری تهران وجود دارد، در حوزههای دیگر نیست. هرروز در معرض آن هستیم و این تکثیر بیش از حد ساختمانها در نهایت تبدیل به یک فاجعه شده است. صحنههای خارجی در واقع یک مکانیزم تخلیه بود در مواجهه با این حجم از خرابی و ویرانی. راوی به نوعی همان عموجان داستان است که از توی خودش بیرون آمده است و دارد به صورت سوم شخص ماجرا را دنبال میکند و در پایان هم به یک موضع سرد و بیطرفی رسیده است.»
از نظر آزرم فیلم حرفهای جدیدی دارد و عوامل بسیاری هنوز آن را سر پا نگه داشته است: «چیزی که در این فیلم جذابیت ایجاد میکند این است که به جای این که به گذشته تهران سرک بکشد و از تاریخ آن بگوید، با نشان دادن وضعیت فعلی تهران نگران آیندهای این شهر است. چندی پیش کتابی به دستم رسید که ظاهرا برای توریستهایی نوشته شده است که از کشورهای انگلیسیزبان اروپا یا آمریکا وارد فرانسه میشوند و میخواهند خیابانهای پاریس را بگردند. اطلاعات جالبی که این کتاب میدهد این است که در این خیابان فلان اثر فیلمبرداری شده است و مثلا در این پیادهرو گدار آن صحنه را فیلمبرداری کرده است.میبینید در فاصله زمانی ۱۹۵۹ تا ۲۰۰۹ پاریس همان پاریسی است که بوده و چیزی عوض نشده است. این در حالی است که بهرام بیضایی وقتی خواست «سگکشی» را کار کند، تهران، دیگر تهران مورد نظر او نبود و مجبور شد آن را بسازد. چیزی که باعث میشود این فیلم بعد از ۱۰ سال هنوز سرپا بماند، این است که تهران امروز هم مثل آن زمان، با همان سرعت دارد به سمت نابودی پیش میرود. ماشینها همان ماشینهایی هستند که از کارخانههای میگیرم و تنها تفاوت این است که به جای انبوه پیکان در آن فیلم، امروزه پراید به چشم میخورد. فیلم دارد ایدههایی به تماشاگر میدهد که قبل از آن کسی در سینما در موردش صحبت نکرده است. به خصوص درباره مفاهیمی نظیر فضای عمومی در شهر. جالب است که ده سال بعد از فیلم و در سال ۹۳ کتاب «شهر، فضا و زندگی روزمره» را خود شهرداری تهران چاپ کرده و در آن به تعریف فضای عمومی پرداخته است. شاید بتوان گفت مهمتر از صحبتی که در فیلم راجع به کلانشهر شدن تهران و برجسازیها و تخریبها میشود، همین فقدان فضای عمومی در جامعه است. »
در ادامه بخشی از این نشست به پرسش و پاسخ میان حاضران و کارگردان و منتقد جلسه گذشت. یکی از حاضران از رسولینژاد درباره میزان تاثیرپذیری او از فریدون راهنما –کارگردان- و میزان استقبال تکنوکراتها از فیلم او پرسید. رسولینژاد هم در جواب او گفت: «حقیقت این است که در لحظه ساخت صحنههای خارجی هیچ تاثیری از فریدون رهنما نپذیرفتهام. به طور مثال فیلم «سیاوش پسر تخت جمشید» را دیدهام اما هنگام ساخت درگیر آن نبودهام. بلکه بیشتر تحت تاثیر فیلمهای اول وودی آلن و فضاسازیهای خاص آثار او بودم. البته خیلیهای دیگر روی تماتیک فیلم موثر بودند برای خود من هم جالب است که برخی از تکنوکراتها فیلم را ببینند و در مورد آن نظر بدهند. شاید باید خبررسانی بهتری انجام بگیرد. تبلیغات برای این فیلم کمی کار سختی است چرا که کمتر کسی برای دیدن فیلم-مقاله به سینما میآیند. جا دارد از همه مخاطبانی که فیلم را دوست دارند بخواهم در این چندروز باقیمانده از اکران فیلم را به دوستانشان معرفی کنند».
یکی دیگر از حاضران در نشست نیز در ادامه با بیان این که اقبال فیلمساز به فلسفه غرب عالی صورت گرفته است، نسبت به نبود هویت ایرانی در فیلم و جای خالی صحبت از شاعرانی نظیر نظامی و سعدی برای پررنگتر کردن این هویت انتقاد کرد. رسولینژاد در پاسخ این پرسشگر چنین پاسخ داد: « این فیلم بیشتر در مورد ایرانیان مدرنی است که دارند در این متروپلیس عجیب و غریب زندگی میکنند و در هویت مدرن خود گیر کردهاند. باید قبول کنیم که هنوز هم در حوزههای مختلف مشکل داریم. فیلم بیشتر دارد به تقابل و تضادهایی که این هویت ایدهآل مدرن به وجود آورده است، میپردازد».
سپس محسن آزرم نسبت به دو سوالی که از سوی حاضران شده بود، این طور اظهار نظر کرد: «من هم فکر میکنم اصلا قرار بر این نبوده است که فیلم راجع به این چیزها حرف بزند و نکته فیلم در واقع حرفی است که از دهان وودی آلن میشنویم که از قول هگل میگوید «ایرانیها همیشه در حال گذارند». این برهه حساس و این پیچ تاریخی انگار قرار است هیچگاه تمام نشود و تا همیشه گرفتارش باشیم. در چنین موقعیتی کمتر کسی به ذهنش میرسد که باید به فرهنگ قبلی و سنت رجوع کند. از دهه چهل به این طرف هنرمندانی همچون بهرام بیضایی، علی حاتمی،عباس جوانمرد و… همواره در پی ایجاد تعادل میان فرهنگ شرق و غرب، یا سنت و مدرنیته بودهاند. اما به نظر من فیلم اصلا به دنبال این نیست. بلکه دارد چیزهای بسیاری را توضیح میدهد، بدون این که در مورد آنها حرف بزند. کارگردان ترجیح داده با نشان دادن یک کتاب از جواد طباطبائی بگوید که بیخیال آن گذشته گذشته دلانگیزی شوید که به آن افتخار میکنید».
حامد رجبی –کارگردان پریدن از ارتفاع کم- نیز که در نشست حضور داشت، در پایان با بیان این که فیلم را بسیار دوست داشته است، گفت: «این گونه فیلمها همیشه به من میگویند که برای فیلم ساختن به هیچ چیز نیاز نیست جز داشتن حرفی برای گفتن. فیلم-مقاله بودن صحنههای خارجی برای من بسیار مهم و در سینمای مستند نیز چیز جا افتادهای است؛ بنابراین وجود آن در سینمای داستانی کاری کرده است که از دیدن آن جا میخوریم».