ماهنامه هنروتجربه/یاشار نورایی:با نمایش آخرین ساخته امیرحسین ثقفی در گروه «هنر و تجربه»، اکران این فیلم دشوار فرصتی برای تماشاگر است تا به تماشای فیلمی بنشیند که ظاهر عرفی ندارد و اصطلاحا از منظر اجرا و موضوع در تعریف سینمای بدنه نمی‌گنجد. خاصیت تماشای این فیلم‌ها، تمرین و تقویت قوه زیبایی‌شناسی تماشاگر و عادت­ دادنش به تحمل فیلم‌هایی است که حتی عده‌ای از سینمایی­‌نویسان هم قدرت تحمل و تماشای این شکل از فیلم‌ها را ندارند.

«مردی که اسب شد» از آن جنس فیلم‌هایی است که برای تاراندن آدم کم‌­طاقت ساخته شده است. نوعی امتحان برای صحت ادعای کسانی است که مدعی دوست داشتن فیلم­‌های آوانگارد هستند اما در واقعیت، سطح و سلیقه زیبایی‌شناسی آن‌ها مجبورشان می‌کند که قید تماشای این­‌جور فیلم‌ها را بزنند. از این لحاظ می‌توان فیلم را به عنوان معیاری برای سلیقه مخاطب و میزان داستان­‌زدگی در ایران تعریف کرد. از سویی دیگر بعضی خرده­‌گیری‌ها مثل فهرست­‌کردن منابع الهام کارگردان و فیلم‌هایی که از آن‌ها تأثیر گرفته، نمی‌تواند قابلیت­‌های فیلم را به یک گرته­‌برداری صرف تقلیل دهد و بیشتر یادآور نوع نگاهی است که «چشمه» آربی آوانسیان و فیلم‌های فریدون رهنما و «باغ سنگی» کیمیاوی را ادا و اطوار می‌نامید و تقلید فیلم‌های هنری اروپایی می‌نامید و با ناشکیبایی، تنها پذیرای فیلم‌هایی بوده و هست که ساختارشان برای یک ذهن شرطی­‌شده و راحت­‌طلب قابل درک باشد.

فارغ از حواشی همیشگی ساخته­‌شدن و نمایش این­گونه فیلم‌ها، آن­چه آخرین ساخته ثقفی را به نظرم تماشایی کرده جهد او در ساختن فیلمی است که آشکارا با حذف عناصری مانند کلام و انداختن وزن روایت بر تصاویر، به لحاظ اجرا آن هم با توجه به فرهنگ و شرایط تولید در ایران، فیلم دشواری بوده و تک­‌تک نماهای فیلم و حضور محمود نظرعلیان در نقشی به معنی واقعی کلمه مشکل، گویای این مهم است که در وهله اول، فیلم به عنوان یک تلاش آگاهانه و سخت­کوشانه در شکلی کمتر تجربه‌ ­شده از فیلم‌سازی ساخته شده است. جذابیت اصلی فیلم هم برای من در رویکرد کلی کارگردان نسبت به فضاسازی و امتناع از شیوه ساده دیالوگ­‌نویسی و روایت است. گویا زبان شخصیت­‌های فیلم تنها به چند کلمه و جمله خلاصه شده و این تصاویر و نما‌ها هستند که باید درونمایه فیلم را که محنت و رنج است نشان بدهند. اندک دیالوگ‌هایی هم که در فیلم شنیده می‌شود، در فاصله میان نجوا و فریاد، همانند تصاویر و تکرار موقعیت‌ها، چرخه‌ای کلامی‌اند که به تکرار کشیده می‌شوند. مثال بارز آن، تک‌­گویی شخصیت بوتیمار با بازی لوون هفتوان است که از فرط تکرار از هر معنایی تهی شده و همانند رنج روزانه شخصیت­‌های اسیر روزمرگی فیلم، بر بسته­‌بودن این فضای دردآور تأکید می‌کند. این تصویر از آدم‌هایی اسیر در محیطی بهشت­‌وار، غریب­‌بودنش را مدیون نگاهی است که برای پرهیز از کارت­‌پستالی شدن تصاویر، تا آن­جا که می‌شود با عنصر سرگردانی و تکرار و انجام کارهایی که مشخص نیست دقیقا برای چه هدفی انجام می‌شوند، حس خوشایند ناشی از تماشای این محیط سبز و زیبا و پر آب را در نگاه تماشاگر از بین می‌برد و زیان روحی و جسمی را جایگزین زیبایی طبیعی می‌کند.

فیلم، آشکارا تمرینی برای نوعی از فیلم‌سازی است که رنج و سختی را در سه لایه بازتولید می‌کند: یکی موضوع اصلی فیلم است که به تصویر کشیده می‌شود، دوم جریان تولید فیلم با توجه به تعدد لوکیشن و سختی کار در طبیعت است و در ‌‌نهایت، ضرباهنگ و میزانسن­‌های فیلم و تأثیری که روی تماشاگر می‌گذارند تکرار احساس درد و رنجند. این نوع رویکرد سینمایی، مفهوم را در اجرا می‌جوید و برای نشان دادن ملال، غم و درماندگی، میزانسن را به گونه‌ای می‌چیند که تماشاگر در بطالت و احساس درماندگی شخصیت‌ها با توجه به انتظاری شریک شود که برای تمام شدن نماهای طولانی و تغییر موقعیت دارد، اما این اتفاق بسیار دیر و پس از سرخورده و خسته شدن می‌افتد. این­جاست که انتظار شخصیت‌ها برای تغییر در زنگی ملال­‌آور با میل تماشاگر برای تغییر موقعیت­‌هایی که در فیلم می‌بیند یکی می‌شود. برای همین، کند بودن فیلم تعمدی است و دلیل طولانی بودن نما‌ها، دخیل­‌کردن تماشاگر در فضا و محیطی است که شخصیت‌ها اسیر آن می‌شوند. می‌توان این تعمد در همسان­‌کردن موقعیت تماشاگر نشسته در تالار نمایش و شخصیت‌هایی را که در طبیعت خشن و بدوی برای بقا جان می‌کنند، به بعد چهارم رابطه تماشاگر و فیلم تشبیه کرد. شاید این نوع فیلم‌سازی نوعی تعرض به آزادی تماشاگر و مجبورکردن او به درک موقعیت‌هایی باشد که روی پرده می‌بینیم (دلیل مهمی برای ادامه­‌ندادن تماشای این­گونه فیلم‌ها). اما در سینمایی که تماشاگر درک درستی از فیلم‌­دیدن ندارد، آستانه تحملش با پخته­‌خواری به­‌شدت پایین آمده و به حداقل مصالح برای ارتباط با فیلم – آن هم بیشتر به شکل شنوایی نه بینایی – راضی است، به نظرم مهم است که تماشاگر به تمرین بصری عادت و با فیلم‌هایی که متکی به تصاویر هستند ارتباط بیشتری برقرار کند. این­‌گونه فیلم‌ها در ‌‌نهایت راه را برای فکرکردن هموار می‌کنند و امکانات تفسیری بیشتری به تک­‌تک تماشاگران می‌دهند، زیرا فضا و تصاویر این فیلم­ها با ایهام توأم است و سرراست بودن فیلم‌های معمولی را ندارند.

 

در قیاس با سینمای رویا‌پرداز و کند ذهن و باری به هرجهت که متاسفانه سازکار‌هایش تا به امروز تغییر ماهوی نکرده و بخش اصلی سینمای ایران را تشکیل می‌دهد، فیلم‌هایی از جنس «مردی که اسب شد» از این نظر امید بخشند که نشان می‌دهند هنوز کسانی هستند که بخواهند در عین فیلم­‌ساختن، با زبان تصویر سخن بگویند.

در جامعه شفاهی ایرانی، جامعه‌ای پر از حرف­‌های بی‌ربط و نگاه گذرا، تعمق کافی در معنی و متمرکز شدن بر روی کنش‌ها تا آن­جا که جزء جزء هر کنش و حرکتی در تماشاگر پرسشی درباره ذات وجود بشر مطرح کند، معنی درست تجربه‌­گرایی است و «مردی که اسب شد» به­‌راستی فیلمی تجربی و موفق در نوع خویش است.

نسخه pdf ماهنامه شماره سیزدهم هنروتجربه