نشست نقد و بررسی «پریدن از ارتفاع کم» در اصفهان برگزارشد
انسانهایی که چیزی درونشان مرده است!
هنروتجربه -عقیل قیومی/ اصفهان:تماشاگرانی که عصر دوشنبه یازدهم خرداد به خیابان آمادگاه اصفهان آمده بودند تا در تالار سوره حوزه هنری شاهد پریدن «نگار جواهریان» در نقش «نهال» از یک ارتفاع کم باشند، پس از تماشای فیلم همچنان در سالن حوزه باقی ماندند تا حرفهای حامد رجبی- خالق شخصیت نهال و کارگردان «پریدن از ارتفاع کم»- را بشنوند و پرسشها و ابهامات ذهنیشان را با او در میان بگذارند. واسطه او و تماشاگران هم سحر عصرآزاد- منتقد و نویسنده سینمایی- بود که به عنوان منتقد مدعو در شهر کاشیهای آبی و گنبدهای فیروزهای میزبانش بودیم. در این جلسه صندلیهای خالی اندکی به چشم میخورد ولی باز هم باید تمهیداتی اندیشید برای اطلاعرسانی بهتر و گستردهتر پیرامون اینگونه نشستهای سینمایی؛ به ویژه در دانشکده و آموزشگاههای سینمایی شهر.
سحرعصرآزاد صحبتهایش را از پیشینه کارگردان شروع میکند و ادامه میدهد که به خاطر دغدغههای شخصی و علاقهاش به حوزه فیلمنامه، احترام خاصی برای مولفان و فیلمنامهنویسان خلاق سینما قائل است و حامد رجبی را به خاطر فعالیتهایش در حوزه فیلمنامهنویسی تحسین میکند: «حامد رجبی پیش از این به عنوان فیلمنامهنویس با مجید برزگر همکاری کرده و حاصلش فیلمهای “فصل بارانهای موسمی” و “پرویز” است. اگر بخواهیم یک حلقه اتصالی ایجاد کنیم بین این دو فیلم و پریدن از ارتفاع کم که نخستین فیلم بلندی است که رجبی علاوه بر نوشتن فیلمنامهاش، آن را کارگردانی هم کردهاست، نام آن حلقه اتصال بحرانهای فردی است. بحرانی که شخصیتهای هر سه فیلم با آن مواجهاند و مناسباتشان با جامعه و اطرافیانشان بر مبنای بحرانی که برایشان رقم خورده تعریف میشود. در فصل بارانهای موسمی شاهد بحران نوجوانی هستیم در گذر از بلوغ با خانوادهای آشفته، در پرویز بحران را با مردی میانسال و تنها رها شده در جهان خویش را تجربه میکنیم و در پریدن از ارتفاع کم با بحرانهای زندگی زنی درگیر میشویم که از وجود جنینی مرده درون خویش آگاه و منجر به بروز کنشهای متفاوتی در ارتباط با خود و اطرافیانش میشود.» عصرآزاد در ادامه با توجه به عروسکبازی دختربچهها در کودکی و آشناییتدریجیشان با مفهوم مادر شدن فیلم را به گونهای از «تاریخ مادرانگی» ارجاع میدهد و کنشهای نهال را در این بستر تاریخی میکاود؛ زنی که حتی پیش از آگاهی تلخش از مرگ جنین درونش فردیت متفاوتی در ارتباطهایش با اطرافیانش داشته و نوع رفتارهایش برای شوهرش هم ناآشنا نیست و حالا دوست دارد بار تلخ این آگاهی را به تنهایی بر دوش بکشد با علم به این مادرانگی که بر اثر یک اتفاق از او دریغ شدهاست.
حامد رجبی نیز مهمترین قسمت فیلمسازی را فیلمنامه فیلم میداند و معتقد است که اگر فیلمی فیلمنامه درست و مناسبی داشته باشد، همه چیز در یک روند مطلوب پیش میرود و کارگردان با عواقب ناشی از فیلمنامهی بد مواجه نیست: « فیلمنامه این فیلم پیش از پرویز نوشته شد ولی پرویز زودتر ساخته شد. فیلمنامهنویسی کار وقتگیر و طاقتفرسایی است و شخصا بین یک تا دو سال ذهنم درگیر فیلمنامه است.»
یکی از تماشاگران، فیلمنامه فیلم را عالی توصیف میکند و آن را فیلمنامهای میخواند که هر کارگردان جوانی میتواند وسوسه ساختناش را داشته باشد ولی این تماشاگر دریغ میخورد که کاش فیلمبرداری کار هم همپای فیلمنامه واجد ویژگیهایی بود و به طور خاص فیلمبرداری سکانسی را یادآور میشود که نهال خودش را در آن اتاق زندانی میکند و آن سکانس را مثبت ارزیابی نمیکند. البته پرسشهای دیگری هم در باره این سکانس مطرح میشود؛ از جمله اینکه چرا واکنشهای بابک- شوهر نهال – را از پشت در نمیبینیم و فقط صدای او را میشنویم که کارگردان با توضیحاتی در مورد تفاوت دکوپاژ کلاسیک با دکوپاژ گرافیکی اهمیت خود نهال را در فیلم بیش از میزانسنها میداند.
پرسشهای زیادی در بارهی دلیل رفتارهای نهال مطرح میشود. اینکه آیا نهال افسرده است؟ آیا روان پریش است و به نوعی مانیا دچار است؟ آیا نهال بیمار است یا اطرافیانش؟ کارگردان خیلی ساده توضیح میدهد که در اینجا قصد ندارد نهال را قضاوت کند و هماکنون او هم بیننده فیلم است و خود را کارگردان حس نمیکند: « دوست داشتم ببینم زنی در این موقعیت چه میکند. چرا باید از آن چیزی که در زندگیاش دارد، خوشحال باشد. واقعا چرا باید بابک خوشحال باشد وقتی به عنوان مهندس از دانشگاه فارغالتحصیل شده و حالا یک انباردار ساده است و نهایت جاهطلبیاش این است که سرپرستی انباری دیگر را هم به او بدهند. چرا باید بیش از داشتههایمان خوشحال باشیم. نهال آدمها را به خودشان یادآوری می کند. پیرمرد طماع تو واقعا فکر میکنی خوشبختی؟ اجارهبهای چند خانه را میگیری و کلی زمین و ملک داری. اینها راضیات میکند؟ خانم روانپزشک تو حال مرا خوب نکردی. تو کاری کردی که یادم برود، حالم بد است. خودت واقعا خوشحالی؟ چرا سعی میکنی الکی بخندی وقتی خوشحال نیستی؟»
در ادامه جلسه یکی از تماشاگران نکته جالبی را مطرح میکند: « احساس میکنم نهال همه ما هستیم؛ همه ما انسانهایی که چیزی درونمان مرده است. مرد و زن هم ندارد. داریم آن را با خودمان حمل میکنیم!» تماشاگر دیگری میگوید این دومین بار است که فیلم را میبیند و صادقانه اعتراف میکند که بار دوم آمده تا شاید فیلم را دوست داشته باشد ولی آن را همچنان فیلم خوبی نیافته. تماشاگر دیگری با اشاره به «لیلا» اثر مهرجویی، فیلم را لیلای دو! توصیف میکند، با این تفاوت که جذابیتهای کارگردانی مهرجویی را ندارد و ادامه میدهد که آن بخش سقط جنیناش هم او را یاد ملانکولیای فون تریر انداخته و کارگردان را با این پرسش درگیر میکند که کنش شخصیت محصول عمل خود شخصیت در چنین معضلی نیست و در واقع این کارگردان است که شخصیت را به چنین بیمارگونگیهای رفتاری سوق میدهد و این خود نقص غرض است. کارگردان در صحبتهایش سعی میکند خود را حذف کند و برای توجیه هیچ چیز تقلا نمیکند و به نظر تماشاگران احترام میگذارد؛ هر چند برای انتقال درونیاتش پای نامهنگاریهای آدرنو و مارکوزه از فیلسوفان مکتب فرانکفورت را هم وسط میکشد!
دور از ذهن نبود که پرویز در فیلم پرویز اثر مجید برزگر با نهال در این فیلم مقایسه شود. خانمی از تماشاگران با دفاع از نگاه انتقادی فیلم- به زعم او- به فرهنگ مردسالاری، فیلم را با اشاره به صحنهی درون تاکسی که آن مرد در صندلی عقب سعی میکند دائم خود را به نهال بچسپاند و به حریمش تجاوز کند، نوعی نقد مردانگی میخواند و میگوید که چرا فکر میکنیم چون نهال یک زن است نمیتواند کنشهایی مثل پرویز داشته باشد؟!
تماشاگری فیلم را با عروسکخانهی ایبسن مقایسه میکند با این تفاوت که این فیلم درست جایی شروع میشود که نمایشنامهی ایبسن تمام میشود. این تماشاگر در ادامه، نام فیلم را غیر منطقی میخواند : « اگر مثلاً آنجلوپولوس گام معلق لک لک یا دشت گریان را به عنوان نام فیلمهایش انتخاب میکند، به دلیل شاعرانگی خود فیلمهاست و پس از تماشا دلیلش را میفهمیم ولی در این فیلم باید نامی مناسب حالوهوای خود فیلم انتخاب میکردید و نه این نام مبهم» سحر عصرآزاد با اشاره به تصمیم نهال و نوع واکنشی که نسبت به بحران زندگیاش در پیش میگیرد، اندازهی تصمیم او را به نوعی پریدن از یک ارتفاع کم توصیف میکند.
یکی از مواردی که در فیلم آشناییزدایی از آن صورت میگیرد، نقش مادر در فیلم است و کارگردان میگوید دلش نخواسته مادر فیلمش مثل انبوه نقشهای تکراری مادرهای سریالهای تلویزیونی خودمان باشد که مادر دست دخترش را میگیرد و سعی در آرام کردنش دارد. در این فیلم این چیزها را نمیبینیم و شاهد گونهای آشناییزدایی از نقش پدر و مادر نهال هستیم که نوعی سردی بر رفتارهایشان حاکم است. برخی از تماشاگران سکانس میزبانی نهال از فامیلهای نزدیکش در آن خانهی هنوز مبله نشده و سر پا ایستادن مهمانانی که فقط با آب پرتقال از آنها پذیرایی میشود را یکی از بهترین سکانسهای فیلم میدانند و کارگردان در پاسخ به تماشاگرانی که میگویند ما یقین داریم که نهال چیزی در آبمیوهها نریخته تا عمداً مهمانان را مسموم کند، میگوید:« از کجا به چنین یقینی رسیدهاید و من هم به عنوان کارگردان چنین یقینی ندارم و واقعاً نمیدانم که نهال چنین کاری کرده است یا نه!» واکنش تماشاگران به این حرف کارگردان، سکوت و لحظهای بهتزدگیست!
کارگردان از اینکه وقتی کنشهای شخصیت مفهوم رفتارهایش را منتقل میکند، دیگر نیازی به ایجاد بار عاطفی با انتخاب موسیقی متن برای فیلم نیست، از استفاده نکردن از موسیقی در فیلمش دفاع میکند و ادامه میدهد که اگر روزی تصمیم گرفت فیلمی بسازد که به موسیقی نیاز داشته باشد، حجم موسیقی آن فیلم احتمالی بسیار بالا خواهد بود چون به کارکرد موسیقی فیلم باور دارد ولی چرا از موسیقی استفاده کنیم وقتی واقعاً نیازش حس نمیشود.
به نظر میرسد که تماشاگران با انبوهی پرسش بیپاسخ راهی خانههاشان میشوند و علیرغم ادعای یکی از تماشاگران که فیلم پس از پایان در ذهن تمام میشود، این فیلم پرسشهای مهمی مطرح میکند در رابطه با مشخص شدن تکلیف شخص با خودش و اینکه چقدر خوشبخت است و اینکه واقعاً چقدر در موقعیتهای تحمیلی لبخندهای الکی زده است و وانمود کرده که خوشحال است در صورتی که واقعاً نیست. و شاید به تعبیر برشت ما که میخندیم هنوز آن خبر هولناک را نشنیدهایم. خبری که انگار نهال شنیده است!
عکسها : علی خطیبی
ممنون دوست عزیز. خوشحالم از پسند و حسن نظر شما