
نگاهی به آثار مستند سیف الله صمدیان
… و واقعیت ابداع میشود
ماهنامه هنر و تجربه – علیرضا نراقی: تا کجا میتوان از طریق دوربین و ثبت لحظات با رخدادی بیرونی یکی شد؟ اگر بخواهیم این پرسش را کمی باز کنیم تا واضحتر شود میتوانیم بگوییم: چگونه میتوان واسطهها را ناپیدا کرد تا احساسِ در واقعیت بودن را با دیدن یک فیلم، در مخاطب ایجاد کرد و خود را هم به عنوان یک فیلمساز، جزئی از آن رخداد (واقعیت) به شمار آورد؟ این سؤالی اساسی است که فیلمهایی از جنس فیلمهای کوتاه سیف الله صمدیان همواره در ذهن ایجاد میکنند.
فیلمهای این چنینی تنها در سایه خوب دیدن جهان پیرامون، تسلط بر ابزار و تأمل در دل واقعیت است که میتوانند از درون چنین چالش دشواری قابل اعتنا و نه بیمعنا، جذاب و نه کسلکننده بیرون بیایند. آنچه واقعیت میخوانیم به خودیِ خود همواره گریزپا، نادیدنی و لذا بیمعناتر از آن است که بتوان فارغ از ذهنیت خود به آن دل بسته شد. این لحظات ساخته شده با تأمل و مشاهده و مراقبه است که میتواند واقعیت معنادار و مجذوب کنندهای را ایجاد کند. فیلمهای سیف الله صمدیان از نگاه یک انسان یکی شده با دوربین است و نه یکی شده با واقعیت، و این اتفاقا راه نمایش دقیقتر واقعیت است؛ تبدیل شدن دوربین به چشم فیلمساز و ذهنش به خیال واقعیت. گویی که اگر واقعیت، ذهن و تخیل داشت، این چنین که فیلمساز نمایشش میدهد، خود را نمایش میداد.
تقریبا ناممکن است یک انسان بتواند با رخداد یکی شود. فیلمساز تنها با ذهنیت خود مجموعهای را میسازد تا به شرط میل، شیفتگی و غرق شدن در آنچه میبیند، بتواند لحظاتی را قاب بگیرد و آن واقعیت را برای چشمهای عادت کرده به رویدادهای بیاهمیت، ابداع کند. واقعیت بدون این ذهنیت، بدون این مؤلف بازیگوش و مشاهدهگر و «دیدزن»، تهی از معناست و تنها کار خودش، یعنی آنچه در طبیعتش است را انجام میدهد. این غرق شدن اراده فیلمساز در بیارادگی طبیعت و بازیگوشی او در وظیفه رخدادهاست که واقعیت را به امری معنادار بدل میکند. از این جهت فیلم «هنر کشتن» از مجموعه فیلمهای صمدیان که داستان تنیدن تار توسط عنکبوت برای به دام انداختن حشرات است نشانی است از همین معنادادن به یک امر طبیعی، به یک وظیفه صرف برای زنده ماندن. اینجاست که کار طبیعی و بیاراده عنکبوت برای ادامه حیات در ذهنیت فیلمساز تبدیل به هنر کشتن میشود.
صمدیان دربرابر چالش یکی شدن با واقعیت موفق است؛ اول به خاطر اینکه چشمش دوربین اوست و ذهنش ذهنیت واقعیت، دوم به این دلیل که توانسته ثبت لحظات را از پراکندگی به یک بینش واحد از درک لحظه بدل کند و سوم هم اینکه اساسا مسأله را از «چگونگی یکی شدن با رخداد بیرونی»، به «چگونگی نگاه به آن رخداد» که البته سوالی دقیقتر و درستتر است بدل کرده است. او به ما یادآوری میکند که میتوان فضاها و لحظات واقعیت را با مشاهده حبس کرد و معنایی تازه به آن داد و دوباره با این معنای تازه رهایشان کرد در نگاهها و ذهنها (و فیلمسازی شاید در همه اشکال و گونههایش چیزی جز این نیست). در این میان فیلمساز (دوربین) با شادی شاد میشود («تهران؛ ساعت ۲۵»)، با انتظار منتظر میماند («ایستگاه سفید») و با یک کارگاه فیلمسازی، دانشجوی فیلمسازی میشود («روزی روزگاری مراکش»).
شاید در میان فیلمهای صمدیان تنها یک فیلم است که به دلیل همین خصوصیت ناب استحاله در طبیعت، فیلم این فیلمساز و شکل نگاه او در فیلمسازی نیست؛ فیلم تکاندهنده «بم؛ روز سوم، روز دهم». رخدادی آنقدر بهتآور که دوربین و ذهن صمدیان را هم مبهوت و شوکه کرده است. این شوکه شدن و ناتوانی از فاصله گرفتن برای دیدزدن محیط و ابداع ارتباطی تازه، سبب شده است که فیلم چیزی بیشتر از همان تاسفی که در ما با یادآوری چنین واقعیتی پدید میآید، به ما نبخشد. کارکرد فیلم «بم…» صمدیان همان کارکردی است که هر تصویری از بم دارد و واقعیت قابل ساختهشدن در چشمان (دوربین) صمدیان معصومتر و خوشبینتر از آن است که چنین تراژدی بیرحمی را بتواند هضم کند و برای ساختن فضا و لحظهای متمایز کاری کند.
واقعیت نزد صمدیان دقیقا به همان شکلی ساخته میشود که در فیلم آخر مجموعه اول از فیلمهای کوتاهش، «روزی روزگاری مراکش»، که درباره کارگاه فیلمسازی مشترک عباس کیارستمی و مارتین اسکورسیزی در جشنواره مراکش است، توسط یکی از دانشجویان به عنوان برآیند کارگاه بیان میشود؛ او میگوید کارگاه کیارستمی به مانند یک کوان ذن بوده است؛ مشاهده، استمرار و استحاله. کوان در ذن به داستانکها و روایاتی معماگونه گفته میشود که اغلب آنچه که هست را تکرار میکنند (چیزی شبیه به هایکو)، به مانند این که میگوید: «سرما تو را به سرما میکشد و گرما به گرما». این جمله بدیهی است، اما حاوی بینش و نوعی آرام گرفتن در طبیعت و آنچه که هست، است. این بصیرت تنها از ذهن انسان برمیآید و از تامل و تفکری انسانی. فیلمهای صمدیان دقیقا به مانند یک کواناند؛ واقعیت را اضافه و کم نمیکنند اما همین تلاش، یعنی نوعی رفتار مستمر انسانی برای رساندن رخداد، فیلمساز و تماشاگر به یک نقطه است که دستبهدست هم، چیزی را به نام واقعیت ابداع میکنند.