
نگاهی به فیلم «روز مبادا» ساخته فائزه عزیزخانی
زندگی روزمرهای که به شعری باشکوه میماند
ماهنامه هنر و تجربه-نزهت بادی:در صحنهای از فیلم، مادر فیلمساز در گفتوگو با هدیه تهرانی تلاش میکند تا او را راضی کند که در فیلم دخترش بازی کند و در میان حرفهایش به او میگوید که شما سوپر استار و خوشگل و جذاب هستید و اگر شما بازی کنید، همه فیلم را نگاه میکنند اما من آدم مهمی نیستم و کسی به بازی من نگاه نمیکند. این جملات صادقانه دقیقا جانمایه فیلمی است که میخواهد درام را از دل زندگی روزمره و ساده یک زن عادی و معمولی بیافریند و به جای اینکه روایت خود را پیرامون یک ماجرای بزرگ و مهم شکل دهد، روی چیزهای ساده و کوچک زندگی تاکید میکند. به همین دلیل چنان حواشی و زواید درام را در فیلمش حذف میکند و داستانش را به حداقلهای بار نمایشی تقلیل میدهد و از فراز و فرود آن میکاهد و از تأکید بر هر اتفاقی که میتواند مهم به نظر برسد، پرهیز میکند تا رویدادهای معمولی و عادی زندگی شخصیت مادر به نقاط مهم داستان تبدیل شود و همان روند یکنواخت و ملالآور زندگی روزمره به عنوان روایت تلقی شود.
بنابراین اگرچه فیلمساز در بخشی از فیلم میگوید که فیلمش خستهکننده و کشدار شده است و حوصله آدم را سرمیبرد و همین حرف او مادر را به این فکر وامیدارد تا با آوردن هدیه تهرانی روند کسالتبار فیلم را دستخوش هیجان و تعلیق و غافلگیری کند و به فیلم دخترش جذابیت ببخشد، اما اتفاقا آنچه شگفتی میآفریند و ما را در خود غرق میسازد، نمایش همان کارهای کسلکننده و ملالآور هرروزه مادر است که هرچند از نظر خودش تکراری و بیهوده به نظر میرسند ولی برای ما جلوهای متعالی و رازآلود دارند و شاعرانه تلقی میشوند. از این رو فیلمساز که عامدانه و آگاهانه از تأثیر هرگونه اتفاق چشمگیر و گره دراماتیک خودداری میکند، ورود غیرمنتظره هدیه تهرانی به فیلم را نیز به یک حادثه معمولی تقلیل میدهد و به آن بیش از یک اتفاق ساده ارزش نمیبخشد و حضور او در جمع خانواده را نیز بدون هرگونه تأکید انجام میدهد. درواقع وقتی مادر مشغول شکستن تخم مرغ برای هدیه تهرانی میشود تا ببیند چه کسی او را چشم زده است، حضور هدیه تهرانی در خانه نیز به جزئی از همان رویدادهای هرروزه و همیشگی مادر تبدیل میشود و بهجای اینکه در نقطه مرکزی درام مورد توجه قراربگیرد، به حاشیه میرود تا هیچ چیزی آنقدر بزرگ و مهم نشان داده نشود که بتواند نقطه عطفی در داستان به حساب بیاید و روند تخت و یکنواخت زندگی را از مسیر طبیعی خود خارج سازد.
بنابراین در فیلم، با روایت ساکن و آرام و بدون اوج و فرود از لحظات روزمرهای روبهرو هستیم که در طول آن هیچ حادثه مهم یا بزرگی اتفاق نمیافتد و غافلگیری یا پیچش حیرتانگیزی در مسیر حرکت داستان پیش نمیآید و تغییر و تحول تکان دهندهای در شخصیتها رخ نمیدهد. پس داستانی وجود ندارد که بتوان آن را تعریف کرد و رویداد مرکزی داستان همان موقعیتهای بیاهمیت با همان ریتم یکنواخت و ملالآور زندگی روزمره است. با چنین رویکردی بیش از آن که خطوط کلی داستان اهمیت داشته باشد، تمرکز بر جزئیات است که روایت را پیش میبرد و به سرانجام میرساند و همان جزئیات و مسائل پیش پا افتاده که در زندگی بیاعتنا از کنارشان میگذریم، در فیلم برجسته میشوند و به چشم میآیند. پس هرچند از همان ابتدا مادر مدام از مرگ خودش حرف میزند و انتظار وقوع آن را در ما به وجود میآورد، اما درنهایت با مرگ پدر غافلگیر میشویم و این غیرمنتظره بودن مرگ پدر برایمان به این دلیل است که فکر میکردیم چون فیلم درباره مادر است، پس بر اساس عادات و پیش فرضهای همیشگیمان باید با مرگ مادر تمام شود تا فیلم پایانی دراماتیک داشته باشد. درصورتی که فیلم در حال ثبت جریان توقفناپذیر و غیرقابل پیشبینی زندگی است و هر لحظه از آن باید به استقبال اتفاقی غافلگیرکننده رفت و برای مواجهه با هر رویداد سرزدهای آماده بود.
درواقع فیلمساز تمام تلاش خود را کرده است تا چنان واقعیت و درام را به هم بیامیزد که در مسیر طبیعی زندگی دخالت مستقیمی نداشته باشد و حضور خود را به آن تحمیل نکند و اجازه دهد روایت به صورت سیر نامنظم و تعیین نشده از جریان سیال و تداعی آزاد زندگی به نظر برسد که انگار همه چیز بهطور بداههوار و خودانگیخته و بیواسطهای در حال شکل گرفتن پیش چشمان ماست تا بتواند از دل چنین رویکردی جوهر کمیاب و دستنیافتنی زندگی را از دل همان بیاتفاقی و سکون و ایستایی بیرون بکشد. فیلم که تمام میشود دلمان میخواهد به مادر فیلمساز بگوییم که حضور گرم و صمیمی و باطراوت زنی ساده و عادی مثل شما هم میتواند فیلمی را چنان جذاب و دلنشین کند که تماشای لحظات معمولی زندگی روزمرهاش به شعری ساده اما باشکوه میماند.