ماهنامه هنروتجربه/محسن بیگآقا:یک – کیارستمى یک فیلمساز مهم بینالمللی است و «کپی برابر اصل» فیلمی بینالمللی از اوست. او توانست فیلمی بسازد که در آن ژولیت بینوش را به عنوان مشهورترین بازیگرى که در سینمای ایران با یک کارگردان ایرانی کار کرده است، به بازی بگیرد. یادمان هست که حضور کوتاه او در ایران برای دیدار با کیارستمی چهقدر مورد توجه رسانهها قرار گرفت.
دو – شاید هیچیک از فیلمهای کیارستمی تا این حد نماد و استعاره نداشتهاند. «کپی برابر اصل» اگر در لایه سطحی خود فیلمی درباره یک آشنایی عاشقانه است، در لایه زیرین پر از نماد است: نمادهایی که از اشیائی مانند کتاب و وسایل عتیقه آغاز میشوند و در نهایت به آدمها و روابط آنها نیز میرسند. اصل ماجرا این است که کپی هم ارزش خودش را دارد. چون یک اثر هنری اصل، خود یک کپی از واقعیت بیرون است. مثلا تابلوی مونالیزا کپی زنی است که داوینچی میشناخته. حال اگر کسی این نقاشی را کپی کند، باز کارش ارزش خود را خواهد داشت. پس اشیاء عتیقه مغازه زن هم گرچه کپی هستند، ارزش خود را دارند؛ همچنان که تابلوی نقاشی مهم شهر، که پس از دویست سال مشخص شده یک کپی است. اصلا از این منظر میتوان گفت هنر نوعی کپیکاری از طبیعت و واقعیت است. اگر حاصل کپی یک اثر هنری، زیباتر و متمرکزتر از اصل خود باشد، چرا بگوییم کپی چیز بدی است؟ اما ماجرا از وقتی جالبترمیشود که زن مسن قهوهچی، زن و مرد را به اشتباه زن و شوهر میپندارد و آن دو نیز خود را وارد بازی «زن و شوهری» میکنند. در واقع آنها نیز به عمد خود را به کپی برابر اصل یک زوج متأهل تبدیل میکنند. با این تفاوت که شاید عشق بینشان آنها را به اصل تبدیل کند. ارتباط آنها تا حد یکی شدن پیش میرود و این نکته را جایی میبینیم که مرد شروع میکند به فرانسه حرف زدن و زن به انگلیسی پاسخش را میدهد.جابهجایی دفترچهها در خانه دوست کجاست را که یادتان هست؟تا مکمل یکدیگر شوند. این نوع جابهجایی را در حرفهای زوج مسن دیگر با بازی ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس بزرگ فرانسوی در نقش شوهر مسن نیز میبینیم که اظهار نظر یکی درباره مجسمه از قول دیگری بیان میشود.
سه – برخلاف دیگر آثار کیارستمی، فیلم «کپی برابر اصل» ارجاعات متعددی به فیلمهای دیگر دارد و از همه بیشتر به تریلوژی سینمایی ریچارد لینکلیتر؛ «پیش از طلوع» (١٩٩۶)، «پیش از غروب» (٢٠٠۴)، «پیش از نیمه¬شب» (٢٠١٣). بین این سه فیلم، فیلم کیارستمی به فیلم دوم نزدیکتر است. در فیلم اول، مرد و زنی در قطار با هم آشنا میشوند و تا صبح در خیابانهای وین باهم قدم میزنند. اما فیلم دوم از جلسه رونمایی کتاب مرد آغاز میشود که چندسال بعد از دیدارش با زن و درباره همان دیدار منتشر شده. زن به محل رونمایی میآید و مرد و زن بار دیگر در شهر قدم میزنند و خاطرات مشترک در وین را مرور میکنند. فیلم کیارستمی نیز از جایی آغاز میشود که مردی درحال سخنرانی در جلسه رونمایی کتاب خود است. بقیه فیلم هم آشنایی زن با مرد را دربرمیگیرد. در فیلم کیارستمی هم مثل فیلم «پیش از غروب»، مرد نویسنده مدام یادآورى مىکند که فرصت کمى دارد و باید سریعتر به فرودگاه یا قطار برسد.
چهار – کارکردن در ناحیه توسکانی مزایای خودش را برای ذهن خلاق کیارستمی داشته است: کوچههای پیچدرپیچ و نماهای سنگی دیوارها، با پیچیدگی قصه و شخصیتها ارتباط پیدا میکنند. اما فیلمسازی به زبان بیگانه مشکلات خودش را هم دارد. بازی ویلیام شیمل در نقش نویسندهای به نام جیمز، سردرگم به نظر میرسد و تماشاگر را آزار میدهد. او که قرار است شخصیتی سرد باشد، در عمل بیش از هر چیز گیج به تصویر کشیده شده. در تصاویر پشت صحنه فیلم، میبینیم که عملا کار بازیگردانی در بخش کلامی را کیارستمی به مترجمش واگذار کرده. درحالی که کارگردان باید کنش هر جمله یا حتی کلمه را در بازیگرش بسنجد و کنترل کند. اگر چنین امکانی فراهم نباشد، بازیگر گیج میشود و نمیتواند مفاهیم مورد نظر فیلمساز را انتقال بدهد. به ویژه که فیلم با سه زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی سروکار داشته باشد.