ماهنامه هنروتجربه/یحیی نطنزی:از بهترین فیلمهای عباس کیارستمی چه تصوری داریم؟ چه مؤلفههایی آنها را به فیلمهایی پرطرفدار و بحثبرانگیز تبدیل کرده و چه ویژگیهایی از آنها فیلمهایی متفاوت ساخته است؟ کمرنگکردن مرز میان فیلم مستند و داستانی و رسیدن به روایتهایی غیرمنتظره از بخشهای معمولی زندگی آدمها میتواند مهمترین ویژگی کیارستمی به مثابه یک شمایل اثرگذار سینمایی باشد؛ شمایلی که عمده شهرت و اعتبار سینماییاش به دوران قبل از «ایبیسی آفریقا» برمیگردد که کیارستمی نه هنوز به سراغ فیلمسازی دیجیتال رفته بود و نه تصمیم گرفته بود مثل «کپی برابر اصل» با عوامل حرفهایتر سینما ایدههایش را به سرانجام برساند.
البته خود کیارستمی به تعاریف تثبیتشده آکادمیک در حوزه سینما اعتقادی ندارد و فرقی میان فیلمهای مستند و داستانی قائل نمیشود. او حتی در مستند «روزی روزگاری مراکش» که گزارشی از ورکشاپ فیلمسازی او در مراکش است – و اخیرا در پکیج فیلمهای سیفالله صمدیان در گروه «هنر و تجربه» به نمایش درآمده – در تعبیر جذابی میگوید: «همه فیلمها داستانیاند و همه فیلمهای خوب مستندند». اما وقتی پای بحثهای انتقادی در میان باشد این جملات به ظاهر زیبا نه تنها کار زیادی از پیش نمیبرند، بلکه میتوانند مخاطب را گمراه هم بکنند. کیارستمی با استفاده ازتجربیاتش در مستندسازی توانسته در آثار سینماییاش به نوعی رئالیسم غافلگیرکننده برسد که از سادگی به پیچیدگی گریز میزند و در انتقال مفاهیم عمیق هم موفق عمل میکند. استفاده از نابازیگرها، تلاش برای حذف کارگردان و حسِ حضور او در پشت دوربین، فرار از طرح چالشهای پررنگ دراماتیک و رسیدن به لحنی مینیمالیستی در روایت قصه، مهمترین ابزارها و نشانههای او در این مسیر محسوب میشوند؛ ابزارهایی که کیارستمی در «کپی برابر اصل» برخلاف همیشه به شکل متفاوتی از آنها استفاده کرده است.
کیارستمی در یکی از مصاحبههای خود بعد از نمایش «کپی برابر اصل» گفته که این فیلم یکی از آسانترین پروژههایش بوده و برای ساخت آن کمتر از دیگر آثارش سختی کشیده است. مهمترین دلیلش هم از زبان خودش حضور ژولیت بینوش و عوامل حرفهای در پشت دوربین بودند که کار کیارستمی را به عنوان کارگردان راحت میکردند. شاید واقعا همینطور باشد و «کپی برابر اصل» پروسه تولید راحتتری داشته اما این دلیل نمیشود حتما به نتیجه بهتری هم منتهی شده باشد.
کیارستمی در این فیلم برای اولین بار تصمیم گرفته یک فیلم داستانی در خارج از ایران بسازد. در زمان ساخت فیلم برخی، از جمله تعدادی از منتقدان خارجی، به اشتباه خیال کردند کیارستمی برای اولین بار در خارج از کشور فیلم ساخته که حرف به کلی اشتباهی بود. چون کیارستمی قبل از این فیلم، مستند «ایبیسی آفریقا» را هم در خارج از ایران ساخته بود. او اینباردر اقدامی غیرمنتظره تصمیم گرفت فیلمش را به صورتی کاملا استاندارد بسازد و هم بازیگران و هم عوامل پشت دوربینش را از میان افراد باسابقه انتخاب کند. در عمل اما نتوانست کاملا به این هدفش برسد و گزینههای ابتداییاش برای بازیگر مرد نقش اول مرد، از سامی فری گرفته تا فرانسوا کلوزه و رابرت دونیرو، نتوانستند به پروژه ملحق شوند و در نهایت نام ویلیام شیمل به عنوان بازیگر نهایی فیلم مطرح شد. از همان زمان میشد حدس زد که شیمل در این پروژه متفاوت، یک جور ساز مخالف است و میتواند انسجام فیلم را از بین ببرد. او به درد دورانی از سینمای کیارستمی میخورد که در آن نابازیگرها با قرارگرفتن در موقعیتهای نامتعارف میتوانستند حضور غافلگیرکنندهای داشته باشند و به شکلگیری لحن کلی فیلم کمک کنند؛ دورانی که کیارستمی با ایدههای بیانی غافلگیرکنندهاش میتوانست فیلمهایی «کیارستمیوار» بسازد. «کپی برابر اصل» اما به دلیل روند روایت قصهاش و پیچش میانی داستانش نیاز به بازیگرانی کاربلد داشته که بتوانند ریزهکاری نقش را دربیاورند و مفاهیم مورد نظر کیارستمی در مورد عشق، زندگی مشترک و روابط انسانی را به خوبی منتقل کنند.
ژولیت بینوش در طول فیلم حضور تحسینبرانگیزی دارد؛ هم زمانی که برای گرفتن امضا سراغ جیمز میلر (شیمل) میرود و با میمیکهای کنترلشده، نقش زنی معذب را به خوبی ایفا میکند و هم زمانی که در نیمه دوم فیلم با نگاهها و مکثهای به موقع، گرمای باورپذیری به نقشش میدهد. شیمل اما بهخصوص در نیمه دوم فیلم تا حد زیادی در مقابل بینوش کم میآورد و انسجام حسی اثر را به هم میزند. او در سینمای ناب و نادر کیارستمی که نماینده آن فیلمهایی چون «طعم گیلاس»، «باد ما را خواهد برد» و «زیر درختان زیتون» است، در چنین قصه پیچیدهای یک جور ساز مخالف است. مدل مطلوب سینمای کیارستمی با مدلی که فیلمساز در «کپی برابر اصل» به سراغش رفته است نمیتوانند با هم کنار بیایند. به همین دلیل تلاش کیارستمی در عمل به فیلمی معلق میان دو لحن و دو نوع نگاه سینمایی تبدیل میشود و مفاهیم مورد نظر فیلمساز را هم نمیتواند به شکل کاملی به ما منتقل کند. قضاوت در مورد چنین فیلمهایی همیشه یکی از سختترین کارهای یک منتقد است. چون نه میتواند دستاوردهای فیلمساز را به کلی زیر سؤال ببرد و نه میتواند از کاستیهای آزاردهنده آن چشم بپوشد. فقط حسرت میخورد که ای کاش فیلمساز قابل اعتنا، با دقت و تمرکز بیشتری ایده کلیاش برای فیلم را بسط میداد و مؤلفههای مورد نیازش برای قصه انتخابیاش را به خوبی به کار میگرفت و مهمتر این که مؤلفههای موفق فیلمهای سابق را که در چنین اثری کارایی ندارند با بیرحمی کنار میگذاشت. شاید در آن صورت مصاحبههایی که او به بهانه فیلم انجام داد و حرفهای جذابی که در مورد مضامین مطرح شده در آن بیان کرد بیشتر از خود فیلم به دل نمینشست و فیلم میتوانست به عنوان اثری خودبسنده کارایی بیشتری داشته باشد.
کیارستمی در یکی از همین مصاحبهها میگوید: «عشق نتیجه سوء تفاهم و توهم است… وقتی آدمها را نمیفهمیم عاشقشان میشویم و وقتی میخواهیم با آنها به تفاهم برسیم پایان عشق فرا میرسد». میشود حدس زد در آن شبی که کیارستمی در خانهاش در تهران میزبان ژولیت بینوش بوده و ایده «کپی برابر اصل» را برایش شرح داده، با گفتن همین جملات او را به بازی در فیلم ترغیب کرده. این جملات با صدای گیرای کیارستمی و لحن دلنشین او کاملا زیبا و جذاب به نظر میرسند. درست برعکس فیلم که این مفاهیم در آن به شکلی گلدرشت به چشم میآیند و زیباییشان آرامآرام در مقابلمان رنگ میبازد.