هنر و تجربه: در بخش اول گفت‌وگو با پیمان حقانی بیشتر از فیلم ۳۱۶ صحبت شد. حقانی اعتقاد داشت ۳۱۶ فیلمی برای مخاطب خاص نیست و گفت‌وگو به جایی رسید که او روایت زندگی ما ایرانی‌های متولد دهه پنجاه و شصت را بدون لحاظ کردن اتفاقات سیاسی و اجتماعی دور و بر ممکن نمی‌دانست. در بخش دوم این گفت‌وگو حقانی با سایت هنر و تجربه ، بیشتر به کارنامه کاری پیمان حقانی، تاثیر سینماتک‌ها بر سینمادوستان و بر فیلم‌سازی او و نقش گروه هنر و تجربه پرداخته شده است.

بخش اول گقت‌وگو با پیمان حقانی

فیلم با یک فضای فانتزی شروع می‌شود. طنز خاصی در فصل آغازین هست. در بعضی از فصل‌ها از جمله انقلاب و جنگ و به‌خصوص فصل آخر فضا خیلی جدی می‌شود. این تغییر لحن در هنگام تماشای فیلم و همین الان در بین حرف‌های شما این سوال را ایجاد می‌‌کند که آیا این لحن دوگانه را با اطلاع قبلی ساختید؟
وقتی درباره یک زندگی صحبت می‌کنی، مسلما این زندگی لحظه‌های مختلفی دارد. همان‌قدر که لحظه‌های شاد و فانتزی وجود دارد، لحظه‌های تلخ و غمگین هم هست. وقتی یک فیلم زندگی‌نامه‌ای از صفر تا صد می‌سازی، از پیش از تولد تا لحظه مرگ، خود قصه مجبورت می‌کند این‌طور برخورد کنی. حالا اگر فیلم تلفیقی از چند ژانر درآمده باشد من خیلی هم خوشحال می‌شوم. فیلمی مثل «امیلی پولن» از صفر تا صدش فانتزی است. از این جهت ۳۱۶ البته در دنیا تجربه تازه‌ای نیست اما در سینمای ایران یک تجربه جدید است که چند ژانر در فیلم حضور دارند از ژانر فانتزی تا حتی درام و یک جاهایی هم مستند. حول و حوش ۷ یا ۸ دقیقه مستند با استفاده از تصاویر آرشیوی داریم.

کفش‌ها با زمان فیلم بعضا مطابقتی ندارند. در دوران جنگ و اوایل دهه هفتاد در دانشگاه، کفش امروزی و آل استار می‌بینیم و این حواس تماشاگر را پرت می‌کند.
بعضی وقت‌ها متاسفانه این‌ اتفاق افتاده و باید بگویم که ما هیچ بودجه‌ای برای تهیه و ساخت کفش‌های قدیمی نداشتیم. بعضی کفش‌ها را باید می‌ساختیم چون دیگر هیچ‌جا مشابه آن‌ها ساخته نمی‌شود و بودجه نداشتیم و این اشکال در فیلم وجود دارد.

در کارنامه کاری‌ات هم فیلم کوتاه هست و هم دو فیلم مستند. سینما از کی برای شما جدی شد ؟
سینما برای من از وقتی کنکورم را دادم شروع شده بود. وقتی برای کنکور درس می‌خواندم، زرنگی کردم و به بهانه این‌که خانه مادر بزرگم خلوت است رفتم آن‌جا و دیگر هر ساعتی می‌خواستم می‌خوابیدم و بلند می‌شدم و هر کتابی خودم می‌خواستم می‌خواندم و فیلم می‌دیدم و ریشه علاقه‌ام به سینما از آن سال است. در ۱۷ سالگی بین بازیگری و کارگردانی در نوسان بودم ولی خیلی سریع به این نتیجه رسیدم که بازیگری را دوست ندارم و نمی‌خواهم هرجا رفتم مرا بشناسند. از آن به بعد ادبیات بود که برایم جدی‌تر شد. فکر هم می‌کردم که قبول نمی‌شوم و می‌روم دنبال فیلم‌سازی، اما از شانس بد من درس‌های عمومی و ادبیات را خیلی بالا زدم و ریاضی‌ام هم که همیشه خوب بود و قبول شدم، دانشگاه سراسری هم قبول شدم در رشته فیزیک. سال اول مرخصی گرفتم و می‌گفتم من حتما باید دوره فیلم‌سازی بروم. هر دوره‌ای هم که رفتم خوشم نیامد و ول کردم و دیگر خودم فیلم دیدم و کتاب خواندم و اولین فیلمم را هم قبل از این‌که بروم دانشگاه ساختم.

پس دهه هفتاد بوده و دوره‌ای نبوده که هرکسی با یک دوربین ساده بتواند فیلم بسازد.
وی‌اچ‌اس بود. در سینمای جوان یک فیلم یک‌دقیقه‌ای باید می‌ساختیم و بعد از سینمای جوان در همان دوره یک فیلم ساختم و متاسفانه خوب شد و خیلی تشویق شدم! فیلم را برای جشنواره فیلم کوتاه تهران فرستادم و از هیات انتخاب با خانه ما تماس گرفتند و خیلی تعریف کردند. یکی‌شان مجید برزگر بود که دوستی ما از همان موقع شروع شد و خیلی آن فیلم را پسندیده بود. فیلم‌ساز شدن من از آن‌جا شروع شد. بعد به واسطه یک دوست مستندسازی که دارم پرت شدم به دنیای مستند. با محسن استادعلی که «جایی برای زندگی»‌اش هم در هنر و تجربه الان اکران شده، برای کمک رفتیم به بم. به من گفت دوربین بیاور اما من گفتم ما که برای کمک می‌رویم و ایده‌ای هم برای فیلم ندارم. استادعلی یک جمله یک خطی گفت که طبیعت هم می‌تواند زیبا باشد و هم مخرب. رفتن به شهر بم و دیدن آن همه فجایع، تجربه غریبی بود. دوربین دست‌مان بود و تحت تاثیر آن فضا فیلم می‌گرفتم و بر محور ایده زیبایی و مخرب بودن طبیعت یک فیلم ۱۸ دقیقه‌ای ساختم که نمی‌دانم چرا بیست و چند جشنواره پذیرفته شد و فکر نمی‌کردم موفق بشود. در واقع اولین مستند بلند من ناخواسته بود. مستند دوم هم به نوعی ناخواسته بود. درباره یکی از دوستانم بود که فوت شد و یک‌سری حواشی پیرامون مرگش وجود داشت و آن فیلم موضوعش مرگ و خودکشی و معنویت و زندگی بود.

IMG_4923

بین همه این تجربه‌ها هم سینماتک قرار می‌گیرد. مدیریت اولین  و شاید تنها سینماتک خصوصی کشور را برعهده داری و خیلی از فیلم‌های روز سینما یا کلاسیک‌های باارزش تاریخ سینما را این‌جا روی پرده دیده‌ایم. سوال من این است، شما به عنوان یک فیلم‌سازی که از فضای سینه‌فیلی رشد کرده‌ای، این فیلم دیدن چه تاثیری در سینمایت داشته است؟
من فقط یک حرفی بزنم که به بقیه هم همیشه می‌گویم. من قبل از ۳۱۶ فقط یک فیلم ساخته بودم به اسم «مردی که گیلاس‌هایش را خورد». آن موقع تجربه فیلم دیدن ما منحصر می‌شد به دوران وی‌اچ‌اس، دوران سی‌دی و دوران دی‌وی‌دی. بهترین کیفیتی که ما دیده بودیم دی‌وی‌دی بود. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود اولین بار که «مهر هفتم» را دیدیم نسخه وی اچ اس بود، با همین حمید کشانی بودیم که سال‌های سال است با هم دوستیم.

من هم اولین باری که مهر هفتم را دیدم وی‌اچ‌اس بود و تنها چیزی که فهمیدم این بود که داستان در قرون وسطی می‌گذرد! کاست فیلم پر از تراک بود و زیرنویس نداشت و به زبان سوئدی هم بود. همه‌اش هم که دیالوگ بود.
پر از دیالوگ بود و اگر زیرنویس انگلیسی هم داشت به خاطر پرش‌های تصویر نمی‌شد، خواند. بعد دی‌وی‌دی آمد و فیلم را با زیرنویس فارسی دیدیم، اما فیلم‌برداری سون نیکویست را در تلویزیون ۱۴ اینچ دیدن تجربه کاملی نیست. قبل از این‌که سینماتک را راه بیاندازیم «درخشش» کوبریک را یکی دوبار دیده بودم. همیشه در یادداشت‌ها می‌خواندیم که درخشش یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ژانر وحشت( horror ) است و من پیش خودم می‌گفتم فیلم خوبی است اما چرا می‌نویسند مهم‌ترین فیلم. وقتی سینماتک راه افتاد و من این فیلم را روی پرده دیدم انگار اصلا قبل از این فیلم را ندیده بودم. «سرگیجه» هیچکاک هم برای من روی پرده بود که به شاهکار تبدیل شد. برای خود من، فیلم ۳۱۶، بدون تجربه سینماتک، حداقل ۴۰ درصد پایین‌تر از این می‌بود.

هنر و تجربه چه کمکی به نسل فیلم‌سازان جوان کرده و چه چیزهایی ممکن است باعث ضعیف شدن آن شود؟
هنر و تجربه که مسلما ایده خوبی است و من باید تبریک بگویم به آقای ایوبی به خاطر این ایده. اگر کس دیگری هم این ایده را اجرا می‌کرد به او تبریک می گفتم و به نظرم کسی که کار خوب می‌کند، حالا از هر جناحی می‌خواهد باشد، باید به او تبریک گفت. این ایده اگر درست جلو برود باعث می‌شود نسل جدیدی از فیلم‌ساز رشد کند. ما وقتی سینماتک را راه انداختیم به دوستان می‌گفتم که از دل این سینماتک حتما یک فیلم‌ساز خوب درمی‌آید و امروز بعد از سه سال در اینستاگرام یکی از اعضای سینماتک عکس پوستر فیلمش را با ما همخوان کرد که امسال به سینه فونداسیون کن راه پیدا کرده است. قطعا و یقینا از دل هنر و تجربه، فیلم‌سازهای مستقلی که جایی برای‌شان در سینمای عادی  نیست، دست به کارهای بزرگ می‌زنند و اسم آقای ایوبی باقی می‌ماند.
من با هشتاد درصد تهیه‌کننده‌های سینمای ایران فضای فکری مشترکی ندارم و اصلا هیچ دیالوگی نمی‌توانم داشته باشم. فقط با یک‌سری آدم‌های معدود در این سینما می‌توانم فیلم بسازم که این عده هم یا ایده‌های خودشان را دارند یا مشغولند و یا پول ندارند. راه دوم این است که خودم تهیه‌کننده بشوم. من هردو فیلم قبلی‌ام را خودم تهیه کرده‌ام. اگر هنر و تجربه نبود، من که برای تولید ۳۱۶ ماشینم و دوربینم و هرچه که داشتم را فروختم، این پول می‌رفت هوا و من هم نمی‌توانستم فیلم‌ بعدی‌ام را بسازم. یک فیلم‌ساز حذف می‌شد، حالا چه خوب و چه بد. قضاوت خوب و بد بودنش هم با منتقدان و با زمان.اگر آقای کیارستمی را تا یک مدتی کانون پرورش فکری حمایت نمی‌کرد آیا کیارستمی‌ای از دلش درمی‌آمد؟ کیارستمی بعد از پنج تا فیلم است که «خانه دوست کجاست» را می‌سازد و خانه دوست کجاست می‌رود لوکارنو و بعد کیارستمی در جهان مطرح می‌شود. من این مثال را بارها زده‌ام، برگمان می‌گوید من پنج فیلم اولم را حاضر نیستم ببینم از بس بد هستند. پنج تا فیلم، نه یکی و نه دو تا. پس فیلم‌سازی احتیاج به تجربه هم دارد.اما نسل جدید فیلم‌ساز از دل هنر و تجربه‌ درست بیرون می‌آید. انتقادی که داشتم و دارم و به خود آقای علم‌الهدی هم گفته‌ام این است که این گروه جای هر فیلمی نیست. چرا؟ چون اگر فیلم بد اکران شود همین مخاطب فراری می‌شود. مخاطبی که به نظرم هنوز برای یک طرح کشوری خیلی کم است و به نظرم هنر و تجربه باید حداقل صدهزار فالوئر روی اینستاگرام داشته باشد،اگر فیلم خوب کم داریم، فیلم خارجی جایش نمایش دهیم. در هر فصل یک یا دو فیلم از همه جا مانده وارد سیستم هنر و تجربه می‌شود که خیلی خوب و باانرژی شروع کرده است.

یعنی هنر و تجربه باید تبدیل به یک «برند» معتبر برای مخاطبش شود.
دقیقا. بدترین چیز این است که مخاطب از سالن بیرون بیاید و بگوید این فیلم نه هنر بود و نه تجربه. فیلم این گروه یا باید فیلم هنری باشد یا تجربی. تجربی مثل «ماهی و گربه» که حالا ممکن است یک مخاطب ببیند و بگوید خسته شدم و یکی دیگر بگوید شاهکار است. کما این‌که نظرات واقعا هم همین‌طور دوقطبی بود. ولی یک‌سری فیلم‌ها دارند در هنر و تجربه پخش می‌شوند که نه هنر هستند و نه تجربه.