ماهنامه هنروتجربه/نیوشا صدر:طی این سالها فراوان درباره «کپی برابر اصل» کیارستمی خواندهام. در این نوشته کوتاه با تأیید آنچه بسیاری در ستایش آن گفتهاند، قصد دارم صرفا بر چگونگی «تبدیل و جابهجایی» زمان در این فیلم متمرکز شوم.
نویسندهای در زمانی که از روی قرارداد، نامش را «اکنون» میگذاریم، زنی را که از همسر (احتمالا) پیشینش فرزندی دارد افسون کرده است. آن دو به سفری کوتاه میروند. این جابهجایی در مکان با جابهجایی در زمان همراه است اما جابهجایی نه در زمان خطی، بلکه در زمانی یادوارهای صورت میگیرد و بخشی از آنچه قطعیت این انتقال را میگیرد استفاده از همین زمان دوار است.
زمان یادوارهای (Monumental)، منعکسکننده شمولی جهانی است که با تکرار و جاودانگی در ارتباط است و چرخش و تغییر زبان دیالوگها نیز به آن دامن میزند. در حالی که شخصیتهای فیلم حرکتی سیال در فضا/ زمان دارند که میتواند خاطرات شخصی آنها را به هم تبدیل و در هم ادغام کند، از بیرون، نوعی تکرار و جاودانگی زمانی/ مکانی بر جهان داستان سلطه دارد که به جزئیات نیز تعمیم مییابد (از آنجایی که زمان کمّی همان فضاست چندان زمان و فضا را نمیتوان از یکدیگر منفک کرد).
زن و مرد وارد کافهای میشوند و قهوه سفارش میدهند. مرد در پاسخ زن که از او میپرسد چه چیزی در مادر و فرزندی که پیش از این از آنان صحبت میکرد توجهش را جلب کرده، شروع به تعریف یک خاطره میکند. ضعف و سستی زن در بیان این پرسش، بیانگر آن است که دنبال قیاس آن دو و جستوجوی وجود یا نبود همان ویژگیها در خودش و فرزندش است. اندکی بعد، خاطرۀ مرد در ذهن او بسیار آشنا میآید، زن در ذهن خودش، جای زنی مینشیند که موفق شده خود را در ذهن مرد ثبت کند و به بخشی از خاطره مرد بدل میشود. اما نشانهای قطعی وجود ندارد که ذهن مرد نیز او را پذیرفته باشد. مرد از این که زن، رنجیده اظهار تأسف میکند اما هرگز در کافه تأیید نمیکند که او و پسرش سازنده این قصه بودهاند. تنها در تعریف ادامه خاطره، یک بار از زن میپرسد که «حق با اوست یا نه؟». ممکن است آن واقعه یا واقعهای مشابه برای زن در زمان و مکان متفاوتی اتفاق افتاده باشد و اکنون با تعریف این خاطره، دو زمان و مکان متفاوت از دو ذهن متفاوت، کموبیش بر هم منطبق و با هم یگانه میشوند اما با بیرونرفتن مرد از کافه بهخاطر زنگ تلفن، این تصویر تازه به جای ثبتشدن و یافتن جایگاهی قابل ارجاع و مطمئن در ذهن تماشاگر به شکلی سیال، در رفتوآمد میان تخیل و گذشتۀ قاطع باقی میماند.
تماس دو زمان متفاوت و ادغام آنها که مرد با وجود تأکیدنکردن بر آن، آن را تکذیب هم نکرده است، ادراک هر دو نفر از «اکنون» را متأثر میکند. به عقیده برگسون، آنچه اکنون مورد مشاهده ماست، با فراخواندن یادگارهای گذشته و کنونیکردن آن درک میشود. «ادراک» از دید او مناسبتی برای یادآوری است. درست مانند یک نقاشی کپی که درصورت فراخواندن نمودهای گذشتۀ یک اثر اصل، برای مثال از طریق قرارگرفتن اشتباهی در موزه، کاملا بدل به اصل میشود. اگر کسی قادر به کشف گذشتۀ جعلی نقاشی کپی نباشد، تنها یک گزاره باقی میماند: نقاشی اصل است. قطعا ناظر نقاشی در لحظه، به طور مستقل ازیادگارهای پیشین، از دیدن اثر متأثر میشود اما این تأثر و ادراک کنونی در برابرِ حجمِ شناخت حاصل ازتجربۀ گذشته، بسیار اندک است.
مرد برای پاسخگویی به تلفن از کافه خارج میشود و کافهچی نیز به عنوان ناظر سومی که تاکنون متوجه حضور او نبودیم، به این جمع اضافه میشود. او آنان را زن و شوهر فرض کرده است و تجربیاتش از تمام نمونههای مشابه را در درک رابطه میان آن دو دخیل میکند. این فرض میتواند در همان لحظه نخست از هم بپاشد به شرط آن که زن اعتراف کند که آن دو، زن و شوهر نیستند. اما زن بهجای این کار بر فرض کافهچی صحه میگذارد و با تجربیات خودش (از زندگی شکستخوردۀ پیشین) یا تصوراتش (که آن هم برآمده از یادگارهاست)، به تکمیل آن چیزی برمیآید که کافهچی در ذهن ساخته است.
مرد دوباره وارد کافه میشود. اینک، کافهچی، روابط جعلی آن دو را به عنوان حقیقت پذیرفته است. آن دو در ذهن کافهچی، زن و شوهری با یک فرزندند. زمانی که مرد متوجه این موضوع میشود با شیطنتی – که از تأثیر آن بر زنی که محو و مجذوب اوست آگاه است – میگوید: «حتما آن دو زوج مناسبیاند، نظر او چیست؟» برای لحظاتی دوباره هوش ازسر زن میپرد و دنیای واقعیش به سمت آنچه در ذهن داشته میلغزد. مرد در پاسخ کافهچی بدون انکار داستان زن میگوید: «خانواده او زندگی خودشان را دارند و او زندگی خودش را، آنها به زبان خودشان حرف میزنند و او به زبان خودش» و این جمله که برای زن یادآور علت نارضایتیش (شاید از زندگی پیشین با همسرش) است با زنگ تلفن فرزند زن همراه میشود. مرد به شکلی وسوسهبرانگیز چراغ سبزی به حضور او و پسرش در زندگی خود نشانداده و ذهن آماده زن، نقطه اتکای استوارتری برای داستان تازه یافته است؛ پس از آن که مرد به سرعت با گفتن جملهای، خاطرات (یادگارهای ذهنی) زن از رابطه بهسرانجام نرسیده گذشتهاش را زنده کرده و آنها را با ادراک فعال کنونی آمیخته، زنگ تلفن پسرک، تکمیلکننده و محرک نهایی رسیدن به نقطۀ انتقال کامل است.
با خروج از کافه، آن دو زن و شوهرند. هرچند هنوز برای بیان صریح آن به زمان نیاز دارند.