
گفتوگو با ایمان افشاریان و مهدی پاکدل: (بخش اول)
نگاه و طرز تلقی مخاطب برای ما مهم است / فیلم قصهگو، هر تماشاگری را جذب میکند
هنر و تجربه- علیرضا کیانی: فیلم «فردا» حاصل همکاری مشترک مهدی پاکدل و ایمان افشاریان، روایت متقاطع از سه برش زندگی آدمهای قصههای متفاوتی است که در بستر سفر به شمال گاه در هم میتند. در پایان حضور مرگ به تمامی گفتوگوها و داستانها پایان میدهد. فردا به مخاطب گوشزد میکند، فردای آدمها به دیروز و امروز آنها متکی است. پاکدل و افشاریان در گفتوگو با هنر و تجربه از این همکاری گفتند؛ از شروع دوستیشان در فضایی خارج از سینما، تا دغدغههای مشترکی که هردو را به سمت ساخت فردا سوق داده است.
بخش دوم گفتوگوی ایمان افشریان و مهدی پاکدل
پیش از آنکه به تجربه همکاریتان بپردازیم، بگویید دوستیتان از کجا شروع شد؟
پاکدل: دوستی ما از تئاتر شکل گرفت. ۱۵ سال پیش در فضای تئاتر با یکدیگر آشنا شدیم. اما تجربه همکاری ما از نمایش «یرما» به کارگردانی رضا گوران آغاز شد. در آن نمایش ما در نقش خوان و ویکتور –که در آن نمایش دو دوشمن بودند- بازی میکردیم و همین دشمنی در نهایت منجر به دوستی شد.
در آن زمان هیچ فکرش را میکردید سالها بعد با یکدیگر فیلمساختن را تجربه کنید؟
پاکدل: ایمان افشاریان در آن سالها هم برای تلویزیون فیلمسازی میکرد و اتفاقا همیشه پیشنهادهایی از سوی او برای همکاری مشترک وجود داشت. اگرچه هیچ وقت این فرصت دست نداد و تا «فردا» به تعویق افتاد.
و اما نقطه شروع همکاری مشترک برای ساخت فردا کجا بود؟
افشاریان: در تمام این چندسالی که با هم در ارتباط بودیم، با یکدیگر فیلم میدیدیم و اوقات خوب و مفیدی را در کنار هم میگذراندیم. در خلال گپ و گفتها پیرامون ادبیات و سینما به دنبال یک ایده خوب بودیم. هر دوی ما نگاهی مشترک و یکسان به مقوله ماورایی مرگ داشتیم و همین شباهت نگاه، باعث شکلگیری ایده فردا شد.
موضوع و تم اصلی فیلم، یعنی مرگ، یکی از آشناترین غرایب عالم است و میتوان گفت هیچ انسان زندهای نیست که نسبت به آن بی تفاوت باشد. میخواهم بدانم دیدگاه خود شما به فلسفه مرگ چگونه است.
افشاریان: بخشی از نگاه ما به این مقوله برمیگردد به تجربیات ما. هر دوی ما پدرانمان را در نوجوانی از دست داده بودیم و به همین دلیل خاطرات ماورایی بسیاری از این اتفاق در زندگیمان وجود دارد. رابطهای که با ماجرای مرگ برقرار میکنیم، به نوعی همان نگاه شرقی به مرگ است؛ این که مرگی نشانه نیستی و نابودی نیست و حتی کسانی که دیگر حضور فیزیکی ندارند، حضور ماورایی خود را هنوز حفظ کردهاند و در کنار ما هستند.
پاکدل: دوست داشتیم این تجربیات را در قالب سینما به تصویر بکشیم. وقتی نتیجه گفتوگوها جمعبندی شد، بر ایده ایمان مبنی بر استفاده از چند حکایت مولوی که پیرامون مرگ هستند، متمرکز شدیم و در نهایت ایده فردا را پردازش کردیم.
به طور مشخص از کدام حکایات مولوی اقتباس صورت گرفتهاست؟
پاکدل: راستش را بخواهید تفکر و اندیشه شخص مولانا به قدری بزرگ و دستنیافتنی است که نمیتوانیم چنین ادعای بزرگی داشته باشیم و بتوانیم آن حکایات را نعل به نعل تبدیل به فیلم کنیم. سه حکایت معروف سلیمان و مرگ، شیخ و فرزندش، و مرد مارگیر که هر سه در رابطه با چیستی مرگ هستند، در فیلمنامه فردا مورد استفاده قرار گرفت. در واقع میتوان گفت این داستانها بروز شد و برداشت آزاد ما از این حکایات فردا را رقم زد.
شما برای پهن کردن بستر این حکایات و تبدیل آنها به درام، از کهنالگوی سفر بهره گرفتهاید. ما چند کاراکتر را در یک زمان مشخص، در یک مکان و اقلیم معین میبینیم و حالا مرگ است که باید موقعیت بیافریند. الگوی سفر در فردا چه نسبتی با مرگ میتواند داشته باشد؟
افشاریان: در فردا سعی کردیم هیچ کدام از نشانهها به اغراق کشیده نشود و تنها در حد یک کد باقی بمانند. یکی از این کدها همین موضوع سفر بود. سفری که انسان از تولد تا مرگ در آن پیش میرود. آدمها در سرنوشت همدیگر تاثیر دارند حتی اگر خودشان از این موضوع آگاه نباشند. یکی از آدمهای قصه در این سفر اتومبیلی را هل میدهد که فردایش قرار است سرنوشت او را تغییر دهد؛ ماشینی خراب میشود که قرار است سرنوشت دو دوست را به کلی عوض کند. این قضیه در زندگی عادی خود ما نیز به وفور رخ میدهد و گاهی از آن آگاه نیستیم. چیز جذابی که در جریان ساخت به دنبال آن بودیم، نوعی نگاه با رویکرد رئالیسم جادویی به قصه بود. نمیدانیم تا چه اندازه در به تصویر کشیدن آن موفق بودهایم، اما نکته این جاست که پرداختن به رئالیسم جادویی در سینما بسیار سختتر است از آنچه که در ادبیات اتفاق میافتد. بیش از هرچیز به دنبال این بودیم که نگاه ماورایی خود به زندگیهای کاملا رئال را بیان کنیم.
افشاریان: واقعیت این است که ما فقط به مخاطب فکر کردیم. اتفاقا با عنوانی مثل مخاطب خاص چندان موافق نیستم. فردا از «یکی بود، یکی نبود» تکتک آدمها شروع میکند و هرکدام را به یک سرانجام میرساند.
و اما واژه «فردا» که عنوان فیلم هم هست چه نسبتی با تمام آن چه که در فیلم میبینیم پیدا میکند؟
پاکدل: ما تا دیروز و امروز درستی نداشته باشیم، به طورقطع فردای درستی هم نخواهیم داشت. فردا در فیلم ما به نوعی همان معنای سفر آخرت را دارد. فردایی که در انتظار تکتک ما نشسته است. اگر روزهای پیشین خود را درست نساخته باشیم، طبعا فردای درستی به دست نخواهیم آورد. بنابراین اپیزود دیروز و امروز را در فیلم میبینیم، اما فردایی در آن دیده نمیشود. چرا که در زندگی خود ما هم هیچ کس فردا را ندیده است.
افشاریان: در مرحله نگارش همواره بر سر انتخاب اسم فیلم بحث بود. در نهایت فکر میکنم بامسماترین اسم ممکن همین فردا بود.
حالا فیلم امروز و پس از چندسال به اکران رسیده است و در معرض تماشای مخاطبان خاص قرار گرفته؛ آیا در مرحله پرداخت و پرورش ایده به نوع مخاطب نیز فکر میکردید؟
افشاریان: واقعیت این است که ما فقط به مخاطب فکر کردیم. اتفاقا با عنوانی مثل مخاطب خاص چندان موافق نیستم. به اعتقاد من فیلمی که قصه دارد میتواند هر نوع مخاطبی را جذب کند. فردا از «یکی بود، یکی نبود» تکتک آدمها شروع میکند و هرکدام را به یک سرانجام میرساند. در چند جا نظراتی پیرامون فیلم خواندهام که فیلم را دارای پایان باز دانستهاند. این در حالی است که به نظرم تمام قصههای آدمها به انتها میرسد و هرکدام تکلیف مشخصی دارند. وقتی در یک فیلم قصهای تعریف میشود، یعنی میتواند با تمام اقشار ارتباط برقرار کند. حالا ممکن است از این قصه تفسیرهای مختلفی برداشت شود. درواقع هر کسی بر اساس سواد و آگاهی خودش میتواند لایههای مختلف فیلم را کشف کند. امیدوارم فردا مورد توجه همه اقشار و نه فقط مخاطبان خاص قرار بگیرد.
بازخوردهایی که از مخاطبان فیلم خود پس از اکران آن در جشنواره سی و دوم فیلم فجر گرفتید، در نوع نگاه شما به مخاطبانتان تاثیرگذار بود؟
پاکدل: بله؛ تمامی بازخوردهای پس از جشنواره، باعث شد در تدوین فیلم تغییرات عمدهای را لحاظ کنیم.از نمایش فیلم در جشنواره تا به امروز که به اکران در هنر و تجربه رسیده است، چیزی حدود ۱۲ دقیقه از زمان فیلم کم شدهاست. حتی در مواردی شکل تدوین را تغییر دادیم. این نشان میدهد نگاه و طرز تلقی مخاطب برای ما بیاهمیت نیست و طبعا این نکته را در فیلمهای بعدی خود بیش از پیش مد نظر قرار خواهیم داد.
در کنار داستان مادر و دختر، دو داستان دیگر به طور متقاطع و در عین حال موازی با این داستان روایت میشود. در پایان فیلم، به واسطه تکگوییهای نقش پدر(علی دهکردی) به داستان، سرگذشت و پیشینه مادر و دختر پی میبریم. میتوان گفت همهچیز به درستی بیان میشود. این قضیه در دو داستان دیگر به شدت کمرنگ است تا جایی که انگار تصمیم فیلمنامهنویس باعث شده که داستان دو دوست به فیلمنامه اضافه شود. فکر نمیکنید به طور مشخص این قصه در ساختار اصلی فیلم کمتر تنیده شده باشد؟
افشاریان: هر سه داستان درواقع برشی از زندگی آدمهاست. برشی که سعی کردهایم تکلیفش در همان ماجرا مشخص شود. به طور مثال در همین اپیزود مرداب، تنها اشارهای به قدمت دوستی دو شخصیتی داشتیم که حالا قرار است پولی را بدزدند و برای رسیدن به مدینه فاضلهای که در ذهن خود دارند، از مرز خارج شوند.
پاکدل: البته در گفتوگوهایی که میان این دو دوست صورت میگیرد، به پیشینه و انگیزه شخصیتها اشاره میشود، اما تا حدی با این که در ساختار دو داستان دیگر آن طور که باید تنیده نشده است، موافقم. که این هم دلیل خود را دارد. دلیل این موضوع را فضای مالیخولیایی و متفاوت اپیزود مرداب میدانم. هر دوی آدمهای این اپیزود مواد مخدر مصرف کردهاند و حال خوبی ندارند. اپیزود از جایی آغاز میشود که یکی آن دیگری را کشته است و حالا اگر گفتوگویی هم صورت میگیرد در واقع کشمکش شخصیت امیررضا دلاوری با وجدان خودش است. فضای داستانی این اپیزود برای خود ما هم پیچیده بود و هم جذاب. بسیاری از دوستانی که فیلم را دیدهاند معتقدند اپیزود مرداب به خاطر فضای خاصش به خودی خود پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم مستقل را دارد.
افشاریان: در ادامه باید بگویم بخشی از این موضوع برمیگردد به منشا قصه که از حکایت مولانا برداشت شده است. اپیزود مرداب برگرفته از حکایت مرد مارگیر واژدهای مولوی است. زمانی که مابهازاهای داستان را پیدا کردیم، احساس کردیم که همینقدر قصهگویی کفایت میکند.