
بررسی جریان سینمای «مدرسه برلین» در سینما تک موزه هنرهای معاصر
سینماگران «مدرسه برلین» آلمان امروز را در قاب می گیرند
هنر و تجربه: آخرین جلسه نمایش فیلم از فصل اول دوره جدید فعالیت سینماتک موزه هنرهای معاصر با برگزاری جلسه نقد و بررسی پایان یافت. در این جلسه که با شرکت امیرحسین سیادت مدیر سینماتک و بابک کریمی و نوید پورمحمدرضا به عنوان منتقدین میهمان برگزار شد، پس از نمایش فیلم «ققنوس» آخرین ساخته کریستین پتزولد جریان سینمایی «مدرسه برلین» بررسی شد.
در ابتدای جلسه امیرحسین سیادت ضمن تشکر از حاضرین درباره برنامه دوره آینده سینماتک توضیحاتی ارائه کرد. سیادت از برگزاری یک هفته فیلم خبر داد که ده مستند پرتره از هنرمندان تجسمی نیویورک پخش میشود و برای علاقمندان هنرهای تجسمی هم جالب خواهد بود. یکی دیگر از برنامههای دوره آینده پخش نسخههای مرمت شده آثار کلاسیک سینمای صامت مثل دکتر کالیگاری و نوسفراتو است. مدیرسینماتک موزه هنرهای معاصر همچنین از برنامه مروری بر سینمای هنگ کنگ خبر داد «مرور سینمای هنگ کنگ با آثاری از کارگردانانی مثل جان وو، جانی تو و ونگ کار وای فضای مفرحتری بعد از دوره سخت و دیرهضم مدرسه برلین ایجاد میکند. پایانبخش برنامه فصل آینده هم ۵ فیلم از شانتال آکرمن است. از درام سه ساعته ژان دیلمن تا آثار متاخر و کمتر آوانگارد او در این برنامه گنجانده شدهاند.»
بابک کریمی در ابتدای سخنانش روند شکلگیری جریان سینمایی مدرسه برلین را تا فروپاشی دیوار برلین در ۱۹۹۰ عقب برد. سالی که بعد از فروپاشی دیوار و یکی شدن آلمان شرقی و غربی، بسیاری از ساکنان برلین شرقی به بخش غربی شهر رفتند و با وفور خانههای خالی و کارخانههای تعطیل بسیاری از هنرمندان به برلین شرقی نقل مکان کردند و آنجا مرکز هنر اوانگارد و پیشرو ضدجریان سینمای آلمانی شد. بابک کریمی مدرسه سینمایی برلین را جریانی دانست که خودش را در تقابل با سینمای آن دسته از فیلمسازان سینمای متعارف آلمان که در خارج از مرزها هم بسیار موفقند تعریف میکند. در تقابل با فیلمهایی مثل «خداحافظ لنین»، «سقوط» الیور هیرشبیگل و «زندگی دیگران» فون دونرسمارک که زیباییشناسی متعارف دارند.
کریمی در تعریف مختصات سینمای مدرسه برلین گفت: « فیلمهای این جریان سینمایی به رغم تفاوتهای خیلی زیادی که با هم دارند، در توجه افراطی به فردیت، ضدیت با نوستالژی، لانگ تیک و برداشت بلند، خشکی و سکوت و استراتژی حذف در روایت کردن داستانشان و حرکات حساب شده دوربین با هم اشتراک دارند. ترفند استتیکی این سینما نزدیک شدن به فضای میانه است. دوربین نه انقدر به سوژه نزدیک میشود که که بتوانیم ذهن سوژه را بخوانیم و نه آنقدر از او فاصله میگیرد. مدرسه برلینیها به زندگی روزمره و امور ظاهرا پیش پاافتاده میپردازند و زندگی روزمره را تشدید میکنند تا با رئالیسمشان حقیقت را به چنگ بیاورند. در این فیلمها کاراکترها شناسنامه ندارند. «مارسی» شانیلیک و «بیماری خواب» کهلر نمونههای آن هستند که نمیدانیم پیش از اتفاقات فیلم این کاراکترها چه میکردهاند و تماشاگر از پیشزمینه آنها بیاطلاع است و بیاطلاع هم میماند. این آثار مبتنی بر زیباییشناسی مینیمالیستی هستند.»
امیرحسین سیادت از رابطه و پیوستگی بین این جریان سینمایی با جریان سینمای نوین آلمان در دهه هفتاد و فیلمسازان حالا دیگر مشهور آن جریان سینمایی مثل ویم وندرس، ورنر هزتزوگ، فاسبیندر و کلوگه پرسید و از میهمانان خواست تا نظر خود را در این باره ابراز کنند که آیا این پیوستگی واقعا وجود دارد؟ نوید پورمحمدرضا در پاسخ به این سوال ابتدا از این گفت که صحبت کردن از برلینیها یک مخاطره به همراه دارد و آن این است که هنوز خود نظریهپردازان آلمانی به جمعبندی در مورد این سینما نرسیدهاند و اطلاعات ما هم بیشتر از آن دسته منتقدین آلمانی است که در دنیای انگلیسی زبان مینویسند. پورمحمدرضا گفت: «بین خود این جریان سینمایی تنوع و تکثر بسیاری وجود دارد و چطور میتوان آوانگاردیسم «مارسی» را با «ققنوس» که فیلمی ضد مولفههای مدرسه برلین است و بیشتر در سینمای بدنه میگنجد و اینها را با «در سایه» توماس ارسلان که فیلم ژانر است مقایسه کرد؟ مولفه سبکی و فرمال و ارتباط تماتیک در دهه هفتاد هم وجود نداشت و عامل اشتراک بزرگان سینمای دهه هفتاد یکجور مخالفخوانی با سینمای بیرمق پیش از آنها بود نه شباهت به هم. نمیتوان ارتباطی جز مخالفخوانی و جز جوانی، بین درامهای روانشناسانه فاسبیندر و سینمای حذفگرای الکساندر کلوگه و فیلمهای غریزی و وحشی هرتزوگ که با طبیعت درگیرند و سینمای یله و رهای وندرس پیدا کرد.»
نوید پورمحمدرضا عامل اشتراک فیلمسازان مدرسه برلین را هم واکنش دانست. واکنشی که آنها به جریان اصلی [مین استریم] سینمای آلمان و فیلمهایی مثل سقوط و زندگی دیگران و فیلمهای تام تیکور و فیلمهای دوره متاخر فاتح آکین نشان میدهند. « این تن ندادن و نیروی جوانی این فیلمسازان را به هم نزدیک میکند.»
این منتقد وجه بارز فیلمهای این جریان را رئالیسم دانست و فیلمها را از این نظر بیشتر به وندرس شبیه دانست تا فاسبیندر. «از قضا تنها فیلمی که کمی به فضای سینمای فاسبیندر نزدیک میشود همین فیلمی که اینجا دیدیم یعنی «ققنوس» است که به روانشناسی نزدیک میشود. استتیک وندرس رئالیستی نیست و او از دغدغههای سایکولوژیک دور میشد. در این دوره فیلم «سارق» از هایزنبرگ فیلمی ضد روانشناسانه بود که میگفت فقط به سطح نگاه کن و قرار نیست در این فیلم نقبی به ذهن پیچیده این آدم بزنیم چون ما از آدمها فقط سطح را میتوانیم ببینیم. مارکو آبل از نظریهپردازان کلیدی این سینما در کتابی که برای تببین همین جریان نگاشته با عنوان «پادسینما» و در مقالات متعددش از این صحبت میکند که حلقه واسط این سینما استتیک رئالیستی است. بحث آبل این است که فیلمهای آلمانی موفق این سالها مثل خداحافظ لنین تابع استتیک متعارف هستند و در چهارچوب همین استراتژی متعارف ساخته شدهاند در نگاه به آلمان در پیوند با نقاط عطف و مراکز ثقل تاریخی آلمان هستند. موضوعاتی مثل فاشیسم، اشتازی، هیتلر، اتحاد آلمان و امثال این موضوعات را دنبال میکنند که در واقع به یک کنجکاوی جهانی پاسخ میدهند. دنیای بیرون به این برشها از تاریخ آلمان علاقمند است و آنها به انتظار خارجی از یک هنرمند آلمانی جواب میدهند. سینمای آنها خصلت اگزوتیک و نظربازانه دارد و پاسخی به گذشته و نگاه دیگران است. اما فیلمهای جریان سینمایی مدرسه برلین دقیقا نقطه مقابل این جریان اصلی هستند و عکس آن مسیر را میروند. از تاریخ دور میشوند و زندگی روزمره و آلمان امروز را در قاب میگیرند.»
غیر سیاسی بودن این فیلمها در واقع یک پاسخ سیاسی از طرف نسل جدید آلمانی است. هشت فیلمی که از جریان مدرسه برلین در این دوره سینماتک موزه هنرهای معاصر به نمایش گذاشته شدند شامل «مارسی» آنگلا شانیلیک ۲۰۰۴، «در سایهها» توماس ارسلان ۲۰۱۰، «سارق» مارتین هایزنبرگ ۲۰۱۰، «طلا» توماس ارسلان ۲۰۱۳، «یک دم تاریکی» کریستف هوخهایسلر ۲۰۱۱، «بیماری خواب» الریش کهلر ۲۰۱۱، «گربه کوچک عجیب» رامون زورکر ۲۰۱۳ ، «ققنوس» کریستین پتزولد محصول ۲۰۱۴ بودند.