
یادداشتی بر فیلم «آتلان»:
جدال دو تقدیر
ماهنامه هنروتجربه – زهرا مشتاق:«آتلان» روایت یک رنج است. رنج غریب آدمیان و اسبها. اسبها که حیوانات نجیبی هستند و رنجهای عمیقی دارند. درست هم چون آدمیان که هریک گویا در گردابی ترسناک، برای زندگی، برای آنچه حق حیات نامیده میشود سخت میجنگند. تنها برای صباحی بیشتر زیستن. به هر قیمتی. به هر کیفیتی. آیا موجودات دیگر نیز در این تعب دشوار سهیمند؟
«آتلان» روایت همین پرسش است. سؤال و پاسخی تنیده در دل هم. مونولوگ طولانی فیلم با جملهای آغاز میشود که خوجه حاجی میگوید: «ترکمن اگر جلوی خانهاش اسب نباشد، ترکمن نیست». و درست از همینجاست که این سرنوشت غریب در هم گره میخورد. حیات ترکمن به اسب بستگی دارد و حیات اسب… حیات اسب در رهایی است، در اسیر نبودن، در یتیم نبودن، مادر داشتن.
ایلحان، اسب تنهایی است. مادرش به محض تولد او مرده است و صاحبش پسر جوانی بوده است که از اسب هیچ نمیدانسته. ایلحان وارد خانواده تازهای میشود. خانوادهای که تا چشم بازکرده، اسبها در حیاط فراخ خانهاش رژه رفتهاند، بزرگ شدهاند، قهرمان شدهاند و رفتهاند و حالا از ایلحان هم کمتر از قهرمانی نمیخواهند. ایلحان وقتی عزیز است که مقام بیاورد، در کورس فصل، اول بشود و برای خانواده جایزه بیاورد. و کشمکش درست از همینجاست که آغاز میشود. ایلحان دیگر قصد تکرار قهرمانی ندارد. ایلحان سرکش شده است. سواری نمیدهد و حاضر به خروج از دپار نیست.
ایستادگی ایلحان در برابر چیست؟ مقاومت او برای ندویدن از کجا میآید؟ آیا این پاسخی دردناک به تمام شکنجههایش نیست؟ کریم، برادر بزرگتر، اعتقاد به ایجاد ترس دارد. او بارها به صورت اسب میکوبد و با شلاق و وسیلههای دیگر سعی میکند ایلحان را در موقعیت غمانگیزی قراردهد. ایلحان قیام یک اسب است در برابر خودخواهی آدمیان، آنجا که تمام مسیرها در سود و زیان خلاصه میشود.
ایلحان برای تمام خانواده یک راه است. راهی برای ازدواج علی. برای مبلغ ناچیز قهرمانی و برای حقوق باورنکردنی ماهی دویست تومان. برای بقای خانواده. برای تکهای نان و زندگی. پس همه به هم سخت میگیرند. و در این رقابت تنگاتنگ برای بودن، هرکس نقشی ایفا میکند. دعانویس برای دوباره قهرمان شدن ایلحان جادویی مینویسد و پدربزرگ با تماشای فیلم مسابقه اشتباهات علی را یادآوری میکند. اسبها به شکل غمانگیزی مست میشوند، دلالها شرط بندی میکنند و کسانی مربیها و چابکسوارها را میخرند تا دهانه اسب را بکشند و نگذارند اسب آنها برنده شود و… آیا همه اینها مبارزهای برای بقا نیست؟ و آیا از میان دهها اسب تسلیم، خروج ایلحان از فرمانبری محض، ستایش برانگیز نیست؟ به یاد بیاورید ایلحان را وقتی که فروخته میشود و علی بعد از مدتها به دیدارش میرود. برای علی سخت است که باور کند این اسب آرام، همان ایلحان سرکش اوست که حالا به آسانی سواری میدهد. فصل دویدن زیبای ایلحان در دریا را در ذهن تداعی کنید. او رها و آزاد در آب میدود. آیا این آرامش، حاصل احترام به شأن و هویت یک موجود زنده دیگر نیست؟ آیا در نگاهی وسیعتر، «آتلان» ترسیم جنگ برای بقا در زندگی امروز بشر نیست؟
فیلم، مستندی بلند است با خط قصهای قوی و پررنگ که در تمام فیلم حفظ میشود. هرکس داستانی دارد. بعضی نقشها حضور بیشتر و بعضی کمرنگتر. اما در نهایت زندگی آمیخته به حضور اسب در زندگی ترکمنهاست که به شکلی تأثیرگذار و کامل روایت میشود. خرید و فروش اسبها، گونهای زندگی ارباب رعیتی است، درست مثل زندگی علی که تمام اسبها، جز ایلحان متعلق به کسان دیگری هستند و او وخانوادهاش تنها مراقب و مربی هستند، تلاش آدمهای کورس برای آماده کردن اسبها، جمعیت مشتاق و پیگیر که سر اسب برنده شرط بندی میکنند و دلالهایی که با پول اسبها را میخرند، اعتراض علی به محروم شدن از مسابقه، دغدغه او برای دیرشدن مراسم عروسیاش، شخصیت قابل تأمل دعانویس که درست در میانه جدیتش در دعا برای برنده شدن ایلحان، زنگ موبایلش به صدا درمیآید و با پاسخ دادن او ناگهان فضا میشکند و حالتی از بیاعتمادی برمیانگیزد و… «آتلان» به معنای کامل، یک سینمای تمامعیار است. یک مستند درامای تأثیرگذار و فراموش نشدنی.
جدال دو کاراکتر اصلی فیلم، علی و ایلحان در برابر یکدیگر. جدالی که در ظاهری دوستانه روایت میشود. اما تقدیر یکی فرماندهی و دیگری فرمانبری است. آیا «آتلان» شورش تقدیری در برابر تقدیری دیگر نیست؟
از دیگر ویژگیهای «آتلان»، فیلمبرداری درخشان و قابل تأمل آن بهخصوص در پلانهای هوایی است که به زیبایی، دشت و طبیعت بکر را به تصویر میکشد. و البته فصل مسابقه اسبها، که قدر مسلم کار دشواری بوده است. حضور و کنترل چندین دوربین و انتخاب جای مناسب برای قرارگرفتن دوربینها بهمنظور استفاده از بهترین نماها، درایت و همدلی فیلمبردار و کارگردان کار بوده است که در نهایت به نتیجهای تحسینبرانگیز انجامیده است.
و در نهایت پایان فیلم که دوباره همهچیز از اول شروع میشود. تو زندگیات را برای اسبهایی میگذاری که دست تو فقط یک امانتند. اما نهیب پدر چیز دیگری است؛ آتلان. آتلان. سوار بر اسب شو و با او رهسپار شو. رهسپار.