ماهنامه هنر و تجربه – مریم شرافتی:شیوه فیلمسازی سیفالله صمدیان متفاوت و به قول خودش «سینمای یک نفره» است. سینمایی است که نه شبیه سینمای مستند است و نه شبیه سینمای داستانگو. چون سینمای مستندِ کلاسیک ویژگیهایی دارد که انگار در فیلمهایش آگاهانه رعایت نشده و سینمای داستانگو هم که کاملا متفاوت است. اما نکته مهم اینجاست که آنچه را که میخواهد بسازد کاملا و بهدقت در ذهنش شکل گرفته و این ویژگی فیلمهای اوست.
صمدیان سینماگری مؤلف است. شیوهای دارد که حاصل جدی گرفتن همه مسائل و وقت گذاشتن روی آنهاست. میتواند به فضایی برود که شاید از دید افراد ناشی، ارزش فیلم شدن را نداشته باشد. روایت شخصیاش را از وقایع دارد و از این رو بیننده را وادار به اندیشیدن میکند.
یکی از دلایل اصلی و مهم در کارهایش نگاه منحصر به فردی است که از عکاسی و دید عکاسانه او نشأت میگیرد. خودش در این مورد میگوید: «بیآنکه بدانم ناخودآگاه ماموریتی در چشمانم هست و چیزهایی را ثبت میکنم که معمولا کسی ثبتشان نمیکند.»
مخاطب با دیدن فیلمهایش فضای تازهای را تجربه میکند. سکانس به سکانس فیلمها، در این آشفته بازار کم حرمتی به تصویر، تجربه بصری جدیدی است. چرا که در نگاهش دچار روزمرگی نشده است.
به گفته خودش، به دلایل مختلف و از جمله زمان رویدادها، پنج فیلم انتخاب شدند؛ «ایستگاه سفید»، «تهران ساعت ۲۵»، «هنر کشتن»، «بم: روز سوم، روز دهم» و «روزی روزگاری در مراکش» که فیلم بلند این مجموعه است. وجه مشترک فیلمها و این نوع سینما این است که نیازی به دکوپاژ ندارد چون در لحظه شکل میگیرد. خودش درباره این شیوه معتقد است وقتی دوربین، چشم عکاس میشود یعنی چشمی که کاملا در وجود او تعبیه شده است، دکوپاژ تصویر همان لحظه شکل میگیرد. اما دو فیلم در این مجموعه با دیگر فیلمها تفاوت دارند: «ایستگاه سفید» و «هنر کشتن». در تمام فیلمها یک «اتفاق» در حال روی دادن است و با آنکه جنس هر اتفاق با دیگری تفاوت دارد اما بیننده را غافلگیر میکند. در «هنر کشتن» نیز منتظر اتفاق هستیم اما از جنس و مفهوم دیگری. «هنر کشتن» متفاوتترین فیلم این مجموعه است. چون ساختار متفاوتی نسبت به بقیه فیلمها دارد؛ موسیقی، تصویربرداری و موضوعی که انتخاب شده و پرداخت مینیمالیستی آن. موسیقی هم کاملا با لحظات فیلم در هم تنیده شده و نکته مهم درباره موسیقی آن این است که تکرار موسیقی درواقع تکرار تناوب تنیدن تار است. تکرار، حس وهمانگیز مرگ و شب را به بیننده منتقل میکند.
خط داستانی در «هنر کشتن» ساده است. چیزی به نام فیلمنامه وجود ندارد. اما فیلمساز میداند که چه چیزی میخواهد و معتقد است که هیچ نویسنده و سناریستی بهتر و قویتر از خود زندگی نیست. صمدیان درباره این فیلم میگوید: «دراین فیلم برای اولینبار از سه پایه استفاده کردم چون من اکثرا با دوربین روی دست کار میکنم، برای اینکه موضوع با من حدودا یکی شود. چون وقتی سهپایه و نور میآید فاصلهگذاری میشود و همه چیز خراب. البته در این فیلم گذشت مدت زمان تنیدن تار با دیزالو تصویر کوتاهتر شده است. عنکبوت در انتهای کار، وسط بافتهاش به انتظار شکار مینشیند. نکته جالب اینجاست که این اثر هنری که ساخته میشود برای کشتن است و درواقع تنها اثر هنری برای تنازع بقاست»
«ایستگاه سفید» فیلمی است که از یک فضای جغرافیایی شاعرانه برخوردار است. در این فیلم علاوه بر زیباییهای بصری که ناشی از نگاه عکاسانه سیفالله صمدیان است، بیننده با روایت جدیدی از «در انتظار گودو» بودن روبهرو میشود. زن منتظر است، مدام قدم میزند، در رفتوآمدهای مکررش بیننده را با خودش همراه میکند و چهبسا حس سرما و انتظار را به مخاطب نیز منتقل کند، اما ناگهان و بعد از رفتن اتوبوس است که بیننده غافلگیر میشود، چرا که زن بر خلاف آنچه که از ابتدای فیلم منتظرش بودیم همچنان در ایستگاه سفید میماند و همچنان منتظر. «انگار مقصد نهایی همان انتظار است و بس»
سینمایی که صمدیان خود را متعلق به آن میداند بستر اصلیاش از دل واقعیت بیرون میآید. انگار نمایشی از یک واقعیت تخیلی است. با آنکه سناریوی قبلی وجود ندارد اما میداند که چه میخواهد و با بهرهگیری از لحظات جاری زندگی، داستانی را از دل داستانهای آن بیرون میکشد.
در این مجموعه این دو فیلم یعنی «ایستگاه سفید» و «هنر کشتن» ویدئوآرت هستند. ممکن است چهارچوب مشخصی برای ویدئوآرت وجود نداشته باشد تا بتوان تعریف مشخصی ارائه داد. ممکن است یک فیلم کوتاه با یک تدوین متفاوت در قالب یک ویدئوآرت بگنجد اما بهطور کلی میتوان گفت که ویدئوآرت یک ظرفیت و وسیله بیان است که در بیشتر مواقع، بیان نوعی موقعیت هستند.
نسخه pdf شماره پانزدهم ماهنامه هنر و تجربه