
مجید اسلامی انتقادهای خود از هنر و تجربه را میگوید
هنر و تجربه، فرصتی که نباید از دست برود / فیلم هیجان انگیز لازم است
هنر و تجربه – بهزاد وفاخواه: نمایش فیلمهای متفاوتی که راهی به سالنهای سینما پیدا نمیکردند، فقط خواسته فیلمسازان جوان نبود. گروهی از منتقدان هم که در طول این سالها با انتقاد از جریان اصلی سینمای ایران، فیلمهای معمول سینمای اکران را بیرمق میدانستند هم خواستار تغییر در مناسبات اکران بودند. مجید اسلامی از منتقدانی بود که با تشکیل گروه هنر و تجربه، از این تجربه حمایت کرد. امروز اما اسلامی معتقد است مشکلاتی در برنامهریزی، تبلیغات و برخی انتخابهای این گروه باعث شده است تمام انتظاری که پیشتر از «هنر و تجربه» میرفته محقق نشود. در این گفتگو نظرات به مجید اسلامی در این باره پرداختهایم.
حجم وسیعی از تولید از اوایل دهه هشتاد در سینمای ما به وجود آمد که نمیتوانستند به سینمای اکران راهی باز کنند. به خصوص بعد از موج دیجیتالیسم که از اوایل همین دهه شروع شد، روند تولید سرعت خیلی بیشتری به خودش گرفت، چون تولید راحتتر و به بیان درستترش تولید غیررسمیتر و مستقلتر از دولت شد. طی یک دوره طولانی از طریق دانشکدههای هنری، آموزشگاههای آزاد و انجمنهای سینمای جوان آموزش سینمایی داشتهایم ولی درهای سینما به روی خروجی این مراکز آموزشی بسته بوده است. برای حل این مشکل هم طرحهایی پیشبینی شد مثل طرح آسمان باز که به هرحال موفق نبودند. تا اینکه سال گذشته هنر و تجربه شروع به کار کرد. به نظر شما هنر و تجربه چه مزایا و معایبی در این نه ماه داشته است؟ از همینجا شروع کنیم تا بعد به مباحثی مثل برنامهریزی و بعد تبلیغات و انتخابها برسیم.
فکر میکنم بهتر است اول از یک موضعگیری سختگیرانه شروع کنم. اینکه بگوییم یک اتفاقی افتاده و این اتفاق خودش یک دستاورد است، حرف خوبی نیست. بعضی اتفاقها باید به شکل خوبش بیفتد. اگر به شکل ناقص اتفاق بیفتد، نه تنها دستاورد نیست بلکه ممکن است تبدیل به یک مانع شود. یک نمونهاش همان ماجرای «آسمان باز» بود. بلافاصله بعد از اینکه آن طرح اعلام شد، برای من که سی سال در این سینما بودهام و تا حدی به مکانیسمهای این سینما آشنا هستم، از قبل محکوم به شکست بود. در مورد هنر و تجربه من خیلی خوشبین بودم در ابتدا. ولی با روندی که در این چهار پنج ماه اخیر اتفاق افتاده، نگرانم نکند این قضیه هم به شکست منجر شود و این شکست دامن همهمان را بگیرد. همه ما که تا حدی خوشبین بودیم و از آن حمایت کردیم. برای توضیح بیشتر باید یک مقدار وارد جزئیات بشوم. این حوزهای است که نباید در آن آزمون و خطا کرد. چیزهایی ممکن است از قبل قابل پیشبینی نباشد و راهی جز آزمون و خطا باقی نماند، اما چیزهایی هم قابل پیشبینی و بدیهی است. برای اینکه به این بدیهیات برسیم، زمانی صرف میشود که این زمان قیمتی است. با یک مثال برمیگردم به همان برنامهریزی کلی که این گروه باید از اول میداشت و به نظر من به آن فکر نکرده. یکیاش دیدن جایگاه فیلم خارجی در این برنامه است. این ایدهای بود که به نظر من از همان اول خیلی بدیهی به نظر میرسید. در شرایطی که سینمای عامهپسند ایران هم به شدت دچار بحران مخاطب شده، «هنر و تجربه» طیفی از مخاطبین را نشانه گرفته که خیلی سختگیر هستند و عادت به فیلم دیدن در سالن سینما ندارند. میخواهد آنها از خانههایشان بیایند بیرون. خیلی مهم است که ویژگیهای این مخاطب را بشناسی. آیا صرفا با نشان دادن فیلمهایی که در طول این سالها ساخته شده و پشت خط اکران مانده میتوانی از ظرفیت این تماشاگران استفاده کنی؟ به نظر من نه. خیلی بدیهی است که تعداد فیلمهای ایرانیای که بتواند این مخاطب را از خانه بیرون بکشاند، زیاد نیست.
در شرایطی که سینمای عامهپسند ایران هم به شدت دچار بحران مخاطب شده، «هنر و تجربه» طیفی از مخاطبین را نشانه گرفته که خیلی سختگیر هستند و عادت به فیلم دیدن در سالن سینما ندارند. خیلی مهم است که ویژگیهای این مخاطب را بشناسی.
بنابراین در کنار اینها باید ابزاری داشته باشی و فیلم خارجی خاص بهترین ابزار است. آن هم موقعی که آن فیلم هنوز در دسترس او نیست. بنابراین تو باید از اول به این فکر میکردی که بهترین راه کشاندن تماشاگر به سالنها، نمایش فیلمهای خاص و جدید خارجی قبل از امکان دانلود است. این فرصت را هنر و تجربه به نظر من با اهمال از دست داده است.
در دوره اول شاید انتخاب «سزار باید بمیرد» تا حدی این ویژگیها را داشته باشد اما بعد انتخابها بیشتر متوجه سینمای کلاسیک بوده است.
«سزار باید بمیرد» اصلا نمونهی مد نظر من نیست. مد نظر من «خواب زمستانی» جیلان است، البته تا قبل از آذر ماه پارسال. بعدش نسخهی دانلودش آمد. فیلمهایی که پارسال در سینمای دنیا کنجکاوی ایجاد کرده بودند و قابل نمایش بودند علاوه بر «خواب زمستانی»، فیلم «لویاتان»، «آقای ترنر» مایک لی، و «دو روز و یک شب» داردنها هم بود… فکر میکنم حتی دوتا از این فیلمها برای ایجاد تحرک میتوانست بسیار مفید باشد. ما شاهد بودیم که «خواب زمستانی» حداقل دو یا سه سانس در پردیس کورش سالن را کاملا پر کرد. آن هم وقتی دانلودش در دسترس قرار گرفته بود. این اتفاق دوماه قبلش میتوانست پانزده سانس را پر کند و پانزده سانسِ پر که صف تشکیل دهد و آدمهایی را که مدتهاست سینما نرفتهاند به سینما بکشد، خیلی میتوانست به این گروه کمک کند. این اتفاق نیفتاد و من در برنامه امسال هم این دورنما را نمیبینم. من یکی دو بار با اعضای شورای سیاستگزاری هنرو تجربه صحبت کردهام ولی به نظر میرسد ضرورتش را آنچنان احساس نکردهاند.
فیلمهایی که پارسال در سینمای دنیا کنجکاوی ایجاد کرده بودند و قابل نمایش بودند علاوه بر «خواب زمستانی»، فیلم «لویاتان»، «آقای ترنر» مایک لی، و «دو روز و یک شب» داردنها هم بود… فکر میکنم حتی دوتا از این فیلمها برای ایجاد تحرک میتوانست بسیار مفید باشد.
فقط نمایش فیلم هم کافی نیست. باید فیلمسازها را بیاوری، شلوغ کنی، نمایش خاص بگذاری، هفته فیلم آن فیلمساز را برگزار کنی و شوک ایجاد کنی. این شوک فقط با فیلمهای داستانی هم نیست، فیلمهای مستند جدید هم این قابلیت را دارند.احساس میکنم دورخیز «هنر و تجربه» دورخیز کوچکی بوده است. فکر کردهاند همین که یکسری فیلمهایی را که تا حالا نمایش داده نشده نمایش بدهند کافیست. سینمای تجاری ما به شکل احمقانهای تفاخر به فروش دارد، «هنر و تجربه» نباید به دام تفاخر به نفروختن بیفتد. اکران فیلم کلاسیک اصلا یعنی چه؟ اکران فیلمی مثل «همشهری کین» به این شکل توهین به هشمهری کین است. یک سانس در ماه برای همشهری کین کافی است، اما یک سانسی که پُر برود. یک سانسی که بعدش فیلم مستند در مورد «همشهری کین» نمایش داده شود و جلسهی نقد و بررسی برگزار شود و شلوغ باشد. اودیسه فضایی هم همینجور. فیلمهای ایرانی هم. اکران همینجوری «یک اتفاق ساده» توهین به سهراب شهید ثالث است. آن فیلم باید با سلام و صلوات به نمایش دربیاید، با سانسهای معدود ولی پر، سانسهایی که به اندازه کافی شلوغ کرده باشی و مطمئن شده باشی احترام آن فیلم حفظ میشود. به نظر میرسد همینطوری یک فیلمی در برنامه گنجانده شده، که تازه از سانسهای فیلمهای اصلی گروه کم کرده است.
نکته دیگر اینکه فیلمهای جدید ایرانی که به نمایش درمیآیند باید طبقهبندی بشوند. ظرفیت بالقوه فروششان باید ارزیابی شود. این ارزیابی با اعتمادی که آن فیلمسازها دارند توسط گروه کارشناسی انجام بگیرد، مثلا یک فیلمی ضریب الف بگیرد یعنی ظرفیت حداکثری برای فروش دارد.
اکران فیلم کلاسیک اصلا یعنی چه؟ اکران فیلمی مثل «همشهری کین» به این شکل توهین به هشمهری کین است. یک سانس در ماه برای همشهری کین کافی است، اما یک سانسی که پُر برود.
این درجه بندی وجود دارد..
-ولی عملا نمودش را نمیبینیم. فیلمی مثل «پریدن از ارتفاع کم» خیلی ظرفیت بالاتری برای فروش دارد تا «روز مبادا». من «روز مبادا» را خیلی دوست دارم اما ظرفیت فروش «روز مبادا» همینی بوده که الان اتفاق افتاده است. ظرفیت فروش «مردی که اسب شد» ثقفی همین بوده که الان دارد اتفاق میافتد. ولی ظرفیت فروش «۳۱۶» خیلی بیشتر است. احتمالا به این نگاه کردهاند که بازیگر ندارد. به جذابیت فیلم برای فروش نگاه نکردهاند. این ارزیابیها میتواند براساس نظر گروه کارشناسی هم نباشد و براساس آزمون و خطا باشد. هفته اول اکران هر فیلمی را تعداد سانسهای خیلی بیشتری بده و حدی تعیین کن که اگر فیلم در هفته اول به آن حد رسید، سانسهای بیشتری به آن تعلق بگیرد.
اما با این سیاست برای تبلیغات مشکل ایجاد میشود. برنامه سینماها که راهنمای تماشاگر هنر و تجربه و راهی برای هماهنگ کردن وقتش با زمان نمایش فیلمهاست، در دورههای زمانی یک ماهه برنامهریزی میشود.
-این مدل از اکران و برنامهریزی، ببخشید که این تعبیر را به کار میبرم، ممکن است تبدیل شود به یک گور دستهجمعی. یعنی فیلمها را محکوم میکنی به یک فروش از پیش تعیین شده. دوتا استثنای «ماهی و گربه» و «پرویز» را بگذاریم کنار. فروش آنها ربطی به تلاش گروه «هنر و تجربه» نداشته. انتظار بالقوهای در جامعه، براساس جایزههایی که گرفته بودند و نمایشهای خصوصی و موفقیتهای این دو فیلم، وجود داشت. فضای فیسبوکی خیلی فعالی هم برای این دو فیلم ایجاد شد. اگر قرار باشد بین فیلم کمفروش هنر و تجربه و فیلمی با فروش متوسط در هنر و تجربه، فقط ده میلیون تفاوت فروش باشد؛ فایده ندارد. بعد چه اتفاقی میافتد؟ اتفاقی که الان افتاده: فیلمهای بالقوهای که میتوانستند به این گروه تحرک ببخشند، همه به اکران عمومی رفتند و بعضیها هم شکست خوردند. «بیگانه» بهرام توکلی، «ملبورن»، «سیزده»، «در دنیای تو ساعت چند است؟»، «قصهها».. چرا این فیلمها به هنر و تجربه نیامدند؟ خب حق دارند نیایند. به خاطر اینکه این مدل اکران فیلمها را انگار محدود کرده است به فروش کمتر از پنجاه میلیون تومان. مکانیسمی برای تکرار فروش «ماهی و گربه» و «پرویز» طراحی نشده است.
اشکال دیگر تبلیغات است. در یک ماه اول، تیزر مشترک برای همهی فیلمهای هنر و تجربه عجیب نیست. اما بعد از یک ماه اول باید به تماشاگر نشانهگیری خاص داده شود. هنر و تجربه میتوانست از فروش «ماهی و گربه» و «پرویز» برای فروش فیلمهای دیگرش باید استفاده کند. نکرد. فیلم خاصی از دوره بعدی باید هدفگیری میشد تا کسانی که رفته بودند «ماهی و گربه» را ببینند که تعدادشان هم خیلی زیاد بود، به دیدن آن فیلم هم ترغیب بشوند. فیلمی که ظرفیت فروش بالا داشت. با تیزر مشترک این اتفاق نمیافتد. به نظر من فیلم حامد رجبی میتوانست این ظرفیت را داشته باشد. این فیلم شاید اگر به اکران عمومی رفته بود، دویست میلیون تومان فروش میکرد. فراموش نکنید فیلم «برف» که اکران ناموفقی هم داشت با بلیت ارزانتر، شصت هفتاد میلیون فروخت. اگر «پریدن..» الان پنجاه میلیون فروخته، برای ظرفیت این فیلم خیلی کم بوده.
من فکر میکنم ایدهای که در گروه هنر و تجربه وجود داشته این بوده که به خیلی از فیلمهای واجد شرایط فرصت اکران داده شود و اگر فیلمی فروشش خیلی کم بود، اکرانش ادامه پیدا نکند.
-به نظر من اشتباه است. باید برعکس باشد. براساس ظرفیت فروش باشد و بدون توجه به این اتفاقی که به شکل انفجاری برای فروش «ماهی و گربه» افتاد. در مورد «پریدن…» مشکل این بود که خیلی از آدمها اصلا خبردار نشدند از اکران این فیلم. یعنی آن موج اولیهای که باید ایجاد میشد تا بعد آدمها همدیگر را ترغیب کنند به دیدن فیلم اتفاق نیفتاد. در مورد «۳۱۶» هم همینطور.
بعضی از تصمیمات این گروه به شکل فاجعهباری اشتباه بوده. تصمیم اینکه قیمت بلیتها افزایش پیدا نکند، یک تصمیم تراژیک است. من با اختصاص صد در صد فروش به تهیهکننده هم مشکل دارم. از روز اول میشد این سهم ۸۰ درصد باشد و ۲۰ درصد برای تبلیغات کنار گذاشته شود. چرا نباید پول داشته باشی که تبلیغ کنی؟ این فیلمها احتیاج به تبلیغ دارند. حتی اگر تلویزیون نه، به شکل خیلی وسیعی در محافل خاص. به نظر من هنر و تجربه حتی میتوانست جسورانه قیمت بلیتش را از نُرم سینماهای دیگر بالاتر ببرد. مخاطبت را اگر بشناسی، میدانی که این مخاطب برای دیدن فیلم خوب، ممکن است حاضر باشد بهای بیشتری بدهد. و اینجاست که نمایش فیلم خارجی میتواند مهم باشد.
تصمیم اینکه قیمت بلیتها افزایش پیدا نکند، یک تصمیم تراژیک است. من با اختصاص صد در صد فروش به تهیهکننده هم مشکل دارم. از روز اول میشد این سهم ۸۰ درصد باشد و ۲۰ درصد برای تبلیغات کنار گذاشته شود.
اگر فیلم خوب خارجی نمایش بدهی و قیمت بلیتت را دو برابر کنی و قیمت بلیت این فرصت را به تو بدهد که به فیلمهای ایرانی فضای تبلیغاتی بدهی، این برگ برندهات میشود. «خواب زمستانی» را اکران میکردی، قیمت بلیت را میگذاشتی ۱۵ هزار تومان و میدیدی آیا تماشاگری که امکان دانلود هنوز ندارد میآید یا نه. به نظر من میآمد.
در مورد تبلیغات، با توجه به اینکه گروه هنر و تجربه یک مجله رایگان دارد که در سینماهای نمایشدهنده توزیع میشود، بهمراه یک سایت و پایگاه خبری در شبکههای اجتماعی، پخش تیزر از تلویزیون و بروشورهای رایگانی برای هر فیلم. چه امکانات تبلیغی بیشتری میتوان متصور بود؟
-به نظر من، این تبلیغات مکانیکی است. موقعیت اینرسی سکون مخاطب را نادیده گرفته است. دستکم گرفته. یک مخاطب خیلی سختگیری را باید از خانهاش بکشی بیرون. به مورد مستند «شش قرن شش سال» که یک دستاورد است توجه کنید. به خاطر حضور شجریان این مستند میفروشد. پس باید از قبل بدانی اگر این فیلم میفروشد، قبلش باید چه تیزری پخش کنی. این فرصت استثنایی را نباید از دست داد. ممکن است دوماه بعد فیلمی نداشته باشی که قبلش بتوانی آنونس موثر پخش کنی. به نظر من فروش ۸۰۰ میلیونی «ماهی و گربه» یک امکان معجزهوار بود برای گروه هنر و تجربه. ممکن است این تماشاگر را به این آسانی نتوانی برگردانی. باید همانجا بچسبیاش. مکانیسمهایی باید پیشبینی کرد. مثلا اگر سه بار آمدی، یک بلیت مجانی بگیر. الان به نظر من قدرت مانور هنر و تجربه با فیلمهای ایرانی تقریبا از دست رفته. خیلی از فیلمسازهایی که فیلمهایشان میتوانست تحرکی ایجاد کند، دیگر حاضر نیستند فیلمهایشان در این گروه به نمایش دربیاید، [از نظر من] به حق. فیلمهای باقیمانده هم آن انرژی را ندارند که بتوانند شوکی را به تماشاگر بدهند که «ماهی و گربه» و «پرویز» دادند.
پس یعنی ما مشکل فیلم خوب هم داریم؟
-مشکل فیلم خوب نداریم، مشکل فیلم هیجانانگیز داریم. خیلی از این فیلمها، فیلمهای خوبی هستند اما فیلمهایی نیستند که تماشاگر را از خانه بکشند بیرون. عوامل جذابیت را ندارند. اسم کارگردانشان آنقدر مهم نیست، بازیگرشان آنقدر مهم نیست.الان تنها چیزی که میتواند شوک به وجود بیاورد فیلم خارجی است. و اینبار اگر تماشاگر برگشت، باید تو ابزارت را داشته باشی. وقتی صحبت از فیلم خارجی میکنم صحبت بیست تا فیلم خارجی در سال نیست، صحبت ۵ تا فیلم خارجی در سال است. ولی پنج تا فیلمی که آن موج را بتواند به وجود بیاورد. از بین فیلمهای همین امسال کن، فیلم ژاک اودیار را میشود نمایش داد. بدون سانسور. خب این یک فرصت استثنایی است، در تبلیغاتت میزنی برنده نخل طلای ۲۰۱۵. طیف وسیعی از مخاطبان سینمای ایران دوست دارند این فیلم را ببینند. ولی از آن فیلمهاست که نسخه دانلودش که آمد، اگر بتوانی در خانهات ببینی، دیگر سینما نمیروی.
مشکل فیلم هیجانانگیز داریم. خیلی از این فیلمها، فیلمهای خوبی هستند اما فیلمهایی نیستند که تماشاگر را از خانه بکشند بیرون. اسم کارگردانشان آنقدر مهم نیست، بازیگرشان آنقدر مهم نیست.الان تنها چیزی که میتواند شوک به وجود بیاورد فیلم خارجی است.
در جشنواره کن امسال حداقل ۵ فیلم با معیارهای اینجا قابل نمایش بود. بهترینشان فیلم «آدمکش» هوشیائو شن بود که البته خیلی سختهضم است، «دیپان» اودیار، فیلم استفان بریزه و یکی دو فیلم دیگر در ایران قابل نمایشاند.
در مورد فیلمهای کوتاه و مستند چه؟ فیلمی مثل «آتلان»، تمام ویژگیهای لازم برای جذب مخاطب را دارد به جز اینکه یک چهره سرشناس موضوع فیلمش نیست. فروش بدی هم نداشته ولی انگار سقف دیده شدن برای یک مستند همین است.
-من میگویم آن جریان اگر اتفاق بیفتد، همه فیلمها ازش نفع میبرند. من شک ندارم که طیف وسیعی از تماشاگران سینمای ایران اگر بروند «آتلان» را ببینند، راضی برمیگردند. مساله اینجاست که چطور ترغیبش کنی برای دیدن فیلم. اگر بحث را ببریم سمت تئاتر، متوجه میشویم که این مشکلات در تئاتر ایران چقدر راحت حل شده.
سالنهای تئاتر همیشه پر هستند.
-به خاطر اینکه آن اعتماد ایجاد شده است. پاتوق شکل گرفته است. تماشاگر اصلا نمیداند نمایشی که در سالن چارسو اجرا میشود؛ چه نمایشی است، ولی استاندارد سالن چارسو را میداند. میداند که ده بار اگر به این سالن رفته هشت بارش راضی بوده. سالنهای ایرانشهر هم همینطور. یکبار اگر «کالیگولا» را آنجا دیدی، میتوانی سه بار ریسک کنی و بدون اطلاع کامل از نمایش در حال اجرا، بروی و ببینی. این اتفاق در سینما از بین رفته است. یکزمانی سینما عصرجدید برای ما همینطور بود. ما میرفتیم فیلم خارجی ببینیم اصلا نمیدانستیم این چه فیلمی است اما یکبار آنجا «سه برادر» فرانچسکو رزی را دیده بودیم، «۲۶ روز زندگی داستایوسکی» را دیده بودیم، بعد فیلمهای تارکوفسکی… این بود که میرفتیم فیلمهایی را که اصلا نمیشناختیم هم ببینیم. تا همین چند سال پیش سانس آخر سینما فرهنگ، که مخصوص نمایش فیلمهای خارجی و زبان اصلی بود، برای فیلمهایی مثل «گوست داگ» جارموش یا «روز هشتم» ژاکو ون دورمل هر شب سالن پر بود. برای اینکه این عادت دوباره برگردد باید تجربههای خوشایند برگردد.
خود فیلمها چه؟ فیلمها طوری هستند که برای تماشاگر از هنر وتجربه یک برند ساخته شود؟
-وقتی خودت را محدود میکنی به فیلمهایی که از قبل معلوم است مخاطب را فراری میدهد، آن اتفاق نمیافتد. ممکن است فیلمی بد هم نباشد اما ذاتاً دارد مخاطبش را آزار میدهد یا دلش نمیخواهد با مخاطبش کنار بیاید. باید جایگاه آن فیلم در برنامهریزی تو معلوم باشد. وقتی فیلم بلاتار همزمان با فیلم ثقفی اکران میشود، این یعنی خودکشی. چون اولا داری به رخ میکشی این دوتا به هم شبیهند، ثانیا دوتا فیلم خیلی سختهضم و ناخوشایند حتی برای تماشاگر لب مرز را داری عرضه میکنی. من وقتی بخواهم یک مجموعه فیلم برای مخاطب متوسط نمایش بدهم، حتما در آن مجموعه یک فیلم سخت هم میگنجانم ولی چهارتا فیلم لب مرز هم به نمایش درمیآورم. اگر مثلا یک فیلم از تارکوفسکی نشان میدهم، یک «ای برادر کجایی» کوئنها را هم میگنجانم. چون نمیشود از تماشاگر انتظار داشته باشی فقط با خوراکهای سختهضم روبرو بشود.
اگر فیلمهای صفی یزدانیان و بهرام توکلی و هومن سیدی را هنر و تجربه از دست نمیداد، اگر «خانه پدری» دچار آن مشکل نمیشد، اگر «قصهها» میآمد، الان میتوانستیم تعداد سالنهای هنر و تجربه را دوبرابر کنیم. همه چیز به شکل بهتری جلو میرفت. همهی اینها به هم وصل است و یک زنجیره است.
اگر این تمایل دوطرفه نباشد چه؟ بالاخره فیلمها دارند صدسانس در روز را با درنهایت سه یا چهار سانس تاخت میزنند.
-من هم همین را میگویم. آن موقع که «ماهی و گربه» ۸۰۰ میلیون فروخت، خیلیها ترغیب شدند. چه شد که فکر کردند آن اتفاق در مورد فیلمهای آنها تکرار نمیشود؟ به سیستم شک کردند. شکشان هم درست بود. خود من انتظار داشتم اگر پرویز ۴۰۰ میلیون میفروشد، پریدن از ارتفاع کم حداقل ۲۰۰ میلیون بفروشد. چون این دوتا فیلم خیلی همجنس هستند. اگر نمیفروشد، مکانیسم اشکال دارد.
اگر فیلمهای صفی یزدانیان و بهرام توکلی را هنر و تجربه از دست نمیداد، اگر «خانه پدری» دچار آن مشکل نمیشد، اگر «قصهها» میآمد، الان میتوانستیم تعداد سالنهای هنر و تجربه را دوبرابر کنیم. همه چیز به شکل بهتری جلو میرفت.
اگر همه فکر میکردند سودی که «ماهی و گربه» برد که واقعا استثنایی بود، برای آنها هم تکرار میشود، آنها هم میآمدند. خیلیهایشان هم ضرر کردند. مثلا اکران «سیزده» و«بیگانه» اکران بدی از آب درآمد. «من مارادونا نیستم» هم به همین شکل. باید به این فکر کنیم که از چه چیزی ترسیدند؟
البته در دوره جدید اکران، «اعترافات ذهن خطرناک من» اضافه میشود.
-پس این هم یک فرصت استثنایی است. «اعترافات…» از آن فیلمهاست که در جشنواره نسبتا از آن استقبال شد و طیفی از تماشاگرها آن را خیلی پسندیدند و باید از این فرصت استفاده کرد برای بالا بردن کنجکاوی نسبت به فیلمهای دیگری که دارند در هنر و تجربه اکران میشوند.
آقای اسلامی گرامی،
به قول شما نمی دانم چرا
خودمان را به شکست خوردن عادت می دهیم . همه هنرمندان و روشنفکران و فیلمسازان آرزوی اکرانی مثل هنر و تجربه را داشتند اما حالا که فرصتش دست داده، بی جهت به هدر می رود، انگار عادت کرده ایم دوسال دوسال از عمر هنر و سینما را با طرحهای مدیریتی فکرنشده و خصوصا” برنامه ریزی نشده ضایع کنیم، بعد بنشینیم و بگوییم خوب ما به خواسته روشنفکران هم تن دادیم اما اقتصادی نبود و اشتباه بود. می دویم بی وقفه و مسابقه دو هم ترتیب می دهیم اما بعد یادمان می افتد که کورنومتر فراموشمان شده، و باز یادمان می افتد که خط پایان را هم تعیین نکردیم! فقط سوت زدیم تا همه بدوند. کاش یک لحظه مکث می کردیم و فکر میکردیم برای چه انقدر به خودمان زحمت میدهیم و وقت و انرژی صرف می کنیم،. که بگوییم برای سینمای خاصمان کاری کرده ایم و حاصل نداشت؟ ایکاش پیش ازین که این فرصت خوب برای فیلمها و فیلمسازان آتی هنر و تجربه از دست برود تدبیر تازه ای بکار گرفته شود. خیلی از فیلمسازان مستعد برای ارتباط برقرار کردن با مخاطبین فیلمشان به این اکران امید بسته اند. ممنونم از یادداشتتان.