هنر و تجربه: سینمای ایران در کن ۲۰۱۵ دو نماینده داشت. «ناهید» به کارگردانی آیدا پناهنده در بخش نوعی نگاه و فیلم کوتاه و دانشجویی «کشتارگاه» ساخته بهزاد آزادی در بخش سینه فونداسیون. کشتارگاه هرچند در این بخش جایزه‌ای دریافت نکرد اما بهزاد آزادی سازنده آن فکر می‌کند جایزه اصلی او کسب تجربه شرکت کردن در جشنواره‌ای در سطح اول سینمای جهان است و این‌که متوجه شده فیلمش زبانی جهانی دارد. از بهزاد آزادی خواستیم از تجربه حضور در جشنواره کن برای هنر و تجربه بنویسد. متنی که در زیر می‌خوانید را این کارگردان جوان ۲۶ ساله از دیده‌ها و شنیده‌ها و تجربه‌اش از کن نوشته است.

————————————

وقتی در فرودگاه نیس فرود آمدیم، مستقیم به سمت یکی از پرسنل جشنواره رفتم. پلاکاردی در دست داشت که اسم من روی آن نوشته شده بود. با ماشین مخصوص جشنواره از نیس به کن رفتم. فاصله نیس تا کن نیم ساعت بود. آن‌قدر مسیر زیباست که دوست داشتم هیچ‌وقت تمام نمی‌شد. هتلی دو ستاره برایم رزرو کرده بودند. بعد از پذیرش هتل باید سریع به اولین برنامه سینه فونداسیون به نام “مهمانی معرفی کارگردان‌ها” می‌رفتم. این مهمانی همیشه در تراس دفتر سینه فونداسیون که در آخرین طبقه کاخ  جشنواره است، برگزار می‌شود. خانم «دیمیترا» کارگردان هنری سینه فونداسیون اولین کسی بود که خودم را به او معرفی کردم. زنی آرام و عمیق. می‌خواستم تشکری اساسی از او بکنم، چون او در روز تولد من یکی از بهترین خبرهای زندگی مرا داده بود. برای او و کلاریس، یکی دیگر از پرسنل سینه فونداسیون که تمام کارهای فیلم من را در فستیوال انجام داده بود، از ایران سوغات برده بودم. خوشبختانه خیلی از آن خوش‌شان آمد. پس از این‌که تمام برنامه‌های چند روز اقامت در فستیوال را برایم توضیح دادند، مهمانی شروع شد و من با عوامل هفده فیلم دیگر در بخش سینه فونداسیون آشنا شدم. همه از من بزرگ‌تر بودند ولی رفتار و منش همه دانشجویی بود. همه اولین‌بار بود در کن شرکت می‌کردند و ذوق آشنا شدن با هم را داشتند و این باعث شده بود که انرژی عجیبی در میان جمع‌مان باشد.
فردا اکران فیلم‌ها شروع می‌شد و این مساله برای کارگردان‌ها استرس ایجاد کرده بود. از تراس دفتر سینه فونداسیون وقتی به پایین نگاه می‌کنی، تمام خیابان اصلی شهر کن که منتهی به فرش قرمز کاخ جشنواره است، دیده می شود. تمام خیابان را بسته‌اند. یک لاین برای ماشین‌های ویژه جشنواره و یک لاین برای مردم که جمع می‌شوند تا بلکه سلبریتی‌ها را ببینند. شب‌ها کم کم سرد می‌شود. گروهی در حال ساخت مستند هستند. ساختمان‌های مشرف به فرش قرمز، همه متعلق به شبکه‌های خبری و تبلیغاتی است. وقتی بازیگر معروفی با لباس خاص روی فرش قرمز می رود، آن‌قدر مردم جیغ می کشند که صدا به صدا نمی‌رسد.

روز دوم، دیر از خواب بیدار شدم و با کمی تاخیر به مراسم عکاسی از کارگردان‌های سینه فونداسیون رسیدم. روی فرش قرمز کارگردان‌های هجده فیلم سینه فونداسیون عکس دسته‌جمعی می‌گیرند و این نشانه‌ای از حضور موج جدیدی از کارگردان‌هایی خواهد بود که در آینده روی فرش قرمزهای کن خواهند رفت. پس از عکاسی، دوباره به تراس سینه فونداسیون برگشتیم. هر روز بیشتر با کارگردان‌ها و چگونگی فیلم‌سازی در کشورهای‌شان آشنا می‌شدم. همه آن‌ها در شرایط سخت فیلم‌های‌شان را ساخته بودند. اما واقعاً سختی کار آن‌ها در مقابل شرایط ساخت فیلم کوتاه در ایران، چیزی نبود. اکثر فیلم‌هایی که در بخش سینه فونداسیون حضور دارند با بودجه دانشگاه یا مدرسه سینمایی ساخته شده‌اند. برای من عجیب بود که دانشگاه بودجه فیلم‌های‌شان را داده است. عوامل اصلی فیلم‌ها مثل تهیه‌کننده، فیلم‌بردار، نویسنده، تدوین‌گر، صدا و… برای معرفی خودشان و فیلم به کن آمده بودند. در حالی که من تنها بودم. فقط پخش‌کننده فیلمم از جمهوری چک مرا همراهی می‌کرد.

طبق برنامه هجده فیلم در چهار گروه یا سانس مختلف در سالن بونوئل طبقه پنجم کاخ جشنواره نمایش داده می شدند. فیلم من در گروه سوم بود. فیلم‌های گروه اول اکران شد و فیلمی از روسیه نظر همه را جلب کرد. فیلمی سی دقیقه‌ای از یک فیلم‌ساز زن. بعد از تمام شدن سانس همه به تراس برگشتیم و درباره فیلم‌های اکران‌شده صحبت می‌کردیم. پس از اکران مشخص بود که چه فیلمی نظر همه را جلب کرده و ممکن است جایزه بگیرد. چون اکثراً درباره آن فیلم صحبت می‌کردند و خیلی‌ها با سازنده‌اش مصاحبه کردند. یک انیمیشن انگلیسی هم نظر خیلی‌ها را جلب کرده بود. بقیه فیلم‌ها یعنی سه فیلم دیگر همان روز فراموش شدند.

وقتی برنامه‌ای نداشتم به بازار فستیوال می‌رفتم و غرفه کشورهای مختلف را می‌دیدم. غرفه همه کشورها برای فیلم‌های‌شان که در سینه فونداسیون بود جشن گرفته بودند،جز ایران. این واقعیت که مسئولین غرفه ایران ذره‌ای به این‌که من آن‌جا بودم، اهمیتی نداده بودند، باعث می‌شد کمی دلتنگ شوم. تنها کمکی به من شد از طرف بهزاد آزادی از تجربه شرکت در سینه فونداسیون کن سه نفر از دانشگاه هنر بود که توانسته بودند پول بلیت هواپیمایم را از دانشگاه تامین کنند.  اتفاقاً همه آن‌ها را در مهمانی غرفه ایران دیدم. داشتند غذای ایرانی می‌خوردند با نوشابه کوکاکولا.

دیدن وسعت جشنواره کن بیشتر از این‌که شوکه‌ام کند، مرا به فکر فرو برد. به این فکر که جهان سینما چقدر می‌تواند وسیع و در عین‌حال متفاوت باشد که یکی از فستیوال‌هایش آن‌قدر بزرگ است. علاوه بر صدها شرکت‌کننده در بخش‌های اصلی و جنبی کن، چندین هزار آدم دیگر فقط برای تفریح و دیدن سلبریتی‌ها یا معرفی فیلم‌شان یا شرکت در مهمانی‌های بزرگ و کوچک به آن‌جا آمده بودند. همه از صبح بیرون بودند تا نیمه شب. همه پر از انرژی بودند و به هم لبخند می‌زدند. خیلی‌ها شب را تا صبح در خیابان‌ها می‌ماندند. هر نقطه از شهر جذابیت خاص خودش را داشت و این جذابیت را جشنواره کن به آن‌جا داده بود. البته خود شهر کن هم یک شهر  توریستی است.

Koshtargah 2 - Copy

صحنه‌ای از فیلم کشتارگاه

سومین روز را زود از خواب بیدار شدم و سریع به سمت کاخ اصلی جشنواره برای تماشای فیلم پائولو سورنتینو رفتم. بعد از آن سانس دوم فیلم‌های سینه فونداسیون در سالن بونوئل نمایش داشت.
ناهار را با استرس زیاد در یکی از رستوران‌های خیابان اصلی خوردم. قرار بود بعد از ناهار فیلم من در سانس سوم نمایش داده شود. سریع نههار را خوردم و به سالن بونوئل برگشتم. مردم وارد سالن شدند. در میان مردم حاضر در سالن چند نفر ایرانی دیدم و دیدن آن‌ها احساس خیلی خوبی به من داد. قبل از اکران فیلم باید هر فیلم‌ساز روی صحنه می رفت و فیلم خودش را با یک سخنرانی کوتاه معرفی می‌کرد. من هم مطلبی را حفظ کرده بودم. می‌ترسیدم فراموش کنم اما خوشبختانه بدون اتفاق خاصی سخنرانی کردم. حضور ایرانی‌ها در سالن پر از انرژی بود برایم. چون فکر نمی کردم برای دیدن فیلم بیایند. چند نفر از منتقدین ایرانی به سالن آمده بودند. تهیه‌کننده، نویسنده و کارگردان فیلم ناهید هم آمده بودند و آمدن این سه نفر هدیه‌ای ارزش‌مند برایم بود.

پس از تمام شدن سانس، کم کم فهمیدم انگار مردم فیلم را در این سانس بیشتر از بقیه فیلم‌ها دوست داشته‌اند. هر کسی به من می‌رسید، با شوق بسیار درباره فیلمم صحبت می‌کرد و این همه انرژی خوب اشکم را در آورده بود. تا آن روز چهارده فیلم از فیلم‌های سینه فونداسیون دیده شده بود و فیلم‌هایی که احتمال جایزه گرفتن داشتند تا حدی مشخص بود. فردا اختتامیه بود و دل توی دل فیلم‌سازها نبود. پس از اکران بسیار سرم شلوغ شد. از طرفی مصاحبه‌های مختلف و از طرفی فیلم‌سازان سینه فونداسیون، تهیه‌کننده‌های مختلف و … همه می‌خواستند با من حرف بزنند. برای خودم خیلی عجیب بود که مردم با فیلم آن‌قدر ارتباط برقرار کرده بودند. من فیلمم را با این هدف ساخته بودم که تمام جهان بتواند با فیلم ارتباط برقرار کند. می‌ترسیدم فیلم به خاطر این‌که زبانش کردی است، همه به آن به عنوان یک فیلم بومی نگاه کنند. اما اتفاقی که در کن افتاد، متفاوت بود. آن‌ها به فیلم به عنوان فیلمی مدرن که زبانی جهانی دارد، نگاه کردند. برایم جالب بود که اکثراً در جریان سینمای ایران بودند و فیلم را با دیگر فیلم‌های کوتاه و بلند ایرانی و کردی مقایسه می‌کردند. احساس می‌کردم به هدفم رسیده بودم. به همین خاطر برای اختتامیه استرس آن‌چنانی نداشتم. چون من جایزه خودم را گرفته بودم.

شب ساعت نه، هیات داوران سینه فونداسیون و کارگردان‌های هجده فیلم، برای مراسم فرش قرمز فیلمی از چین، دعوت شده بودیم. سال‌ها ویدئوهای این‌طور مراسم را نگاه کرده بودم، اما این‌بار رویایم به حقیقت تبدیل شده بود و روی فرش قرمز بزرگ‌ترین جشنواره فیلم دنیا قدم می‌گذاشتم. سر و صدای موسیقی و مردم همه جا را فرا گرفته بود. اولین کارگردانی که باید بعد از هیات داوران، روی فرش قرمز می رفت، من بودم. اسمم را خواندند و روی فرش قرمز رفتم و به دنبالم بقیه دوستانم آمدند. کلاریس ما را هدایت می‌کرد. در چند نقطه ایستادیم و در نهایت پله‌ها را بالا رفتیم. بالای پله‌ها جلوی در ورودی سالن لومیر (سالن اصلی جشنواره)، تیری فرمو مدیر فستیوال، ایستاده بود و خوش آمد می‌گفت. سالن لومیر اندازه یک ورزشگاه دو سه هزار نفری بود. برای اولین‌بار پرده‌ای به این بزرگی دیدم. عظمت سالن لومیر مو را برتن آدم سیخ می‌کرد. یک اکران فوق‌العاده. پس از اکران تا نیمه شب بیدار بودم. اکران سالن لومیر مرا به فکر فرو برده بود. در دلم غوغای عجیبی بود. به این فکر می‌کردم که روزی فیلمم در سالن لومیر اکران شود. فقط به خاطر لذتی که اکران فیلم با این صدا و تصویر دارد.


بهزاد آزادی

با عبدالرحمان سیساکو رییس هیات داوران سینه فونداسیون کن

روز چهارم، برای اکران سانس آخر سینه فونداسیون به سالن بونوئل رفتم. فیلمی نبود که خیلی نظرها را جلب کند جز فیلمی اسپانیایی که بیشتر سخنرانی کارگردانشتماشاگران را تحت‌تاثیر قرار داد. اکران فیلم‌ها تمام شد و همه برای صرف ناهار به بیرون از کاخ رفتند. بعد از ناهار به سالن بونوئل برگشتم که اختتامیه در آن  برگزار می‌شد. همه چیز دقیق و منظم بود، بدون یک دقیقه تاخیر. لذت‌بخش. در شروع مراسم ژیل ژاکوب رئیس بخش سینه فونداسیون و رئیس افتخاری فستیوال کن سخنرانی کرد. چیزهایی از او شنیدم که هیچ‌وقت در ایران نشنیده بودم. از هیچ فیلم‌ساز و یا مدیر و معلمی. یکی از جملات به یاد ماندنی‌اش این بود: «فیلم‌های‌تان را با یک تدوین‌گر بسازید.»

جوایز داده شد و بر خلاف انتظار منتقدان و فیلم‌سازان، فیلم‌هایی جایزه گرفتند که انتظار نمی‌رفت. همین باعث شد بعد از اختتامیه بحث راه بیافتد که همیشه سینه فونداسیون به فیلم‌های خوب جایزه نمی‌دهد. برای من اصلا اهمیت نداشت که جایزه بگیرم یا نه. چون تجربه‌ای که کسب کرده بودم، ارزش صد جایزه داشت. احساس می‌کردم، دیگر آدمی که چند روز پیش بودم، نیستم. این احساس آن‌قدر انرژی می‌داد که دوست داشتم برگردم هتل و تا هر وقت که می‌توانم بمانم و فیلم‌نامه بعدی‌ام را بنویسم. بعد از مهمانی ویژه سینه فونداسیون در آن شب، باید برمی‌گشتم به هتل و برای بازگشت آماده می‌شدم.

روز پنجم، سینه فونداسیون تمام شده بود و من ظهر باید به فرودگاه می‌رفتم. قبل از ظهر در آرامش خیابان‌های شهر را قدم می‌زدم. ……….در راه بازگشت به ساخت فیلم بعدی‌ام فکر می‌کردم…. چون تصاویری ذهنم را قلقلک می‌داد که بسیار دوست‌شان داشتم. حالا تجربه‌ای کسب کرده بودم که در ادامه مسیر حرفه‌ای سینما ابزار کارم خواهد بود. برای هنر آفریدن، باید همه جهان اطراف‌مان را درک کنند.