
یادداشت نسیم نجفی بر فیلم «راننده و روباه»
در اقلیت
ماهنامه هنروتجربه – نسیم نجفی:مردی سه فیلم کوتاه با حیوانات ساخته. یک مستندساز میخواهد از او فیلم بسازد و به نظر میرسد اصلیترین تصمیم ساختاریاش این است که موقعیتی فراهم کند تا او فیلمسازی با حیوانات را دوباره انجام دهد. در آغاز فیلم، مرد که به دلیل افسردگی دوقطبی یک ماه در آسایشگاه روانی بستری بوده مرخص میشود و توصیه پزشک به همسرش این است که با حیواندوستیِ او راحت برخورد کند و جلوی او را نگیرد و او را مسخره نکند.
کیانی که از آسایشگاه مرخص میشود، فیلم فضایی برای آشنایی با زندگی روزمره او باز میکند؛ با کارش که رانندگی کامیون است و از کار افتادگی کامیون و بیکاری او. در مراجعه بعدی به پزشکش اعلام میکند که میخواهد دوباره فیلم بسازد و این بار داستان عشق دو الاغ را روایت کند که یک روباه و یک کلاغ هم در آن نقش دارند. دو الاغ میخرد اما پیداکردن روباه ساده نیست، به این زودی به تله نمیافتد و قیمتش هم گران است. تا اینجا فیلمنامهای در جریان است که شخصیتی دارد با یک هدف، که به مانع برخورد میکند. یعنی به نظر میرسید کیانی با شروع ساخت فیلم میتوانست به علاقهاش دست یابد اما مانعی پیش میآید که رفع کردن آن از این جا به بعد، قسمت میانی و اصلی فیلم را شکل خواهد داد.
الگوی فیلمنامه کلاسیک همواره ما را از طریق بحران، گره، مانع و… با شخصیت اصلی هر فیلم آشنا میکند. مانع و گره، عامل محرک بروز درونیات شخصیت و زیروبمهای اوست و به این شکل است که شخصیت فیلم برای ما در پایان، فرد متفاوتی خواهد بود، چون نسبت به آغاز فیلم از او شناخت پیدا کردهایم. باید دید اگر سازنده این مستند به جای پیش بردن فیلم از طریق مشاهده کیانی یا از طریق صحبت با او، تصمیم گرفته فیلمنامه بنویسد و صحنههایی را پردازش کند و او را در آنها به اکت وا دارد، آیا توانسته در پایان فیلم به کیانیِ متفاوتی نسبت به شروع فیلم برسد یا خیر. اگر فقدان طرح و فیلمنامه است که ضعف تعداد زیادی از فیلمهای مستند تلقی میشود، باید دید چرا این فیلم با این که فیلمنامه داشته اما ایده و موضوع مشخصی را منتقل نمیکند.
محور فیلم، اکتهای بیرونی است نه درون شخصیت و مهم این است که همراه با اکتها حرفی از درون این فرد نمیجوشد، او بعد از هشتاد دقیقه همان کیانی اول باقی میماند و اجرا و بازی، محملی شده تا او خود را منجمد نگه دارد و بیرون ندهد. صحنهها سه گونه هستند: تعدادی از آنها همیشه در زندگی کیانی وجود داشتهاند و فیلمساز خواسته مشابهش جلوی دوربین اجرا شود، مثل غذا خوردن با همسرش، بازی با کلاغ و نوهاش و ور رفتن با کامیونش. گونه دیگر آنهایی هستند که در زندگی کیانی وجود نداشتهاند و فیلمساز آنها را شکل داده، ولی نمیشود گفت کیانی قبلا به انجام دادنشان فکر میکرده یا خیر، مثل نشستن پای برنامه حیات وحش با عینکهای سه بعدی به همراه روانپزشک و روباهش یا همسرش. صحنههای دیگری هم هستند شامل کارهایی که کیانی مطمئنا دوست داشته انجام دهد، مثل فیلم گرفتن از الاغها و روباه، اما به دلایل مختلف عملی نشده بوده است.
موضع فیلم، چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه، چرخاندن دوربین به سمت یک موجودِ «در اقلیت» است؛ فردی که مثل دیگران زندگی نمیکند و مورد نکوهش همکار و همسر و رفیق قرار میگیرد، چراکه به کار و زندگی معمول خود چنان که دیگران میرسند، نمیرسد و دنبال کلاغ و روباه میرود. کیانی یک نمونه مناسب برای روش زندگی غیرمعمول است که «اکثریت» آن را برنمیتابد و او را خل وضع میداند.
پرداختن به یک وضعیت اقلیت، برای این است که جریانی میان آن و وضعیت اکثریت ایجاد شود. برای ایجاد شناخت و درنتیجه رابطهای میان این دو، به جای درست دانستن یکی و پس زدن دیگری است. برای داشتن جامعهای که هر فرد با خصوصیات خودش بتواند در آن زندگی کند، نه جامعهای که همه را یکسان سازی کند.
از نظر تکنیکی نیز فیلمنامه کلاسیکی که در بالا از آن صحبت شد و این فیلم بر الگوی آن منطبق است، یک اسکلت بیرونی دارد و یک رگه درونی، که از نوع اندیشه است و باید از چیزی صحبت کند. پایان فیلم باید موقعیتی متفاوت را در فکر تماشاگر رقم زند. اما کیانی اول و آخر فیلم تفاوتی برای تماشاگر ندارند. کیانی درباره خودش حرفی نمیزند، در حالی که حرف زدن و نسبت شخصیت با حرف زدن، یکی از راههای مهم شناختن آدمها در فیلم مستند است. او شاید فقط یک بار خاطرهای تعریف میکند، جایی که به شاگردش میگوید: من در بچگی زیاد کتک خوردم و اذیت شدم و به همین دلیل حالا افسرده هستم. اما در آن هم دارد نتیجهای که خود میخواهد را به ما ارائه میدهد، و فیلم همان تصویری که اطرافیان و جامعه از کیانی دارند را دوباره ارائه میدهد، نه تصویر تازهای. در حالی که قرار است او را از انزوایِ شناخته شدن نجات دهد. فیلمساز و کیانی در همکاری از پیش توافق نشدهای برای ساختن نمایشی از محمود کیانی هستند، فردی که دوست دارد دیده شود. او قصه و روایتی از خود نمیگوید، یا ندارد، شاید مورد مناسبی برای ساخته شدن فیلم نبوده است، و شاید بالقوه مناسب بوده اما ساختار فیلم به او در منجمد نگه داشتن خود کمک کرده است.