
سیامک صفری در گفتوگو با هنر و تجربه (بخش اول)
وقتی کارگردان میداند چه میخواهد، مشکلات حل میشود/خواستههای اصیل را نمیتوان کنار گذاشت
هنر و تجربه ـ زهرا عزیزمحمدی: سیامک صفری بازیگر شناخته شدهای است که طی سالها درخشش روی صحنههای تئاتر و همکاری با کارگردانان بزرگ این عرصه توانسته نگاههای زیادی را از سوی مخاطبان حرفهای تئاتر به دنبال خود و مسیری که خارج از دنیای تئاتر طی میکند، بکشاند؛ حساسیتی که البته صفری زیاد با آن موافق نیست. سیامک صفری در سینما کمکار است اما درباره گزیدهکار بودن یا نبودنش بحث دارد. همزمانی اکران دو فیلم «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» و «اعترافات ذهن خطرناک من» که جزو جدیترین تجربههای سینمایی این بازیگر محسوب میشود، در گروه هنر و تجربه ما را بر آن داشت تا با او درباره بازیهایش در این دو فیلم متفاوت به گفتوگو بنشینیم. دو فیلمی که با فاصله هشت ساله از زمان ساختشان، جزو آثار تجربهگرای سالهای اخیر سینما محسوب میشوند. گفتوگوی سایت هنر و تجربه با سیامک صفری از همین دو فیلم آغاز میشود و به مصائب بازیگری در تئاتر و سینمای کشور میانجامد. صحبتهایی که به واسطه تجربه تدریس بازیگری سیامک صفری،خواندنشان خالی از لطف نیست. بخش اول این گفت وگو را میخوانید.
با فیلم «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» شروع میکنیم. چطور به این پروژه پیوستید؟
خب این فیلم اولین کار بلند شهرام مکری بود و با محدودیتهای زیادی از نظر مالی و شرایط تولید روبهرو بود. بنابراین بازیگرانی را ترجیح میداد که میتوانستند با شرایطش کنار بیایند و علاوه بر این دنبال کسانی میگشت که علاقه و انگیزه داشته باشند که این کار به ثمر برسد. میدانستم شهرام مکری خوش فکر و خلاق است و ایدههای نویی برای سینمای ما دارد، پس از بازی در این فیلم استقبال کردم. خود شهرام را حدودا میشناختم و بعد وقتی فیلمنامهاش را خواندم، کلا فهمیدم قرار است اتفاق دیگری بیافتد؛ نه به آن شکل معمولی و همیشگی که در سینمای داستانگوی ما هست. درست هم فکر میکردم، چون همینطور هم شد. شاید اگر به جای فاصله هشت ساله، این فیلم همان زمان خودش اکران میشد، نو بودن نگاهش را در روایت بیشتر نشان میداد و تماشاییتر بود شاید… البته خوشبختانه شهرام بعد از آن «ماهی و گربه»اش را هم میسازد و میبینیم شهرام مکری به تفاوتهایش پایبند باقی مانده و این خیلی خوب است.
بیشتر تحت تاثیر کلیت ایده فیلمنامه قرار گرفتید یا خود نقش هم برای شما ویژگیهایی داشت؟
نقش را دوست داشتم و برایم جالب بود. خود فیلمنامه هم با آن موقعیتهایی که به هم دوخته شده بود و ارتباطی که در نهایت قصهها با هم پیدا میکردند و همچنین داستان به داستانش یا بهتر است بگویم سکانس به سکانسش و جزییاتی که سبب وصل این شخصیتها به هم میشد، بسیار برایم دوست داشتنی بود.
«اشکان، انگشتر…» جدا از فرم خاص و متفاوتش، تولید و پشت صحنه سخت و نامتعارفی هم داشته، از آن فیلمهایی که به آن پارتیزانی میگویند! تولید با منابع مالی محدود چه تاثیری روی حال و هوای پشت صحنه گذاشته بود؟ این شرایط برای شما به عنوان بازیگر چقدر ویژه بود؟
بله همه چیز متفاوت بود. با این حال سکانسهایی که من به اتفاق علی سرابی در آن بازی میکردیم هم در بازی و هم در کارگردانی بدون گرفتگی و انقباض پیش میرفت. نمیدانم چرا. شاید چون خود شهرام آدم آرامی بود. وقتی کارگردان میداند چه میخواهد، خیلی از مشکلات خودبه خود حل میشود. وقتی که نمیداند، مشکلات آغاز میشود و گرفتاری پیش میآید. سختی فوقالعادهای که از آن روزها به یادم مانده و فراموش کردنی نیست، سکانسهای من در سرمای بسیار کشنده و استخوان سوز شهرک غرب میگذشت،سرما برای من وحشتناک بود. بچهها با صاحب خانهای صحبت کرده بودند و بین برداشتها من بلافاصله می رفتم داخل موتورخانه، چون اصلا نمیتوانستم آن سرما را تحمل کنم.
وقتی فیلمنامه اشکان و انگشتر متبرک و… را خواندم، کلا فهمیدم قرار است اتفاق دیگری بیافتد؛ نه به آن شکل معمولی و همیشگی که در سینمای داستانگوی ما هست. درست هم فکر میکردم، چون همینطور هم شد
طی این هشت سال خود شما در حرفه بازیگری چقدر تغییر کردهاید؟ نگاهتان به نقشها و فیلمها از «اشکان و انگشتر…» تا «اعترافات ذهن خطرناک من» چه مسیری را طی کرده است؟
انسان به طور طبیعی تغییر میکند. حتی نگاه آدم ساعت به ساعت یکسان نمیماند. آدم هم شرایطش تغییر میکند و هم سن و سالش بالاتر میرود و خواستههایش عوض میشود ولی چیزهایی هست که فکر نمیکنم حتی گذر زمان بتواند آنها را دچار تغییر کند. ممکن است آدم گاهی کوتاه بیاید اما فکر نمیکنم کلا بشود آن خواستههای اصیل و توقعی که هر کس از خودش دارد را کنار گذاشت. برای رسیدن به این خواستهها تو باید شانسهایی داشته باشی که بتوانی توقعاتت را جایی به محک بگذاری. به نظر خودم برای من در فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» این اتفاق افتاد چون با پروژهای رو به رو شدم که بیشتر از من عوامل دیگر روی آن حساسیت داشتند؛ میدیدند و میفهمیدند که فرم متفاوتی دارد و قرار است اتفاق خاصی را رقم بزند.
سیامک صفری در صحنهای از فیلم اعترافات ذهن خطرناک من
همکاری شما با هومن سیدی و «اعترافات ذهن خطرناک من» چطور شکل گرفت؟
خب من هم متوجه این اتفاق خاص شدم، در همان ابتدای کار کارگردان که نویسنده کار هم بود، از من خواست با هم فیلمنامه را بخوانیم. یک روز نشستیم و فیلمنامه را خواندیم. فیلمنامه هنوز دستنویس بود و هومن همچنان داشت آن را اصلاح میکرد. در جلسات اولیهای که فیلمنامه را در دفتر میخواندیم، به سرعت آنچه را که هومن از فیلم میدید، دیدم و فهمیدم. میشود گفت خیلی زود همدیگر را درک کردیم.در واقع آن چه که به آن فکر میکردم، در فکر هومن هم بود و در شکل و اجرا پیدایش کرده بودم.
«اعترافات…» چه از نظر آنهایی که دوستش دارند و چه از نظر آنهایی که سلیقهشان با چنین فیلمهایی سازگاری ندارد، اتفاق جدیدی است در سینمای ایران. اولین بار است که شما در فیلمی نقش اول بازی میکنید و تقریبا بار همه فیلم روی دوش پرسوناژی است که شما آن را بازی میکنید. چطور به درک یک نقش خاص در یک فیلم خاص رسیدید؟
خب این دقیقا به همان دلیلی است که خودتان میگویید.من هم متوجه این همه تفاوت شدم و برایم جالب بود که بدانم فضایی که هومن میخواهد از آن بسازد چیست، قابش چیست؟ این برایم مساله بود و نه سوال که هومن چطور میخواهد این فیلمنامه را به فیلم تبدیل کند. چون به هر حال شخصا فضای فیلمنامه را بسیار دوست داشتم و همچنین شخصیتی که بازی میکردم. با اولین پلانی که گرفت مساله برایم حل شد. آنچه در فیلمنامه و گفتوگوهایم با هومن متوجه شده بودم، این بود که باید طوری به جزییات پرداخته شود که متفاوت از نمونههای قبلی خودش باشد و نه شبیه آنها. در همان پلان اول فهمیدم تصوراتم درست است و خوشبختانه کارگردانی هومن با همان نگاه و مولفهها تا انتها پیش رفت و یکدستی خودش را پیدا کرد.
پلان اول چه پلانی بود؟
پلان اول در خشکشویی میگذشت، آن صحنهای که از میان بخار خشکشویی وارد قاب میشوم. مثل اینکه لباسی به این اتوشویی داده بودم و حالا از روی آدرس برگه خشکشویی که پیدا شده آمدهام تا ببینم خودم کی هستم و ازکجا آمدهام؟ وقتی اجرای این پلان را دیدم،خیلی هیجان داشتم و فکر میکنم هومن هم همینطور بود.
در فیلم اشکان و انگشتر… شما فقط با یک بازیگر یعنی علی سرابی همبازی بودید اما در اعترافات… برعکس شما تقریبا با تمام بازیگران فیلم همبازی شدید. این تجربه چگونه بود؟
بیشتر پلانهای من همراه عباس غزالی و نگار جواهریان بود. ما در ابتدای کار تمرینها و دورخوانیهای زیادی داشتیم و دنبال لحنی مشترک برای حرف زدن با هم میگشتیم. هومن راجع به فضای هر صحنه توضیح میداد و بعد کمکم دستم آمد که چطور تداوم گیجیها و سوالهایی را که این آدم در ذهنش دارد، در صحنهها و سکانسهای مختلف حفظ کنم؛ به طوری که همواره در طول فیلم همانگونه او را ببینیم که در نقطه شروع فیلم دیدهایم. اینکه این آدم کجاست و ماجرایش چیست؟
یک بخشی از بار حسی همه این صحنهها از نریشن میآمد. سر صحنه نریشنها را میخواندید؟
نریشن چیزی جدانشدنی از روحیه این پرسوناژ بود. برای اینکه او مدام در حال بالا پایین کردن سوالها در ذهن خودش است. باید مدام باید به خودش بگوید او کیست؟ من کیام؟ اینجا کجاست؟ این کلنجار و گفتوگوی ذهنی بسیار کمک میکرد. بله میخواندیم. از جلسات دورخوانی کاملا به اینکه تصاویر، گفتهها و فضاهایی که نریشن روی آن میآید،مسلط شده بودیم.
در جلسات اولیهای که فیلمنامه اعترافات ذهن خطرناک من را در دفتر میخواندیم، به سرعت آنچه را که هومن از فیلم میدید، دیدم و فهمیدم. میشود گفت خیلی زود همدیگر را درک کردیم
به نظر میآید اعترافات ذهن خطرناک من، دشوارترین نقش و دشوارترین شرایط فیلمبرداری یک فیلم سینمایی را برای شما در سینما داشته، این تعبیر درست است؟
فکر میکنم اگر کس دیگری جای من بود، بعد از چند روز کار را رها میکرد و میرفت. این را هم به خاطر سختی کار و هم به خاطر سختی نقش میگویم. گرما، لوکیشنهای سخت و فشار کار بسیار بود ولی من آنقدر کار را دوست داشتم که یک روز هم به هم نریختم و احساس ناخوشایندی نداشتم. میدانستم دارد اتفاق خوبی میافتد و کار با ارزشی از آب درمیآید.
گریم سنگینی که داشتید چقدر روی شخصیت تاثیر گذاشت و چطور به این تصویر از این کاراکتر دست پیدا کردید؟
گریم دقیقا از تصویری که فیلمنامه ارائه میداد، آمد و در نریشن این شخصیت هم هست که میگوید سرطان دارم یا دوست دارم، سرطان داشته باشم. بنابراین پیشنهاد فیلمنامه این بود که این آدم بدون مو و ابرو و زخمی و رنگپریده باشد. مهرداد میرکیانی هم طراحی خیلی دقیق است، حواسش را به فیلمنامه جمع میکند و تلاش میکند آن آدم را در شکل بازیگر پیدا کند. روز تست گریم وقتی جلوی آینه نشستیم، کمکم آن آدم را پیدا کردیم. بعد با همان گریم و لباسی که تنم بود اولین عکس را به اتفاق نگار جواهریان و عباس غزالی انداختیم. پشت ما منظره تهران بود و اولین عکس از جلوه عینی اعترافات ذهن خطرناک من ثبت شد.
بازخوردهایی که از بازی در این نقش میبینید چگونه است؟ چقدر راضی هستید؟
آنهایی که من را در تئاتر میشناسند میگویند: خیلی کار را دوست داریم، حیرت کردهایم و از اینکه تو را در این نقش دیدهایم به هیجان آمدهایم. فکر هم میکردیم که تو باید عالی باشی و بودی. این را آنها میگویند. من خودم هم دوستش دارم اما آدم معمولا خودش با خودش درگیریهای دارد که مال خودش است ولی جدا از این مساله فکر میکنم نقش درآمده.
شما در جشنواره فیلم فجر هنگام نمایش فیلم حضور نداشتید، اولین بار فیلم را کجا دیدید؟
اولین بار فیلم را حین تدوین دیدم که نسخه نهایی هم نبود. هنوز هم روی پرده سینما فیلم را ندیدهام.