
نوا بامباک کارگردان «وقتی جوان هستیم» و «فرانسیسها»:
کامپیوتر بدتر از تلویزیون است / دوست ندارم تلفنم اینترنت داشته باشد
هنر و تجربه – مهدیه فرشادجو: نوا بامباک نویسنده ،کارگردان و تهیهکننده مستقل سینمای آمریکا نخستین فیلم خود را در ۱۹۹۵ با عنوان او «لگدزنان و جیغکشان» کارگردانی کرد .او «باماهی مرکب و نهنگ» نامزد جایزه اسکار شد .اما دو فیلم آخر او «فرانسیسها» و «وقتی جوان هستیم» بیشتر مورد توجه دوستاران سینمای مستقل قرار گرفته است. «وقتی که جوان هستیم» روایتگر ماجرای زندگی یک زوج میانسال با بازی استیلر (در نقش جاش، مستندساز نیویورکی) و واتس (در نقش کورنلیا، همسرش) است.این اثر درباره وسواس فکری فراگیر درباره مسأله جوانی است .در گفتوگو زیر بامباک درباره روش کاریاش برای ترسیم جهانی اصیل و واقعی روی پرده نقرهای، شور و هیجانی که نسبت به آثار فیلمسازان مستقلی مانند جو سوانبرگ دارد و اینکه چرا آرزو میکند که روی گوشی همراهش اینترنت نداشت، صحبت کرده است.
در اغلب فیلمهایتان، شخصیتهای شما کارهایی میکنند که به سنوسالشان نمیخورد و بهاصطلاح جوانی میکنند.
در ضمن سعی میکنند خیلی متفکر باشند و حرفهای قلنبهسلنبهای بزنند که دیگران از آنها سر درنمیآورند. آنها وقتی چنین کارهایی انجام میدهند به نوعی منبع شوخی تبدیل میشوند. خندهدار است که آدمها در برخی کارها چهقدر خودآگاه رفتار میکنند و در برخی دیگر چهقدر از مسأله پرت هستند. این مضمون تازهای نیست که آدمها میتوانند اطرافیانشان را تحلیل کنند اما خودشان را نمیبینند؛اما موضوعی است که همچنان برایمن جالب است. برخی از شخصیتهایم از سنشان پیرتر هستند و بعضی با پیر شدن، به عقب برمیگردند و مثل جوانترها رفتار میکنند. «وقتی جوان هستیم» کاوشی عمیقتر درباره معنی چهلسالگی و پذیرش دنیای بزرگسالی است.
شایعهای هست مبنی بر اینکه شخصیتهای جیمی و داربی را بهنوعی بر اساس یک زوج فیلمساز، جو و کریس سوانبرگ خلق کردهاید. شما تهیهکنندهی فیلم جو، «آخرین الکساندر» بودید و کریس (مانند داربی) زمانی بستنیفروشی داشت.
نمیدانم از کجا شروع شد. چند وقت پیش کسی به این موضوع اشاره کرد ولی دیگر حرفش مطرح نشد. به گمانم این یک دسیسهی جشنوارهای است (با خنده). درباره شغل داربی هم، به نظرم حرفهای صنعتگرانه برای این شخصیت مناسب بود.
بحث بسیار بهروزی در فیلم شما وجود دارد درباره حقوق مالکیت معنوی؛ جایی که جاش در نهایت جیمی را به «دزدی» متهم میکند.
وقتی حرفهی مستندسازی را برای این شخصیتها انتخاب کردم و فیلم شروع به شکل گرفتن کرد، با علم به اینکه نمیخواهم هیچ مسألهای را در این خصوص حل کنم وارد این بحثها شدم. وقتی دیالوگهای جاش را مینوشتم، احساس میکردم در آنها سهیم هستم. البته وقتی پاسخهای جیمی و لزلی را هم مینوشتم همین احساس را داشتم! نه اینکه از مسئولیتم فرار کنم، فقط فکر میکنم این بحث خیلی پیچیده است. طبق سنت کمدی، باید مسألهی ازدواج را حل میکردم چون هستهی داستانی بود که روایت میکردم.
ویدئومقالههای آنلاین به عنوان شکلی از نقد فیلم در حال کسب محبوبیتی روزافزون هستند. چه میگویید اگر یکی از آنهاکار شما را دزدی بداند؟
این چیزها را خیلی نگاه نمیکنم، پس نمیدانم چه احساسی خواهم داشت. حدس میزنم به این بستگی داشته باشد که چه باشد و چهگونه این امر را بیان کند. البته چند ویدئوی خوب درباره کار فیلمسازان قدیمیتر را دیدهام.
شیفتهی آن فصل از فیلمتان هستم که بین دو زوج رفتوبرگشت دارد و نشان میدهد که جوانها چهقدر فنّاوریهای قدیمی مثل نوارهای ویاچاس را دوست دارند درحالی که مسنترها ناامیدانه به ابزارهای مدرن اعتیاد پیدا کردهاند.
این ایده را از مشاهدات خودم گرفتم و به نظرم خندهدار بود. من با صفحات گرامافون و کاستها بزرگ شدم و در نوجوانی،از نو با سیدی شروع کردم. بعد هم در بزرگسالی دوباره مجبور شدم از نو شروع کنم. اما وقتی سر از آپارتمان جوانترهادرآوردم، دیدم پر از صفحات گرامافون است. من هم تعداد زیادی از صفحات گرامافونم را دارم اما وقتی دیدم مردم دوباره آنها را جمع میکنند فکر کردم: «چرا من خودم را از شر همهی این چیزها خلاص کردم؟» (میخندد). الان واقعاً نمیدانم چهطور میشود یک مجموعهی موسیقی داشت. کاملاً سردرگم هستم. بیشتر ابزارهای جدید عالی هستند اما آنچه ما از دست میدهیم، حس تعلق به چیزی است که الزاماً بد هم نیست. من داشتن مجموعهی کتاب یا صفحات گرامافون درکتابخانهی خودم را دوست دارم. البته سیدی هم دارم ولی نمیدانم با آنهاباید چهکار کنم. هر یک از این صفحات یادآور روزهایی هستند که آنها را خریدم؛ حتی تاریخ انتشار مجددشان (میخندد).این صفحات گرامافون مرا به دورانی از زندگی برمیگرداند که دوستش دارم.
مشکلی با فنّاوری ندارم. به نظرم دسترسی به اینترنت در زندگی ما مسألهساز است چرا که باعث حواسپرتی است بهویژه اگر مشغول کار با کامپیوتر باشید؛ مثل کار کردن روی صفحهی تلویزیون است. اصلاً نمیشود هیچ چیزی را به انجام رساند
با اینکه فیلمهای شما مستند نیستند، اما واقعیت و داستان را با هم ترکیب میکنید؛ مانند فیلم «فرانسیس ها» و وقتی که فرانسیس (گرتا گرویگ) به دیدار والدینش در ساکرامنتو میرود. این صحنه زمانی برایم خیلی تلختر شد که فهمیدم این برداشت از زادگاه واقعی گرویگ گرفته شده است و والدین خود او را نشان میدهد.
خیلی جالب است چون فیلمهای من بسیار ساختارمند و دقیق نوشته شدهاند اما اغلب دوست دارم محتوای داستانیشان را در موقعیتهای واقعی قرار دهم. دوست دارم شخصیتهایم را در لوکیشنهای حقیقی نیویورک قرار بدهم، مثل وقتیکه بن استیلر را با کفشهای اسکیت روی ریلهای یک مترو واقعی قرار دادم. وقتی صحبت از استیلر است، کار چالشانگیزتر است ولی بااین حال راهی پیدا میکنیم و انجامش میدهیم. در فیلمهای قدیمی که در نیویورک ساخته شدهاند، همه چیز خیلی کمتر کنترل میشد و یک جور درگیر شدن در بینظمی و شلوغی دنیای واقعی روی میداد که من عاشقش هستم. درست است که ما آن برداشت را با والدین فرانسیس در ساکرامنتو گرفتیم ولی هر چیزی که آنجا اتفاق افتاد از پیش نوشته و طراحی شده بود. این صحنه مستند نیست ولی برای نوعی اصالت تلاش میکند تا چیزی واقعی را به برداشتهایی بیاورد که بجز با آن ممکن نیست.
در «گرینبرگ» و «وقتی جوان هستیم» شخصیتهای بالغ شما، تصویر پیچیدهای از نسل آینده دارند؛تصویری که میشود خلاصهاش را جایی دید که جاش و کارولینا نگاه نگرانی به کودک نوپایی دارند که در حال کشف کاربرد یک آیفون است. آیا شما هم شریک این نگرانیشان هستید؟
مشکلی با فنّاوری ندارم. به نظرم دسترسی به اینترنت در زندگی ما مسألهساز است چرا که باعث حواسپرتی است بهویژه اگر مشغول کار با کامپیوتر باشید؛ مثل کار کردن روی صفحهی تلویزیون است. اصلاً نمیشود هیچ چیزی را به انجام رساند. یک کامپیوتر بدتر از تلویزیون است چون در واقع بیشتر میتوانیم کنترلش کنیم یا فکر میکنیم میتوانیم، ولی در حقیقت نمیتوانیم. این یک مسألهی شخصی است؛نوعی آرزو.من حتی دوست ندارم روی تلفن شخصیام اینترنت داشته باشم چون حواسپرتیهایی که ایجاد میکند مفید نیست. ولی همین هست که هست. وقتهایی هست که خوشحال میشوم میتوانم نشانی یک رستوران را چک کنم یا کارهایی مشابه این؛ خیلی به این راحتیها و تسهیلاتش عادت کردهام. شایدم اینهابدقلقی من باشد. برای بچههایمان به خاطر فنّاوری نگران نیستم. شاید درباره تغییر آب و هوا نگران باشم اما برای فنّاوری نه.
شاید به همین خاطر است که من گوشی تاشوی یازده سال قبلم را هنوز دور نینداختهام. به عنوان یک نویسنده، بیشتر اوقات جلوی کامپیوتر هستم و خوب است که درگیر اینترنت روی گوشی نیستم.
کار هوشمندانهای است ولی با اینحال مطمئن هستم که شما هم مجبورید گاهی وقتها طفره بروید (میخندد). دوست داشتم فنّاوری به شکلی پیش میرفت که بازگشت آن گوشیهامیسر میشد.
منبع: راجرایبرتداتکام