هنر و تجربه:فیلم «گس» به کارگردانی کیارش اسدی زاده از ۱۶ خرداد در گروه هنر و تجربه اکران شد. ماهنامه هنر و تجربه به این بهانه با کارگردان فیلم گفتوگو کرده است. علی علایی در مقدمه این مطلب فعالیتهای اسدی زاده در سینما را برشمره و به جوایزی که او در جشنواره های مختلف دریافت کرده است اشاره می کند. بخشهایی از این گفتوگو را میخوانید.
حتما این حق را به من میدهی که به خاطر جسارت مضمونی فیلمت و نیز بابت ایجاد انگیزه برای مخاطبان بالقوه فیلم، زیاد وارد جزییات مضمونی و محتوایی فیلم نشوم. اما معتقدم فضاسازی و ایجاد اتمسفر مناسب با مضمون فیلم برای هر کارگردانی باید اولویت متقدم و جدی داشته باشد. در فیلم گس ما با یک فضای سرد و سربی و خاکستری مواجهیم که این ویژگی، خود را به لحن فیلم هم تعمیم و تسری میدهد. از طرف دیگر هم مشخص است که به نوع خاصی از سینما نیز علاقه مندی که تمایل دارم بدون استناد به برداشت ها و پیش بینی هایم از خودت بشنوم.
بله… شخصا در سینمایی که دنبال می کنم دلیلی نمیبینم بابت ایجاد اتمسفرهای خوشایند یا در برخی موارد رویایی تلاش کنم. نه این که ایجاد چنین فضایی نیاز سینمای ما و مخاطبینش نیست. درواقع در فضایی که فعالیت می کنم مورد علاقه من نیست. شخصا ترجیح میدهم همیشه آینهای از لکهها و چرکیها را مقابل مخاطب قرار بدهم تا مخاطب در مواجهه با خودش و یا آدمهایی شبیه به خودش پی به بحرانهای نهفته یا فراموش شده زندگی خودش ببرد. گس و اتمسفر غالب بر آن، از رنگ و نور و قصه تا ترکیب بندی قابها و شیوه اجرا ناشی از همین زاویه دید و نگاه است.
روی این اتمسفر سردی که اشاره کردم درفصل اولیه فیلم و در رابطه بین زوج سهیلا و جلال به شدت تاکید شده و فکر میکنم چیزی حدود ۲۰ دقیقه از فیلم را به آن اختصاص دادی تا گویا مهر محکمی برای ادامه روایت فیلم به همین سیاق برای مخاطب بکوبی!… درست است؟ و طولانی نیست این فصل؟
اشاره کاملا درستی کردی. اما آن چیزی که شاید باعث میشود فکر کنی در این اپیزود تأمل بیشتری صورت گرفته و یا زمان بیشتری به آن اختصاص داده شده، ریتم زندگی سهیلا و جلال و کرختی موجود در فضاست و این از آن جایی نشأت میگیرد که سردی حاکم بر این رابطه از مرحله بحران عبور کرده و به روزمرگی تبدیل شده که البته تداوم این حس در تدوین این بخش هم کاملا عامدانه رعایت شده؛ به گونه ای که در اپیزودهای بعدی ریتم تدوین متناسب با فضای زندگی ها و نسل ها تندتر میشود. اما بنا بر نظراتی که معمولا می شنوم ظاهرا این اپیزود با همین تایمی که اشاره کردید از نظر مخاطبین جذاب ترین بخش داستان است که البته بی دلیل هم نیست. چون اصولا خانواده جلال خانواده محوری این فیلم است.
گمان میکنم، تسلسل و پی درپی بودن نمایش روابط غیرمتعارف، هم فیلم را از نظر کیفیت اتفاقات، قابل پیشبینی می کند و هم چون اطلاعات حدس زده مخاطب از فیلم پیشی می گیرد، پس غافلگیر نمیشود و ناگزیر توان و انرژی مخاطب در پیگیری رویدادها به تدریج کم رمقتر میشود. ضمن این که از یک جایی به بعد این گمان قوت میگیرد که ساختار روایت، دایرهای است و انتهای فیلم قابل حدس زدن میشود.
خیلی با این نظریه موافق نیستم. جدا از این که خیلی هم قائل به این نیستم که مخاطب را دائما غافلگیر کنم. اما با استناد به نظر مخاطبین همچنان تا پایان فیلم سوییچ قصهها به یکدیگر برایشان جذاب است و اتفاقا چون در مسیر فیلم جنس بحران ها نسبت به یکدیگر متفاوت و پر التهاب تر میشود زمان دیگر به چشم مخاطب نمیآید. این که اشاره کردی روایت دایره وار فیلم قابل حدس میشود شاید برای شما و تعداد محدودی مخاطب این گونه باشد اما در ابعاد وسیع تر اتفاقا چندان هم قابل پیش بینی نیست، مگر در اواسط قصه آخر که در آن مقطع به نظر من بلامانع است. رویکرد گس رودست زدن به مخاطب و غافلگیرکردن او نیست، حرف مهم تری با مخاطب دارد.
من هم بر تعدد یا تداوم غافلگیری تاکید نداشتم، بیشتر حفظ کیفیت ارتباط مخاطب با فیلم مد نظرم بود. هرچند فیلم تو را فیلم ساختار و سبک بصری و روایی می دانم و مطمئنم مخاطب فیلمت هم از این دست موضوعات گذر میکند. ولی به هرحال معتقدم روایت و قصه پردازی نیاز به رعایت قواعد و اصولی دارد که… بگذریم. این چینش پازل گونه رویدادها با رعایت حفظ حلقه های ارتباط و فاصله گذاری های مناسب و درعین حال ساختار دایره ای روایت چگونه در مرحله فیلمنامه شکل گرفت؟ اصلا نقطه عزیمت این طرح و ایده چه و چگونه بود؟
همیشه از کودکی، خانواده و مسائل مرتبط با آن، بهخصوص روابط زناشویی برایم مهم و قابل احترام بوده، پس در سینما ناخودآگاه در بخش محتوا هم به همین سمت وسو حرکت میکنم. اما به لحاظ فرم روایی فیلم، این جنس روایت، از تجربه ۱۵ساله من در زمینه ساخت فیلم های کوتاه اکسپریمنتال یا تجربی وام می گیرد. پس درنتیجه، ترکیب این دو اتفاق شد گس.
فیلمبردار فیلمت، مجید گرجیان، فکر کنم حالا دیگر رکورددار فیلمهای گروه «هنر و تجربه» است. فیلمهای متنوعی مثل «روز مبادا» و «پریدن از ارتفاع کم» را فیلمبرداری کرده و فیلمبردار خوبی هم هست. چگونه با هم به این سبک بصری فیلمت رسیدید؟ چون به هرحال فیلم تو از آن فیلمهای دیگری که نام بردم متقدمتر است و زودتر فیلمبرداری شده است.
این سبک بصری حاصل دو ماه فیلم دیدن من و مجید گرجیان در کنار هم، توأم با بحثها و گفتوگوهای فراوان بود. در طول این مسیر طبیعتا در زمینه نور، رنگ، کادر و لحن دوربین به زبان مشترک رسیدیم. پس دیگر فقط میماند اجرای آن توافقات و بحثها که الحق مجید سنگ تمام گذاشت.