
یادداشت علیرضا حسنخانی بر فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من»
من تواَم، تلخ اما واقعی
ماهنامه هنروتجربه-علیرضا حسنخانی:نگاه کاملا مدرن و در ایران کمتر آزموده شده هومن سیدی به ژانر تریلر و جرم و جنایت به نحوی ایرانیزه شده و به فرهنگ ایران نزدیک شده که احساس عدم تجانس و غربت با فضای «اعترافات ذهن خطرناک من» به هیچ وجه به بیننده دست نمیدهد.
هرچند فضای پارانویید فیلم با اضافه شدن عناصری مثل رنگ خاکستری و تیره و طراحی صحنه و گریم برای بینندههای ایرانی کمی نامأنوس و بیگانه مینماید اما لحن و جنس دیالوگها به اضافه ظرافتهایی در قصه، باعث میشوند پیوندی که باید، بین مخاطب و فیلم برقرار شود. به عنوان مثال، دیالوگهای صحت بهخصوص در فصول ابتدایی ورودش به قصه، شباهت زیادی به پیشفرضهای ذهنی ما از خلافکار خرده پایِ وطنی دارد. از سوی دیگر مثلاً شکل دلباختگی صحت به آیدا را هم میتوان جزو مصالح ایرانیِ ملودرام به حساب آورد که در راستای همان هدف ایرانیزه کردن به داستان وارد شده. به این ترتیب میبینیم که سیدی عرصهای کمتر آزموده شده را به بیانی بومی نزدیک میکند تا مخاطب بهتر بتواند با فیلم ارتباط برقرار کند.
سیدی عناصری را به فیلمش وارد کرده که چه در ادبیات و چه در سینمای مدرن، قابل ردگیری هستند. حضور کتی و ذکر شدن مداوم نامش در طول فیلم یادآور یک نیروی قهریه مخوف است که همواره باید از او ترسید و مراقب بود. تصاویر متعددی که با عناوین مختلف از کتی در سطح شهر داستان میبینیم این حضور را مخوفتر و رعبانگیزتر میکند. در عین حال همین تصاویر متعدد یادآور نیروی کنترل و سرکوبگر نظامهای توتالیتر است که زمانی در ادبیات خیلی مرسوم شده بود. شکل اجرای این تصاویر شاید شباهت زیادی به توصیفات رمان «۱۹۸۴» جورج اورول داشته باشد اما تعدد ارجاعات به فیلمها و متون سینمایی در این اثر آنقدر زیاد است که ذکر مجدد آن موجب اطاله کلام خواهد شد. به همین خاطر بد نیست سراغ داستان دیگری برویم که «اعترافات…» دل در گرو آن دارد و یادی بکنیم از چاک پالانیاک و شاهکارش «باشگاه مشت زنی». یا شاید هم باید بگوییم دیوید فینچر و شاهکارش «باشگاه مشت زنی»؟ وضعیت فرهاد و مختصات کاراکترش خیلی با راوی داستان پالانیاک بیگانه نیست. او هم شخصیت خیالی و غیرواقعیِ رعبانگیز و خطرناکی را به اسم کتی خلق کرده که موجب هراس خودش و سایرین میشود و از طرفی حضور مخوفش انگیزه مبارزه و کشف را برای فرهاد به وجود میآورد. در فیلم و داستان «باشگاه مشتزنی»، این تایلر داردن است که زاییده تخیل راوی است و تمام گناهان و خلافهایی که راوی مرتکب میشود به او نسبت داده میشود. با این تفاوت که حضور کتی منحصر میشود به یک نام و عکسهایی که بر در و دیوار میبینیم، اما تایلر داردن شخصیتی است که مابهازای فیزیکی و حقیقی هم پیدا کرده. هرچند در پایان متوجه میشویم این حضور فیزیکی هم زاییده توهمات راوی بوده، اما حضور اثرگذارش در تمام طول داستان، خاطره ما را با شخصیتی حقیقی مواجه میکند؛ بهخصوص که در فیلم فینچر هم این نقش با حضور کوبنده برد پیت ماندگار میشود. همین امر سبب میشود آن حضور الهام بخش و البته ترسناک تایلر داردن، به مترسک کتی تنزل درجه بدهد.
مهمترین ایرادی که متوجه «اعترافات…» است این است که به قواعدی که خودش بنیانگذاری میکند پایبند نمیماند و در مواردی حتی از آنها عدول میکند. مهمترین مثال، فصل بازگویی کودکی و داستان زندگی صحت و شکل آشنایی او با آیداست. در اینجا سیدی بی هیچ توجیه منطقی و بر خلاف روال داستان که بیننده هم همراه با فرهاد به مرور با محیط آشنا میشود و اطلاعات را کشف میکند، ناگهان شروع میکند به اطلاعات دادن درباره صحت؛ مثل فلاشبکهای ملودرامهای آبکی دهه ۶۰. از آن بدتر، سکانس گرهگشایی پایانی داستان است، جایی که ناگهان انگار به فرهاد الهام شده و او شروع میکند به افشای رابطه و علاقه میان آیدا و صحت. شاید بشود این گرهگشایی را محصول بازگشت تدریجی حافظه فرهاد و از بین رفتن تأثیر مخدرهایی که به فرهاد تزریق و خورانده شده بوده دانست اما اشکال اینجاست که برگشت حافظه، المانی متنی و تصویری در فیلم ندارد. در حقیقت مطابق آنچه که در پایان فیلم میبینیم، وضعیت فرهاد نتیجه مخدرهایی است که صحت و آیدا به او تحمیل کردهاند اما در روند داستان، کاهش دوز مواد در بدنِ فرهاد، باعث نمیشود او به تدریج حافظهاش را به دست بیاورد و حقیقتی برای بیننده آشکار نمیشود که مخاطب به نتیجه نهایی برسد. مثل رها شدن ایده بو؛ سکانس پایانیِ «گذشته» فرهادی را در خاطر داریم و احتمالاً تحقیقات پزشکیِ مربوط به حافظه درازمدت و رابطهاش با حس بویایی را شنیدهایم. سیدی هم از ابتدای داستان خیلی خوب از این ایده بهره میگیرد؛ از همان اولین ماشینی که فرهاد سوار میشود و تصاویری که به لطف حس بویاییاش از گذشته آن ماشین تجسم میکند. در آخرین مواجهه فرهاد و آیدا فرهاد به آیدا میگوید: «بوت یادم میمونه». اما همین جمله و همین ایده که در آغاز و پایان داستان حضور پررنگی دارد و میتوانست بهترین تمهید در پیشبرد پله پله داستان و گرهگشایی ذرهذرهاش باشد، کاملا رها شده. فرهاد میتوانست علاوه بر حس بوی سس گوجه فرنگی از جنازه قلابی توی یخچال، بوی آیدا و نورا و دخترش را هم در ذهنش داشته باشد و در طول کشف و شهودش از آنها بیشتر بهره ببرد.
اگر قرار باشد درباره «اعترافات…» صحبت کنیم و از کنار کیفیت بصری فوقالعاده فیلم بهراحتی بگذریم، جفای بزرگی در حق فیلم مرتکب شدهایم. خوبی کار این جاست که تمام جلوهگری تصاویر فیلم زاییده سلیقه خوب و شناخت هومن سیدی از تصویر نیست. شاید گرفتن رنگ از فیلم و جلوه خاکستری تصاویر، بخشی از درایت سیدی در خلق فضای پارانویید داستان باشد، اما این همه ماجرا نیست.
نمونه کاملترش سکانس پایانی و زیر پل است؛ جایی که آیدا و صحت را در نمایی ضد نور نه فقط به سان دو شبح که در قامت دو شیطان مجسم میبینیم. مکالمه آیدا و فرهاد در چنین قابی است که معنا پیدا میکند و بیننده را درگیر و وحشتزده میکند. هنرمندی سیدی در ترسیم یک پایان اثرگذار که خوشبختانه بر خلاف اغلب فیلمهایی که در سالیان اخیر دیدهایم به هیچ وجه سرهمبندی و رها نشده در نمایشِ شمایلِ شرِ مجسمِ آیدا و حضور کاملش در قالب یک شخصیت منفی در نمای فوقالعاده ضد نوری حاصل میشود که فرهاد جغده با تمام هیبت تبهکاریاش گرفتار مکر زنی نابهکار شده. جالب اینجاست که این نابهکاری فقط محدود به مکر زنانه و پرسونای زن اغواگر نمیشود؛ شکل گریم و هلال مویی که از کنار روسری به صورت آیدا آمده در کنار سایه سیاه و غلیظ چشمان او و نوع پوشش در همآمیزی با بازی سرد، بی روح و بی لطافت نگار جواهریان، شخصیت منفیای خلق کرده که اولا همتایش را کمتر در خاطر داریم و ثانیا به عنوان یک شیطان مجسم کاملا قابل قبول از کار درآمده. فقط ای کاش اینهمه دقت و ظرافت، به جای یک شلوار لی و کفش قهوهای، شلوار سیاه و کفشی مشکی به قامت آیدا میدوخت که زیبایی هراسناک آیدا را دوچندان میکرد. در کنار گریم، از نقش پررنگ محسن نصراللهی و طراحی صحنه معرکهاش برای این فیلم و القای فضای رعبآورِ داستان به بیننده نباید به سادگی گذشت. آن خانه سوخته و طراحی بینظیر آکسسوارش تنها هنرمندی نصراللهی در این فیلم نیستند. کشف، خلق یا استفاده از لوکیشهایی مثل تونل وحشت، اصطبل، تیمارستان و یا آن پل و رودخانه خشک از دیگر هنرمندیهای محسن نصراللهی هستند که در خدمت سبک بصری جذاب و فکر شده هومن سیدی درآمدهاند.
از حاشیه صوتی و موسیقی فیلم هم نباید بهسادگی گذشت. انتخاب قطعات با هوش و درایتی مثال زدنی و متناسب با فضای داستان انجام شده. چه آن جایی که در ابتدای فیلم وقتی فرهاد سوار اولین ماشین میشود صدای تریسی چپمن را میشنویم، چه قطعه مربوط به اِمینم که کاملا با ویژگیهای شخصیتی و کاراکتر صحت همخوان است. از همه بهتر سکانس روی پل است که فرهاد در موقعیتی کاملا ابزورد با خریدارهای آمبولانسیاش دیدار میکند. همانجایی که به ماهیت همه کاره بودن و نفر اصلی بودن فرهاد جغده پی میبریم و خالکوبی پشتش را میبینیم؛ همینجاست که ترک Sad but True گروه متالیکا از آلبوم Metallica را میشنویم و درمییابیم بند پایانی این ترانه به شکل حیرت انگیزی با ذات فرهاد و شباهتش با راوی «باشگاه مشت زنی»، داستان پالانیاک و فیلم دیوید فینچر عجین شده. جایی که ترانه میگوید: «حقیقت تو منم، هر اندازه که دروغ بگویی/ دلیل تو منم، با هر بهانهای/ من درون توام، چشمانت را باز کن/ من توام، تلخ اما واقعی». چه توصیفی و شرح حقیقتی بالاتر از این ترانه میشود جست درباره فرهاد و درون نفرت انگیزش؟ درباره تک تک خودمان که هر کداممان یک کتی حامی علم کردهایم که پشتش… درونش پنهان شویم و فساد ذاتی و پلشتیهای شخصیمان را گردن او بیندازیم؟
*ترجمه بند پایانی ترانه Sad But True از آلبوم Metallica گروه متالیکا۱۹۹۱