ماهنامه هنروتجربه/محسن بیگ‌آقا:گروتسک، نمایش وضعیت مضحک و در تناقض با وضعیت عادی است. درواقع این عدم تناسب است که در گروتسک طنز می‌آفریند. گروتسک می‌تواند چندش‌آور و ترسناک یا مضحک باشد، اما طنز موجود در آن معمولا در نگاه مخاطب تلخ یا سیاه است. رگه‌هایی از گروتسک یا طنز سیاه را در سینمای ایران در آثار فیلم‌سازانی مانند عبدالرضا کاهانی و فیلم‌های متفاوتش نظیر «اسب حیوان نجیبی است» (۱۳۸۹) و «بی‌خود و بی‌جهت» (۱۳۹۰) دیده‌ایم. اما در فیلم اول شهرام مکری، گروتسک نه تنها در کلام و قصه، که در جزئیات فیلم نیز دیده می‌شود. به‌عبارت دیگر، گروتسک فیلم، حتی قبل از داستان و شخصیت‌هایش آغاز می‌شود؛ از انتخاب سعید ابراهیمی‌فر، کارگردان فیلم پیچیده «نار و نی» (۱۳۶۷) به‌عنوان یک فرد نابینا که برای فردی بینا نقشه طرح می‌کند که چگونه برای رسیدن به هدف متفاوت خود درگیر سرقت و خلافکاری شود! فیلم‌ساز با موسیقی جنایی فانتزی و البته جیمزباندی و البته فیلم‌برداری سیاه و سفید، انگار درحال به تمسخر گرفتن خود ژانر هم هست. در این بین، کل ماجرای سرقت جواهرات، عملکردی معادل مک‌گافین هیچکاک دارند.
قصه‌های فیلم همه لحن گروتسک یا طنز تلخ دارند؛ طنزی که نشان می‌دهد سازوکار و نظم کارها برخلاف ظاهر جدی‌شان مضحک به نظر می‌رسند و با نوعی ابسوردیسم و بی‌معناگرایی، برای هیچ و پوچ تنظیم شده‌اند:
– مجسمه‌سازی مجسمه‌ای ساخته که از در آپارتمانش بیرون نمی‌رود. او حالا باید حرف یک دلال هنری در زمینه پیش‌گویی‌های فردی به نام کاراییب را بپذیرد.
– پدری که مخالف ازدواج پسرش است، اما در عمل، مسیر فروش جواهرات و فرار دختری با پسرش را هموار می‌کند.
– سروانی – یکی از سینمایی‌ترین بازی‌های رضا بهبودی که رنگ‌وبوی تئاتری ندارد – که عاشق یک صندوق‌دار سوپرمارکت شده، به‌خاطر دیدن دختر کلی جنس با فاکتور خریداری می‌کند.
– جوانی که سابقه چندین خودکشی ناموفق در کارنامه خود دارد، باز به‌دنبال انواع راه خودکشی است.
– دو دختر در دانشگاه مجبورند شش جنازه را بارها جابه‌جا کنند تا در یک اتاق جا بشوند.
– استاد تشریح در دانشگاه، یک مرگ اتفاقی را جنایتی عشقی و حساب‌شده بیان می‌کند.
– دو فرد نابینا که با یک فرد بینا دست به سرقت می‌زنند و کسی که کشته می‌شود همان فرد بیناست!
موقعیت‌های گروتسکی قصه‌ها را همراهی می‌کنند که بیشترشان مربوط به اشکان، جوان افسرده (سینا رازانی) هستند. مثل جایی‌که اشکان ضبط صوت به دست، هنگام به دار زدن خود، روی تخت می‌ایستد و دو نابینا که به اتاق می‌آیند، نمی‌توانند موقعیت نامتعادل او را ببینند، یا جایی که او هنگام سرقت، این‌قدر با تأخیر فرار می‌کند تا تیر بخورد و سرانجام، مردنش جلوی مجسمه فرشته که به سختی از ساختمان عظیم شیشه‌ای پایین آمده است.
صحنه‌های طنزآلود فیلم کم نیستند:
– استاد دانشگاه هنگام تشریح می‌گوید: «کار اصلی‌تان چیست؟ باید به دقت شرلوک هولمز به جنازه خیره بشوید»!
– اشکان مثل شخصیت‌های داستایوسکی گل به‌دست به‌سراغ دختر موردعلاقه‌اش می‌رود و از ابراز علاقه عاجز است.
– نظم و ترتیب دو دختر دانشجویی که کارشان جادادن جنازه‌ها در یک اتاق دانشگاه است و در همان اتاق از یکی‌شان خواستگاری می‌شود.
– درگیری ذهنی سروانی که می‌خواهد بهانه‌ای برای آزاد کردن مجرمی پیدا کند تا جا برای بقیه مجرمان در ماشین پلیس باز شود.
– سروان از پسر و دختر جوان می‌خواهد داخل کیفشان را نشان دهند و آن‌ها کیف را با پول‌هایشان نشانش می‌دهند.
جدا از این طنزهای موقعیت، بازی‌های کلامی فیلم نیز جالبند:
– پسر جوان از نامزدش با اشاره به آدرسی می‌پرسد: «اینجا نوشته الناز چهار یا گلناز چهار؟»
– دختر در میان جنازه‌ها از همکارش می پرسد: «پاروغنی را می‌توانیم اینجا جا بدهیم؟»
– حرف‌های سرباز عاشقی که هنگام نمایش فیلم در سینما به هنرپیشه فیلم «زندان زنان» (منیژه حکمت) دل باخته.
– یا حرف‌های آدم‌کشی که از فیلم‌های موردعلاقه خود مانند «سامورایی» (ژان پی‌یر ملویل) می‌گوید و این‌که باید فیلم‌ها را به دیگران بدهد تا ببینند…
در این دنیا قرار است نظم و ترتیب و روابط علت و معلولی به سخره گرفته شود. یعنی درست است که زنجیره حوادث به پیوند قصه‌ها با یکدیگر منجر می‌شود، اما این ارتباط به مضحک‌ترین شکل خود صورت می‌گیرد. به‌همین دلیل است که «تصادف» اهمیت خاصی پیدا می‌کند. این تصادف است که نظم را هرچه بیشتر به سخره می‌گیرد. پس تنگ ماهی پرتاب شده توسط دخترانی که در اتاق تشریح، جنازه جابه‌جا می‌کنند به میان خیابان می‌افتد، یکی از آدمکش‌ها (سیامک صفری) دلش برای ماهی بیرون افتاده از تنگ می‌سوزد و بعد از به جوی آب انداختن ماهی با ماشینی تصادف می‌کند که قرار بوده توسط آدم‌کشان تعقیب شود و همین تصادف موجب پیاده شدن و فرار دختر و پسر جوان و دستگیر شدنشان توسط پلیس می‌شود. این زنجیره، علاوه بر آن که پیوند داستان‌های قصه را ممکن می‌کند، عملا به تصادفی بودن ماجراها در دنیا اشاره دارد. از این بدتر جایی است که مرد کور درست هنگام آزاد شدن و پیاده شدن از ماشین پلیس، بار دیگر به اشتباه توسط دختر فراری «آدم فروش» خوانده می‌شود و به داخل ماشین برگردانده می‌شود. اینجا دیگر تصادف حتی با منطق اتفاق هم نمی‌خواند و اشتباه نیز واردش می شود!
در مسیر پیچیده روایت، البته فیلم‌ساز از شوخی‌های تصویری و سینمایی هم غافل نیست. طنز فوق العاده تصویری مربوط به اتاق تشریح از این دست است که در آن استاد از جنایت عشقی می‌گوید و ما در نیمه تصویر، مرگ مضحک و تصادفی فرد مرده را می‌بینیم. یا از فلاش‌بک زدن هم ابایی ندارد. اما این فلاش بک‌ها نیز باید ویژگی مضحک بودن را در خود داشته باشند. افسر پلیس این‌قدر ذهن خود را با فلاش بک‌ها مرور می‌کند تا اطمینان پیدا ‌می‌کند و یقین می‌کند ساکی در دست مرد نابینا ندیده است و بنابراین می‌توانند او را آزاد کند.
درمقابل اما طنز در لایه سطحی‌تر، از کار درنیامده است. مثل جایی که آدم‌کش (سیامک صفری) شمشیر بزرگی را به شکل فانتزی به‌عنوان سلاح برتر به دست می‌گیرد، یا جایی که سارق از ساختمان خارج می‌شود و نگهبان ساختمان بنا به دستور سارقی که حالا حضور ندارد، همچنان از جایش تکان نمی‌خورد. این شوخی‌ها به علاوه شوخی‌ کلامی فصل مطب روانشناس، با لحن گروتسک فیلم چندان تناسبی ندارند.
نگاه تلخ مکری به شخصیت‌ها و وقایع فیلمش وقتی با طنز همراه است نتیجه‌اش می شود فیلمی مثل «اشکان…»، اما وقتی از همین نگاه، طنز حذف می‌شود، نتیجه کار فیلمی وهم‌آلود و جنایی، با وقایعی مبهم مانند «ماهی و گربه» می‌شود.

نسخه pdf شماره شانزدهم ماهنامه هنروتجربه