
هنر و تجربه ـ زهرا عزیزمحمدی: درانتهای بخش اول گفتوگو با کاوه ابراهیمپور وارد بحث بازیگری در فیلم «یحیی سکوت نکرد» شدیم، بهخصوص نحوه کار با بازیگر کودک فیلم. بخش دوم گفتوگو با صحبت درباره فاطمه معتمدآریا آغاز میشود و پس از آن ابراهیمپور درباره همکاری با یک گروه جوان که اغلب آنها فیلم اولی بودهاند میگوید؛ با همه سختیها و لذتهایی که برای او به همراه داشتهاست.
بخش اول گفتوگو با کاوه ابراهیمپور
در اولین تجربه کار بلند چقدر خودتان را در کارگردانی اهل وسواس و یا چقدر انعطاف پذیر یافتید؟
به طور کلی از تمام بازیگران ریز بازیها را نمیخواستم. بسیاری از قسمتهای بازی را به اتفاقات سر صحنه واگذار میکردم. فکر میکردم اگر بخواهم خیلی مکانیکی همه چیز را از قبل، تعیین کنم فرقی با یک مهندس ندارم. فکر میکنم همه کارگردانهای بزرگ دنیا هم کمی اینطوری باشند. در ساختن تیزرهای تبلیغاتی ما عین به عین استوری برد پیش میرویم اما سر فیلم سینماییام سعی میکردم کلیت کار را توضیح دهم، شرایطش را فراهم کنم و بقیه را به جادوی خود سینما بسپاریم. اینطوری که برویم توی دل داستان و ببینیم چه در میآید.
درباره انتخاب بازیگران توضیح دهید؛ از حضور چهره معتبری مثل فاطمه معتمدآریا تا استعدادهای جوان مثل ندا جبراییلی و انتخاب دور از ذهنی مثل تورج منصوری، ترکیب بازیگران فیلم جسورانه و جالب است. چه طور به این ترکیب رسیدید؟
میخواستم شخصیت عمه نسبت به بقیه کاراکترها پررنگتر باشد برای همین مشکلی نداشتم که برتری خانم معتمدآریا نسبت به بقیه کاملا حس شود. از طرف دیگر میخواستم برای بقیه نقشها کلیشه ذهنی وجود نداشته باشد. مثلا در رده سنی نقشی که آقای تورج منصوری بازی میکنند همه بازیگرها اینقدر دیده شدهاند که تبدیل به تیپ شدهاند. خوبی تورج منصوری این بکر بودن بود که ذهنیتی درباره منفی یا مثبت بودنش وجود ندارد.
شما گفتهاید نقش عمه از ابتدا برای فاطمه معتمدآریا نوشته شده بود. خانم معتمدآریا چطور بازی کردن در این فیلم را پذیرفتند؟
متن را خواندند و فقط به خاطر فیلمنامه پذیرفتند. واقعا هم شخصیت عمه ویژگیهای منحصربه فرد و جذابی داشت. ما هم که دل توی دلمان نبود که قبول میکنند یا نه و وقتی پذیرفتند ما از خوشحالی پر درآوردیم! واقعا هم بازی کردن این کاراکتر سخت است چون چند وجهی است و قطعیتی در خوبی و بدی او وجود ندارد. تغییری که در ارتباط بر قرار کردن مخاطب با او به وجود میآید هم تنها از بازیگری مثل ایشان برمیآید. اینکه کمکم با شیبی ملایمی به برادرزادهاش علاقهمند میشود و سعی میکند تغییری در زندگیاش ایجاد کند. واقعا اگر خانم معتمدآریا قبول نمیکردند، بازیگران جایگزین اختلاف زیادی با ایشان داشتند.
رفتار بازیگری مثل ایشان با شما که یک کارگردان فیلم اولی هستید، چگونه بود؟
خانم معتمدآریا بازیگر بسیار نازنینی است. نه تنها در بازیگری بلکه در منش و رفتار حرفهای و روزمره با آدمهای اطرافشان. منی که اصلا در این سینما نبودم و داشتم فیلم اولم را میساختم، مدام به این فکر میکردم که چطور باید از بازیگری در این سطح بخواهم که این کار را بکن یا نکن اما ایشان سر صحنه تعامل کاملا سازندهای داشتند. برخوردشان با من اصلا با این تفکر که فیلم اولم است، نبود. اصلا همینها باعث یگانگی و ماندگاری این بازیگر در سینمای ما شده. تا به حال ندیدم کسی ایشان را دوست نداشته باشد. اگر طرفدار بازیشان هم نباشند، همه برای بازیها و شخصیت حرفهای شان احترام قائلاند؛ هم به خاطر انتخابهایشان و هم به خاطر منش و رفتارشان. به همین دلیل کارنامه این هنرمند درخشان است.
«یحیی…» فیلمی تک لوکیشن است. پرداخت داستان در آن خانه بهخصوص و آن محله بعد از بازیها بخش مهم دیگری از کارگردانی این فیلم است که توانسته به خوبی رمزآلود بودن فضای آن را منتقل کند. شیوه دکوپاژ شما چقدر بر اساس لوکیشن بود؟
این محله دقیقا محله کودکیهای خودم بوده. کمی پایینتر از خیابان انقلاب است، محلهای که ساختمانهایش عمر ۶۰ ۷۰ ساله دارند و در دوران پهلوی دوم ساخته شده. معماری آن خیلی سنتی ایرانی نیست بلکه ملغمهای است از ورود معماری غربی آن زمان. من تمام این محله را در خاطر داشتم چون معماری خانههای آنجا تقریبا از یک فرمول تبعیت میکند تقریبا بر همان اساس هم دکوپاژ کردم. هنگام نگارش فیلمنامه همراه طلا معتضدی هم با همین ذهنیت پیش رفته بودیم. با این حال برای پیدا کردن این خانه جستوجوی زیادی کردم و در نهایت آن را که خیلی شبیه آنچه بود که بر اساس دکوپاژم به آن احتیاج داشتم، پیدا کردیم. تغییرات زیادی داخل خانه ایجاد کردیم؛ دیوار برداشتیم، دیوار گذاشتیم، به زیرزمین راه باز کردیم چون اصلا از حیاط راهی به زیرزمین وجود نداشت. طراحی صحنه ما به عهده آقای علی عابدینی بود که در این زمینه بسیار با تجربه بودند.
راوی قصه شما یک بچه است که بیخبری و معصومیت او با قضاوت و بدبینی دنیای بزرگسالان در یک مرتبه قرار میگیرد و یک نتیجه را رقم میزند. یعنی هر دوی اینها نسبت یه پدیدهای مجهول که ترسناک و شرور به نظر میرسد یک نگاه دارند. بنابراین با فیلمی روبهرو هستیم که باوجود لحن لطیف و کودکانهاش به شکل غیر قابل انکاری تلخ و پر از خشونت پنهان است. برای بیرون نزدن این لایههای پنهان چه تمهیدی داشتید؟
تضاد بیخبری کودک در برابر فاجعهای که دارد رخ میدهد خیلی برای من جالب است. اینکه پسربچه از یک ناآگاهی کامل به این مرحله میرسد که ناگهان از همه چیز با خبر میشود و این خیلی هولناک است. ولی اینکه چطور به این رسیدم خیلی قابل گفتن نیست.
موقع تدوین وقتی اولین بار با پلانهایی که گرفتید یکجا مواجه شدید، چقدر با همان چیزی که از داستان میخواستید تطابق داشت؟
آن موقع داشتم سکته میکردم… تجربه عجیبی بود، چون همیشه کارهای ۲۵ ثانیهای و نهایت ده دقیقهای ساخته بودم. وقتی داری یک تابلوی کوچک میکشی همه چیز تحت کنترل تو است ولی وقتی داری یک نقاشی دیواری میکشی که نمیدانی آخرش چه درمیآید، درآوردن اجزای آن استرس بیشتری دارد. اولین فیلم سینمایی هم برای من مثل نقاشی دیواری بود. فیلمبرداریهای قبلی نهایتا دو یا سه روز طول میکشید اما در کار بلند یکی از نکاتی که نگران درآمدنش بودم، تداوم حسها بود. البته ما خیلی رج نزدیم و این از مزایای کار تک لوکیشن است که با داستان پیش میرفتیم ولی خب همچنان در مورد داستان و تداوم حسها میترسیدم و تصوری نداشتم چه خواهد شد. لحن چیزی نیست که فرمول داشته باشد. قسمت تکنیکیاش قابل توضیح دادن است اما بخش حسیاش دقیقا همان ویژگی است که کار سازنده اثر را متمایز از سازنده دیگر میکند.
همیشه فکر میکردم باید با تهیه کننده همسن باشم تا بتوانیم با هم حرف بزنیم، همینطور فیلمبردار و صدابردار و … باید از یک نسل باشیم تا بتوانیم به تفاهم برسیم. در تجربههای دیگران هم دیدهام که اختلاف سن بین عوامل تضادهای زیادی سر کار ایجاد میکند
همکاری شما با تینا پاکروان چطور شکل گرفت؟ هم شما اولین تجربه کارگردانی را با «یحیی…» پشت سر گذاشتید و هم ایشان اولین تجربه تهیهکنندگیشان را. این گروه جوان قرار بود با این همکاری چه چیزی را در تولید تجربه کند؟
همیشه فکر میکردم باید با هم سن خودم کار کنم. البته اساتید با سابقههای درخشانی هستند اما فکر میکنم زبان هم را زیاد نمیفهمیم. باید با تهیه کننده همسن باشم تا بتوانیم با هم حرف بزنیم، همینطور فیلمبردار و صدابردار و … باید از یک نسل باشیم تا بتوانیم به تفاهم برسیم. در تجربههای دیگران هم دیدهام که اختلاف سن بین عوامل تضادهای زیادی سر کار ایجاد میکند.تینا پاکروان همکلاسی من در دانشگاه بود و از معدود همکلاسیهایم که در حال حاضر دارد در سینما کار میکند. همزبانی اولین دلیل همکاری ما دو نفر است. در غیر این صورت میتوانستم سراغ افراد قدرتمندتری به عنوان تهیه کننده بروم که در مافیای این سینما دست داشته باشند. اینکه هر دو جوان و کمتجربه بودیم ریسک زیادی داشت و بعد به مشکلات عجیب و غریبی هم برخوردیم. جامعه سینما آن دافعهای که گفتم نسبت به کسانی که تازه وارد هستند نشان میدهد نسبت به ما هم نشان داد. هم او را به عنوان تهیه کننده قبول نداشتند و هم من را به عنوان کارگردان و هم فیلمبردارمان و… همه اینها چالشهایی بود که ما با آن دست به گریبان بودیم.
چقدر به اکران فیلم امیدوار بودید؟
اصلا موقع ساخت به فروش فکر نمیکردم. به این فکر میکردم که من میخواهم داستانم را بگویم ممکن است عدهای خوششان بیاید و عدهای نه.
به هر حال شما فردی هستید که مدتها با تبلیغات سر و کار داشتید و میدانید انواع و اقسام مخاطبان را چه چیزهایی جذب میکند. خودتان هم گفتید دوست دارید فیلمی بسازید که مادربزرگتان هم با آن ارتباط برقرار کند. چقدر دیده شدن کار برایتان مهم است؟ با وجود اینکه تصور اکران در هنر و تجربه حین تولید کار نبوده بالاخره شما باید یک تصوری از اکران این کار میداشتید که چگونه و چه طیفی به تماشای آن میتشینند.
بله، دیده شدن خیلی مهم است. اما این فیلم برای من از آن کارهایی بود که وقتی قدم اول را برمیداری ترجیح میدهی به بقیهاش فکر نکنی و منتظر بمانی ببینی چه میشود. جیم جارموش اول فیلم «مرد مرده» جمله جالبی دارد: وقتی ندانی کجا میروی هیچ وقت گم نمیشوی. سالهای زیادی کار مکانیزه انجام دادهام با باید و نبایدهای بسیار. حالا که یک بار برای دلم کار کردم میخواستم به این فکر نکنم که چقدر قرار است در فروش و اکران موفق باشد. اگر من حسم را درست در کار گذاشته باشم، حتما آن حس منتقل میشود.