
گفتوگوی ماهنامه هنر و تجربه با کاوه ابراهیمپور:
سعی کردم تصویری نمونهوار از آدمهای اجتماع نشان بدهم
ماهنامه هنروتجربه – سحر عصرآزاد: فیلم «یحیی سکوت نکرد» ساخته کاوه ابراهیمپور از اول مرداد در گروه هنر وتجربه به نمایش درآمد و با استقبال مخاطبان این گروه روبهرو شد. ماهنامه شماره شانزدهم هنر و تجربه به همین بهانه سراغ کارگردان این فیلم رفتهاست.سحر عصرآزاد در مقدمه این گفتوگو یحیی سکوت نکرد را داستانی توصیف میکند که مساله ملتهب بزرگسالان را از دریچه ذهن یک کودک به تصویر میکشد که در طول فیلم به بلوغ فکری میرسد.بخشهایی از این گفت وگو را میخوانید.
بعد از سالها تجربه ساخت تیزر تبلیغاتی چطور شد که برای اولین فیلم بلندتان سراغ این قصه خاص و جسورانه رفتید؟
من در رشته سینما تحصیل کردهام که البته زمان زیادی از این دوران گذشته و به سال ۷۴ برمیگردد. فکر میکنم باید زودتر از اینها فیلمساز میشدم ولی جبر زمانه باعث شد مشغول ساخت فیلمهای تبلیغاتی شوم که ۱۵ سال از این ماجرا میگذرد. در طول این مدت چند فیلم کوتاه ساختم، دورخیزهایی برای ساخت فیلم بلند کردم و به فیلمنامههایی هم رسیدم که در نهایت هیچکدام را نپسندیدم. ایده اولیه «یحیی سکوت نکرد» را یکی از همکارانم به نام آقای حبیبینیا در دو خط برایم تعریف کرد که پسندیدم و از ایشان اجازه گرفتم که آن را بسط بدهیم و تبدیل به یک فیلمنامه سینمایی کنیم که خانم طلا معتضدی زحمت این کار را کشیدند.
آن طرح دو خطی چه بود و چقدر از آن هنوز در فیلم باقیمانده است؟
اصل قضیه از همان ایده اولیه شکل گرفت؛ درباره پسربچهای که پدرش او را به عمهاش میسپارد درحالیکه پسر این عمه مرموز و دنیای اطرافش را نمیشناسد. این فرایند آشنایی با دنیایی جدید و آدمهای غریبه برای من جذاب و چالشبرانگیز بود چون فکر میکنم همه اتفاقات مهمی که در زندگیمان میافتد بر اساس تلنگرهایی است که در کودکی به ما وارد شده و معمولا اهمیت آن را نادیده میگیریم. گفتن جمله کوچکی مثل «به گربه لگد نزن» به یک کودک، میتواند مسیر زندگی او را در بزرگسالی تغییر بدهد چه برسد به پسربچه قصه ما که در این سن و سال در بطن یک فاجعه انسانی قرار میگیرد. مهمترین دغدغه زندگی من دوران کودکیم است و به همین دلیل تصمیم گرفتم در اولین فیلمم سراغ این موضوع بروم.
….
ما در طول فیلم بر اساس دریافتهای یحیی از اتفاقات و آدمهای اطرافش بهتدریج و همراه با او حقیقت را کشف میکنیم نه زودتر و نه دیرتر. این حاکمیت زاویه نگاه کودک فیلم نیست؟
ما در طول کار تلاش میکردیم یحیی در همه اتفاقات حضور داشته باشد و هیچ پلانی در فیلم نیست که از دید یحیی نباشد. در واقع این درست است که ما در فیلم، همقد و همراه کودک پیش میرویم. شاید بهخاطر ساخت تیزرهای تبلیغاتی در طول سالیان باشد که وقتی فیلمنامه را میخوانم میدانم قرار است چه حرکتی کنم یا از چه لنزی استفاده کنم ولی واقعیت این است که نمیدانم از بابت حسی و معنایی قرار است چه اتفاقی بیفتد. فکر میکنم درستش هم این باشد که کارگردان خود را رها کند تا ببیند آن جادویی که باید، در چیدمانش پدیدار میشود یا نه. اگر وارد کار شده که بهشدت خوشحالم. اگر بخواهیم این روند را با زندگی واقعی مقایسه کنیم متوجه میشویم که در واقعیت هم نمیتوانیم برای هر قدمی که برمیداریم یک محاسبه دقیق داشته باشیم که قرار است در انتها به کجا برسیم. به نظرم درستش هم این است که بخشی از کار برای ما ناشناخته باشد و از مقصد و مسیرمان اطلاع دقیق نداشته باشیم.
درواقع این غافلگیری و حس هیجانی که برای مخاطب موقع تماشای فیلم وجود دارد به نوعی برای شما هم موقع ساخت وجود داشته که این حس بر فیلم حاکم است؟
بله، درواقع ساخت این فیلم برای من یک کشف و شهود بود چون قبلا فیلم بلند نساخته بودم و نمیدانستم ریتم کلی فیلم چگونه میشود. همچنین از ابتدا نگران بودم که کار تبدیل به یک فیلم کودک سطحی شود که خدا را شکر میکنم اینگونه نشده. جالب است برخی از من میپرسند چرا فیلم را جشنواره کودک نفرستادم درحالیکه هدف من ساخت یک فیلم کودک نبوده است. در فیلم همانقدر که عمه یک چیزهایی را از دست میدهد، یحیی هم از دست میدهد. یعنی کاراکترهای ما در یک قد و قواره هستند و جهان تنهاییشان برای من مشابه است. من سعی کردم تصویری نمونهوار از آدمهای اجتماع نشان بدهم؛ از کودک تا پیرمرد نود ساله، زن مطلقه و دختر جوان. درواقع میخواستم ردهای از آدمهای اطرافمان که غریبه هم نیستند در فیلم حضور داشته باشند و آنها را با مسائلشان ببینیم. اگر راوی ما یک کودک است لزوما فیلممان یک فیلم کودک نیست.
…..
با توجه به سابقه فعالیت در عرصه تیزر تبلیغاتی، اولین گامتان در عرصه فیلم بلند سینمایی تا چه حد متأثر از تجربه و وسواسهای قبلی بود؟ بهخصوص در وجه اجرایی و از پیش تعیینشده بودن دکوپاژ، میزانسن و…
طبیعتا حضور در این عرصه جدید بهشدت نگرانم میکرد، بهخصوص اینکه بهطور ناخودآگاه وقتی فیلمنامهای را میخوانم دکوپاژ اولیه در ذهنم شکل میگیرد. ولی همانطور که گفتم از وجه حسی نمیدانم به کجا میروم، به این مفهوم که کلیت ماجرا را میدانم و در مورد زاویه و لنز دوربین و… شک نمیکنم، اما از یک جایی به بعد رها میکنم تا ببینم به کدام سمت میرود. طبعا پیش از این تجربه کار با گروهی اینچنین حرفهای را نداشتم و به همین دلیل باید انعطاف نشان میدادم و همراه با آنها پیش میرفتم تا کار جلو برود. به نظرم هر کارگردانی که از قبل همه جزییات ماجرا را بچیند، تبدیل میشود به یک مهندس ناظر که درست نیست. کارگردان باید خود را رها کند تا ببیند این جادوی صحنه جواب میدهد یا نه؟ من شخصا یکسری چیزها را به لحظه و آن واگذارکردم و حتی در مورد دیالوگها با اینکه خانم معتمدآریا همه را خواندند اما از فیلتر لحن خودشان عبور دادند و یک چیزهایی را کم و زیاد کردند. من هم ایرادی نگرفتم چون میخواستم آدمها همانطور که خودشان حرف میزنند، دیالوگها را بگویند. درواقع سعی کردم موقع انتخاب بازیگران، آدمهای قصه را درست انتخاب کنم؛ بهخصوص در مورد بچهها که تازه متوجه شدم اصلاً بچههای این نسل را نمیشناسم. تصور من از کودکی خودم مربوط به چهل سال پیش بود درحالی که بچههای الان موجوداتی هستند کاملا ناشناخته و عمق درکشان از همه چیز بالا رفته است. از یک نظر، کار من راحتتر شد چون لازم نبود همه چیز را برایشان توضیح بدهم و البته از طرف دیگر ترسناک هم بود.