هنر و تجربه، رضا حسینی:اگر اولین، دومین یا حتی آخرین بازنویسی فیلم‌نامه را انجام داده‌اید و هم‌چنان فکر می‌کنید فرازوفرود دراماتیک آن مشکل دارد، بدانید که تنها نیستید. اغلب فیلم‌نامه‌نویسان می‌کوشند تا به داستان‌ها و شخصیت‌های‌شان، بُعد و جوهر بدهند اما اغلب، فیلم‌نامه‌ها به خاطر فقدان کشمکش، کهنه و ضعیف هستند. دیلن توچیو نویسنده و فیلم‌ساز مستقلی است که در این‌جا نظر و تجربه‌اش درباره اهمیت کشمکش و گره‌گشایی، و این‌که این دو چه‌طور باید سر جای مهم خودشان در ساختار فیلم‌نامه قرار بگیرند، نوشته است.
نمودار زیر  در ظاهر واقعاً ساده به نظر می‌رسد و احتمالاً نمونه‌اش را در دفتر بچه‌های کلاس سوم ابتدایی هم می‌توانید بیابید. اما واقعاً چه معنی و مفهومی را در خود جای داده است؟ آیا می‌تواند به نگارش یک فیلم‌نامه‌ی درست و حسابی منتهی شود؟ و اصلاً نسبت همه این مفاهیم با پاپ‌کورن (کنایه از جلب عموم تماشاگران و تأکید بر بُعد سرگرمی و تجاری فیلم‌سازی) چیست؟

Conflict-vs-Resolution
کشمکش
کشمکش فقط مهم نیست بلکه اساس و شالوده‌ی فیلم‌ها، رمان‌ها و اساطیر است. اتفاق‌های «بدی» برای شخصیت اصلی بی‌نوای ما روی می‌دهد. حجم عظیمی از موانع و بدبختی‌ها ناگهان سر او آوار می‌شوند و شخصیت اصلی را در نبردی بی‌امان با نیروهای مخالف غرق می‌کنند؛ نبردی خشم‌آلود و هراس‌انگیز که گریز از آن غیرممکن به نظر می‌رسد.
افزودن کشمکش به داستان‌ها چندان کار دشواری نیست. تفنگ‌ها، چاقوها، نارنجک‌ها، نازی‌ها، زامبی‌ها یا موشک‌ها به‌راحتی می‌توانند چنین کاری را انجام بدهند. با کمی عشق و علاقه‌ی یک‌طرفه، مقداری سوءتفاهم و عنصری مانند فقر می‌توانید به‌راحتی کارتان را انجام دهید و آشی با یک وجب روغن برای تماشاگران بپزید. در این میان هرگز فراموش نکنید که «یک بمب ساعتی از هر نوعش همیشه به کار شما می‌آید».
زندگی‌های خودمان پر از دشواری و گرفتاری است. پس پیدا کردن راه‌ها و شیوه‌هایی برای تبدیل زندگی شخصیت اصلی‌مان به جهنم کار سختی نیست.وقایع بی‌رحمانه‌ای که برای قهرمان داستان‌تان در نظر می‌گیرید شاید حکم شکنجه و عذاب را برای او داشته باشند اما در واقع به او کمک می‌کنند. قهرمان شما به چنین درامی با همه‌ی فرازوفرودهایش نیاز دارد تا بتواند به گره‌گشایی و سر منزل مقصود برسد.
گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری
بخشی از داستان است که در پایان و پیش از عنوان‌بندی نهایی روی می‌دهد. یک گره‌گشایی خوب می‌تواند نیرنگ‌آمیز باشد. فکر می‌کنم نویسنده‌ها اغلب این جنبه از داستان‌گویی را به سه دلیل کم‌اهمیت جلوه می‌دهند: ۱) زمان بسیار کمی از فیلم را به خود اختصاص می‌دهد. ۲) از هیجان کم‌تری برخوردار است. ۳) به‌سختی می‌شود آن را درست پیاده کرد.
این درست است که گره‌گشایی معمولاً زمان کمی، کم‌تر از دو درصد از کل فیلم، را در بر می‌گیرد. اصلاً گاهی وقت‌ها، کل گره‌گشایی در یک نمای ده‌ثانیه‌ای اتفاق می‌افتد که نمونه‌اش را در فیلم‌های اکشن بسیار دیده‌اید. اما موضوعی هست که باید به آن توجه کنید: کشمکشی که برای قهرمان‌مان در نظر می‌گیریم برای رسیدن به یک تغییر است. پس کل فیلم برای رسیدن به لحظه‌ی گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری است. پس همه چیزها برای رسیدن به نوعی تغییر و دگردیسی در کنار هم قرار می‌گیرند. در غیر این صورت چرا باید قهرمان فیلم‌مان را مجبور کنیم تا با سلاح‌های مختلف و موانع متفاوت روبه‌رو شود؟
کشمکش برای تغییر است
وقتی پاپ‌کورن را درون مایکرو ویو قرار می‌دهید، گرما باعث تغییر دانه‌های ذرت می‌شود. رطوبت داخل دانه‌ها افزایش می‌یابد تا این‌که فشار به‌قدری بالا می‌رود که دانه‌های ذرت منفجر می‌شوند و… این اتفاق نه‌فقط یک فاجعه نیست بلکه کاملاً برعکس. حجم گرما (کشمکش) برای همیشه دانه‌های ذرت اولیه را به چیزی فوق‌العاده و خوش‌مزه (گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری) تغییر می‌دهند. اتفاق‌های «بد» در پایان حکمت‌شان را نشان می‌دهند و به عاملی مثبت در سرنوشت قهرمان تغییر ماهیت می‌دهند.
کشمکش باعث گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری می‌شود
تجربه‌هایی که ما را تا سر حد مرگ پیش می‌برند باعث می‌شوند که به اهمیت زندگی پی ببریم. یک جدایی عاطفی ناخوشایند و غم‌انگیز، ارزش عشق را به ما می‌آموزد. گل‌ها هم از توده‌ای کود و خاک رشد می‌کنند و به بار می‌نشینند.
من این موارد را در زمان نگارش اولین فیلم‌نامه‌ی بلندم با عنوان «خارج از جنگل» به‌خوبی تجربه کردم. هدفم این بود که یک خانواده‌ی ازهم‌پاشیده را دوباره گرد هم بیاورم و شخصیت‌های واقعاً منزوی‌ام را از حباب‌های تنهایی‌شان خارج کنم و به آن‌ها بیاموزم که هر یک به‌نوعی دیگران را دوست داشته باشد. اما ابتدا لازم بود که آن‌ها را به خاک و خون بکشم و حسابی با هم درگیرشان کنم و در واقع به زندگی‌های‌شان گند بزنم.
در جریان نگارش فیلم‌نامه و پنج بازنویسی آن، دوستان و اساتیدم در مشاوره با من گفتند که تا جایی که می‌توانم کشمکش(ها) را تقویت کنم. در این راه فهمیدم که بی‌دلیل نمی‌توانم ساختمانی را به آتش بکشم و این کار باید به‌نوعی در استحاله‌ی نهایی شخصیت اصلی فیلمم تأثیرگذار باشد. قهرمان من باید غم و اندوه فراوانی را تجربه می‌کرد و این وضعیت بود که او را به تغییر می‌رساند. بدون کشمکش، گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری هم اتفاق نخواهد افتاد؛ و بدون گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری هم نیازی به کشمکش نخواهد بود. این یک رابطه پنجاه پنجاه است.
پس وقتی فیلم‌نامه‌تان را می‌نویسید این سؤال‌ها را در نظر داشته باشید:
– آیا فیلم‌نامه‌ی من به اندازه‌ی کافی کشمکش دارد که باعث تغییر اساسی و چشم‌گیر شخصیتم شود؟
– آیا همه‌ی کشمکش‌هایی که در نظر گرفته شده، مستقیم به گره‌گشایی/ نتیجه‌گیری و استحاله‌ی شخصیتم منتهی می‌شوند؟
– در پایان، آیا شخصیتم تفاوتی با ابتدای فیلم کرده و بهتر از ابتدای داستان شده است؟
– آیا تغییر و استحاله‌ی قهرمان داستانم تأثیری هم روی تماشاگر می‌گذارد؟

منبع :ایندیپندنت

برچسب‌ها: