
ماهنامه هنروتجربه – سید رضا صائمی: مک لوهان، نظریهپرداز شهیر ارتباطات که از دهکده جهانی سخن گفته بود، جمله معروفی دارد که رسانه همان پیام است. بدین معنی که ابزار و فرم و صورت مادی اشکال، خنثی نیست و در ذات خود واجد پیام یا همان محتوایی است که بهمحض ارائه فرم یا شیوه بیان، محقق میشود. از این حیث نمی توان به تفکیک ذاتی و ماهوی بین ابژه و سوژه پرداخت و زمانی که یک فرم در ساحت امکان ظهور مییابد معنی و محتوا نیز ظاهر میشود. به نظر میرسد از این منظر باید به سینمای شهرام مکری نگریست؛ سینمایی که همواره به سینمای فرم مشهور شده. اما این فرمگرایی را نمیتوان به صورت و شکل روایی قصه و شیوه داستانپردازیاش تقلیل داد و باید این فرم را با فلسفه و زاویه دید مؤلف در یک همپوشانی دراماتیک، یکی فرض کرد. درواقع جهان سینمایی اثر را باید در جهان فرمی فیلمساز ردیابی کرد تا به صورتبندی دقیقتری از سینمای مکری دست یافت. وقتی فیلمهای کوتاه او را در کنار فیلم «اشکان…» و «ماهی و گربه» قرار دهیم متوجه خواهیم شد که فرم روایت مکری، این همانی جهان معانی و اندیشهای اوست، نه لزوم یک شیوه بیان و شمایلی پستمدرن از روایت سینمایی.
در جهان پرتشتت و تفاخر سینمای پست مدرن وطنی، خیلیها با بازیهای فرمی – همچنان که در حوزه ادبیات پستمدرن خیلیها با بازیهای زبانی – هویت و تشخصی کاذب برای خود میتراشند. زبان و روایت فرمی شهرام مکری واجد هویتی قابل دفاع و منطقی است که جهان سینمایی او را با جهانبینی او منطبق میکند. در این صورت سینمایی میتوان به یگانگی فرم و محتوا رسید و به نوعی وحدت در عین کثرت را در نسبت شکل و معنا، صورتبندی کرد. به عبارت ساده، فرم در سینمای او نهفقط انتخاب یک شیوه از بیان و روایت، که خود پیام است. در این نظام معنایی، پیام، مضمون و درونمایه اثر، تنها در همین شکل از فرم خلق و تولید میشود و اگر از ساحت این فرم خارج شود از معنی تهی میشود.
یکی از مهمترین اجزای این نظام معنایی، عدم قطعیت است که یک ابژه را در نمایش متوازن و متوالی از زاویه دید گوناگون به شکل صورتی فرمال، به نمایش میگذارد. نوع چیدمان موقعیتهای داستانی در سینمای شهرام مکری صرفا جذابیتهای فرمی یا بصری برای جذب مخاطب نیست، بلکه یک نوع بازنمایی متداخل و متقاطع از واقعیت است تا عدم قطعیت آن را در جهان پستمدرنیستی به زبان تصویر بیان و درواقع دراماتیزه کند. به عبارتی دیگر در اینجا یک کنش یا رویداد و بهطور کلی یک موقعیت داستانی صرفا از زاویه دید متفاوت روایت نمیشود تا مثلا هر بار بخشی از واقعیت یا تأویلی از واقعیت در معرض نگاه مخاطب قراربگیرد، بلکه این فرم، خود، نمایش واقعیت و محتوا است؛ واقعیتی که لایههای چندگانه داشته و نمیتوان آن را در شمایلی ساده و تکبعدی درک کرد. درواقع این شکل از روایت، خود محتوایی است که صورت و ماهیتی فرمیک یافته است. به همین دلیل شاید نتوان قصه فیلم «اشکان…» را به مثابه خلاصه داستانی که از فیلمها ارائه میکنیم تعریف کرد. بله ظاهر قصه این است که دو نابینا تصمیم دارند از یک جواهرفروشی سرقت کنند و آدمهای مختلفی درگیر این سرقت میشوند که هرکدام بخشی از داستان را پیش برده و در یک روز پلیسها، مالخر، شریک دزدها و… سرنوشتشان به هم گره میخورد. اما اینها پازلها یا خردهپیرنگهایی نیستند که در نهایت، پیرنگ اصلی را تشکیل میدهند بلکه در اینجا خود فرم، شاه پیرنگی است که از طریق این چیدمان متداخل و درهم تنیده، هویت یافته و کنشمند میشود. شاید بتوان در پس این ساختار نوعی فضای ابزورد، پوچانگاری و نهیلیسم فلسفی – اجتماعی را ردیابی کرد که به همین دلیل عنصر تصادف در بازنمایی این موقعیت و معنا، برجسته میشود.
بدون شک فیلم «اشکان…» و در ادامه، «ماهی و گربه» نشان از ظهور یک کارگردان پستمدرن در سینمای ایران است که نه بازی زبانی که زبان بازی با فرم را به خوبی میشناسد.