
محمد شمس لنگرودی:
«ماهی و گربه» یک فیلم شاعرانه است
هنروتجربه: روزنامه سینما امروز (۸ مهر ۱۳۹۴)، با محمد شمس لنگرودی، شاعر معاصر که این روزها به عرصه سینما وارد شده است گفتوگویی متفاوت داشته است. گزیدهای از مصاحبه شمس لنگرودی که تا به حال در فیلمهایی چون «فلامینگوی شماره ۱۳»، «پنج تا پنج» و «احتمال باران اسیدی» حضورش را دیدهام، در زیر از نظرتان میگذرد:
جناب لنگرودی در دهههای گذشته همیشه شما را به شعر و ادبیات و نتیجتاً به کلمه میشناختیم، کارتان همیشه همین حوالی بود، البته قبلاً از میل پنهانیتان به موسیقی گفته بودید اما از سینما حرفی نبود… چه شد که از کلمه به تصویر رسیدید؟
ورود من به سینما هم میشود گفت هم آگاهانه بود و هم اتفاقی. من در سالهای ۵۶ – ۵۵ خیلی با سینما احساس نزدیکی میکردم، عضو کانون فیلم ایران بودم، از شمال میآمدم تهران، میرفتم کانون فیلم در میدان بهارستان و فیلمهای روز را میدیدم بنابراین علاقه شدیدی به سینما داشتم. در همان کانون با دوستانی آشنا شدم که درواقع هنرجوی کلاسهای تئاتری «آناهیتا» به سرپرستی اسکویی بودند. بهجهت آشنایی با اینها در آن سالها، علاقهمند شدم بروم در کلاسها شرکت کنم و دوره بازیگری را ببینم، آن هم نهفقط بهخاطر بازیگری، با خودم فکر کرده بودم که در این تمرینها میتوانم بیشتر حس کلمات را بشناسم و اشیا را احساس کنم چون میدانستم که آقای اسکویی روش استانیسلاوسکی را تدریس میکند. از این طریق میخواستم حسم به سنگ، آب، برگ و… را دقیقتر پیدا کنم، البته باید بگویم که بعدها این مسائل را از نیما یوشیج بهتر از هر کسی یاد گرفتم…
پس ورودتان به تمرین بازیگری و تئاتر، درواقع به بهانه درک بیشتر ادبیات بود؟
بله، برای اینکه بتوانم ادبیات را بهتر بشناسم، واژه را بهتر به کار بگیرم و جوانب کلمه را بشناسم، رفتم دوره بازیگری ببینم. تا اینجا نیت من اصل بازیگری نبود، اگرچه پیش از آن فیلم کوتاهی با آقای «کاظم فرهادی» ساخته بودیم، آقای فرهادی در آن سالها عضو سینمای آزاد بود، بعدها شنیدم آن فیلم در آرشیو دانشگاه تهران به نام «کمال فرهادی» -برادر کاظم- موجود است اما آن فیلم را من و کاظم ساخته بودیم. حتی پس از اتمام دوره بازیگری در آناهیتا، اگرچه قصد بازیگرشدن نداشتم اما تمرین در نمایشنامه «مونتسرا» -نوشته «امانوئل روبلس» – را آغاز کردیم که رسیدیم به سال ۵۷ که انقلاب شد و اجرا نشد، من هم دیگر پیگیری نکردم.
خودتان فکر میکنید دیگران این توانایی را چهطور و چهگونه در شما دیدند؟ درواقع چه قابلیت بازیگری دارید؟
به قول «اردشیر رستمی»، هر هنرمندی که در یک رشته هنری استعداد داشته باشد، بعید است که در دیگر رشتهها بیاستعداد باشد، من به این جمله اضافه میکنم؛ مگر اینکه علاقه نداشته باشد. مثلاً من علاقهای به مجسمهسازی ندارم، نه اینکه این هنر بد باشد، من عجالتاً علاقهای به نقاشی ندارم، علاقه به عکاسی ندارم اما اگر شور عکاسی در من بهوجود بیاید، بعید میدانم نتوانم عکاسی کنم، نه من، هر هنرمند بااستعداد دیگری بعید است که نتواند. هنگام نقشآفرینی در فیلم دوم بود که من متوجه شدم میتوانم بازیگر شوم.
چهطور بود تجربه بازیگری در این ۳ فیلم؟ در «احتمال باران اسیدی» نقش اول را داشتید و در «پنج تا پنج» با یک بازیگر حرفهای همبازی شدید، سخت بود؟
فیلم «پنج تا پنج» به این دلیل که گفتید برایم سخت نبود، سخت بود چون در نقش قاضی بازی میکردم و این هیچ سنخیتی با شخصیت واقعی من نداشت، دوم اینکه من دقیق نمیدانستم چه کار باید بکنم، بعد از این فیلم بود که فهمیدم تو اگر کنار پنجره منتظر ایستادهای باید دقیقاً معلوم باشد منتظر چه هستی، بعد از این بود که فهمیدم حس منتظر بودن بهتنهایی نقش را به تماشاگر القا نمیکند، قطرهقطره فهمیدم و جلو آمدم.
چنین سؤالی را از شما میتوان پرسید چون در ۲ عرصه ادبیات و سینما فعالیت دارید؛ در شعر با مسئلهای روبهرو میشویم به نام اضطراب نوشتن، از شعری تا شعر دیگر. این مسئله در بازیگری چهطور است؟ نقشهایی که بازی میکنید یا پیش از بازی و در حال تمرین، چه حسی نسبت بهشان دارید؟ چنین اضطرابی وجود دارد؟
سؤال بسیار خوبی است، این را تابهحال کسی از من نپرسیده بود. باید بگویم که تفاوت جدی با هم دارند. در لحظات شعر گفتن، یک شور همراه با رضایت خاطر و شادی به آدم دست میدهد اما در بازیگری بهویژه وقتی من دقیق فهمیدم داستان چیست، فشار عصبی زیادی روی آدم میآید. در تمام مدتی که «احتمال باران اسیدی» را بازی میکردم چون دیگر بهطور جدی وارد سینما شده بودم، دیگر خودم نبودم، کارگردان میگفت تو را میدیدم که قوزکرده راه میروی و در عوالم خودت سیر میکنی، خودت را در راه رفتن میکشیدی، اینها ویژگی نقشی بود که در آن فیلم داشتم…
تحتفشار عوالم آن نقش بودید درواقع؟
دقیقاً، در اضطراب آن نقش بودم، بازنشستهای که مردد و سرگردان است، پس از اتمام فیلم هم مدتی طول کشید از آن وضعیت بیرون بیایم درحالیکه در شعر، وقتی از آن شور نوشتن رها میشوی، رضایت خاطر مجدد و بیشتری به تو دست میدهد اما در سینما برای من اینطور نیست.
در این ۳ فیلمی که بازی کردید، کدام نقش را بیشتر از بقیه دوست داشتید و اصطلاحاً بهتر از بقیه درآمد؟
«احتمال باران اسیدی». به چند دلیل؛ یکی اینکه نقش اول بودم و سخت بود اما احساس میکنم از پسش برآمدم و دیگر اینکه من چنین زندگیای نداشتم هرگز، اما همیشه این آدمها موردتوجه من بودند؛ آدمهای وانهاده و رهاشده. بعد اینکه در دوره بازی در این فیلم من دیگر فنون بازیگری دستم آمده بود.
ابزار ما در شعر، کلمه است و تکلیف مشخص است، با کلمه این عناصر را بازی میدهیم اما در سینما چهطور؟
بهنظر من فیلم «ماهی و گربه» بهشدت شاعرانه است. از تخیلی که در شکستن زمان وجود دارد، بگیرید تا نوع ارتباطی که بین آدمها بهوجود میآید، اینها هیچکدام طبیعی و روزمره نیستند، این خرق عادتها شاعرانه است. حالا این شاعرانگی درست مانند شعر، گاهی امکان دارد به نثر نزدیک باشد…
مثلاً از «ماهی و گربه» شهرام مکری تا «دلشدگان» علی حاتمی راه زیادی است…
دقیقاً.
خب، تفاوتشان در چیست؟
عین تفاوتی است که در شعر وجود دارد یعنی شما شعر حافظ را میخوانید، در برخورد اول، عناصر شعری آنقدر پیچیده است که اصلاً دیده نمیشود، باید فکر کنی کجایش شاعرانه است: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت…» یکباره مسئلهآموز شد درحالیکه مسئله را معمولاً یاد میگیرند… این اشاره حافظ به فلان شاه است؟ برای من خواننده فرق نمیکند، مهم این است که خرق عادت صورت گرفته، در شعر حافظ عناصر شعری آنقدر جذب شده که به منطق نثر شباهت پیدا میکند.
«ماهی و گربه» را چهطور؟
این فیلم و فیلمهایی ازایندست بیشتر به شعرهای صائبتبریزی شباهت دارند، درهمریختگی عناصرش شگفتانگیز است، یکی از مشخصات شعر سبک هندی هم همین شگفتانگیزی است، بهخاطر آشناییزدایی که میکنند بنابراین سینمای شاعرانه هم از یک طیف حافظانه شروع میشود و به چنین طیفهایی میرسد. مثلاً سینمای «جیم جارموش» هیچ شباهتی به نثر و روزمرگی ندارد، در سینمای دنیا هم همینطور است.