ماهنامه هنروتجربه – سحر عصرآزاد: «ذوب شدن پادشاه» ظاهراً فیلمی است روانشناختی از درگیریهای ذهنی یک رماننویس با شخصیتهای داستانش اما جهان ذهنی به تصویر درآمده به گونهای مغشوش و غرق در شعر و شعار است که به مخاطب فرصت همذاتپنداری نمیدهد.
«ذوب شدن پادشاه» با فیلمنامه و کارگردانی هوتن زنگنهپور نخستین تجربه بلند سینمایی سازندهاش محسوب میشود که دو فیلم نیمهبلند در کارنامه دارد و برای اکران در گروه «هنر و تجربه» انتخاب شده است.
فیلم، قصه نویسندهای به نام مریم ستوده است که رمان جدیدش، «ذوب شدن پادشاه» پرفروش شده و او بهگونهای غرق رمان و شخصیتهایش شده که زندگیاش مختل و مجبور شده از یک روانکاو کمک بگیرد.
این موقعیت دراماتیک در فیلمهای متعددی مورد استفاده قرار گرفته؛ کشمکش و درگیری خالق با مخلوق و پناه بردن به دنیای ذهن و تخیل که میتوان نمونههای موفق و ناموفقی برای آن مثال زد. اما اتفاقی که در فیلم «ذوب شدن پادشاه» برای این موقعیت نمایشی افتاده نوعی یکسویهنگری در افتادن به ورطه اوهام و افکار و مفاهیم درونی است که دنبال کردن یک خط دراماتیک را در فیلم ناممکن میکند.
در فیلم، مرز و فاصلهای بین جهان واقعی و جهان ذهنی مریم ستوده وجود ندارد که برای همراه کردن مخاطب با دنیایی که قهرمان فیلم در آن به سر میبرد، میتواند یک امتیاز باشد. اما حاکمیت این جهان بر کلیت فیلم بدون آنکه تابع منطقی باشد، باعث شده مخاطب خط پیگیری داستان را گم کند و در ذهن اوهامزده نویسنده گرفتار بماند.
این درحالیست که قصه، حرکت و پیشرفت رو به جلویی ندارد، بلکه در همین موقعیت نمایشی ترسیم شده تنها به اطراف بسط پیدا کرده و عریض میشود. طبعاً همانطور که برای اوهام و خیالات حد و مرزی وجود ندارد فیلم هم با تکیه بر این فضا، ساختار مشخص یا غیر مشخصی را دنبال نمیکند و همهچیز به شیوهای بیمنطق و رها پیش میرود. به همین دلیل با چنین روندی مواجه هستیم:
۵۰-۴۰ دقیقه ابتدایی فیلم به معرفی شخصیتها میگذرد که در این بخش تلاش نشده تعریفی کمی تا قسمتی روشن از کاراکترها یا ارتباطاتشان در رابطه با قصهای که جریان دارد ارائه شود.
نسترن، کاووس و شقایق در جایی شبیه مطب روانکاو حرفهای جسته و گریختهای میزنند که به جمله قصار و شعر و شعار میماند و سپس آنها را در خانه، کتابفروشی، طبیعت و… میبینیم تا نسبت آنها با هم مشخص شود. در این بخش، سکانس کافی شاپ که مریم ستوده و نسترن در آن حضور دارند و با پیدا شدن قلب در کیف نسترن به پایان میرسد، کدی از نوع ارتباط آنها میدهد که البته مبهم میماند. پس از چند رفتوبرگشت و گفتوگوهای پراکنده و تکراری که حول یک موضوع ثابت مثل عشق، نفرت، جدایی، ازدواج و… بین نسترن و طائب، نسترن و کاووس، شقایق و کاووس و… میگذرد کنش غریبی بین کاراکترها شکل میگیرد و نهایتاً با چند قتل، ماجرا که همان قصه رمان است به پایان میرسد.
پس از این بخش طولانی ابتدایی، قصه اصلی آغاز میشود که ورود به زندگی نویسنده و قرار مریم ستوده در خانهاش با مدیر نشر است که یک ساعت زمان میبرد. حالا بازیگران همان نقشهای کتاب یکییکی سر و کلهشان پیدا میشود تا پس از یک مقدمهچینی طولان انتقامشان را از نویسنده بگیرند. انتقام چه چیزی؟ سرنوشت محتوم و تراژیکی که در رمان برایشان طراحی شده و سعی میکنند به دلایل مختلف ثابت کنند که این سرانجام، منصفانه نیست. درواقع آنها با کلی بحث و جدل، مریم ستوده را وادار میکنند پایان داستانشان را تغییر دهد درحالیکه او قصد چنین کاری را ندارد.
رفتوبرگشتهای مداوم، دیالوگهای طولانی و شعاری و کنش و واکنشهای غریب کاراکترها با هم پیوند میخورند تا شاهد محاکمه شدن نویسنده به دست کاراکترهایی باشیم که خلق کرده است. کاراکترهایی که از همهچیز و همهکس حرف میزنند، گله دارند و لحظهای از گفتن و شنیدن بازنمیمانند چون قرار است همه مشکلات جهان را یکباره حل و فصل کنند.
اما این پایان ماجرا نیست چراکه این محاکمه ذهنی پیوند میخورد به قرار ملاقاتی که دستیار روانکاو به توصیه روانکاو با مریم ستوده دارد و در این میان دوباره شاهد رد و بدل شدن دیالوگهایی پر از جملات قصار و شعر و شعار هستیم که در نهایت با به صدا درآمدن زنگ در خانه نویسنده توسط دستیار روانکاو که باز هم یکی از کاراکترهای رمان در دنیای ذهنی او است به نقطه پایان میرسد. حسن ختام این ماجرا شطرنجبازی روانکاو و ذوب شدن مهره شاه است تا نام فیلم فراتر از عنوان رمان، مفهوم و تعبیر دیگری هم پیدا کند.
در این روند طولانی که ساختار و قالب ندارد، فیلمساز تلاش کرده با قرار دادن میاننویس و بخشبندی فیلم به عناوین مختلف، سیری نامحسوس و چهبسا ساختاری رمانوار – برآمده از دنیای قهرمان فیلم و ذهنیات او – به این قصههای پراکنده و بدون زمانبندی مشخص بدهد. اما متأسفانه در این هیاهوی ممتد کارکردی جز همان عنوان لحظهای پیدا نکرده و نمیتواند سر و شکل و ساختاری منظم به این اغتشاش بدهد.
سهگانه «زندگی در دنیای متن» با بخشبندیهای مختلف که در میان آنها فصلبندی هم به چشم میخورد، بیش از آنکه دنبال کردن این قصه درهم را کمی تا قسمتی سهل کند، بر پیچیدگی غیر لازم کار افزوده و در حد راهکاری ناموفق باقی مانده است.
نقشآفرینی بازیگران فیلم، هم به شکل منفرد، هم در قیاس با نقشآفرینیهای قبلی آنها، قابل قبول و راضیکننده نیست و این کاستی بیش از هر چیز در بازی لیلا زارع جلب توجه میکند؛ بازیگری درونگرا و خاص که همواره کاراکترهایی به ظاهر عام اما با ویژگیهایی منحصر به فرد را با بازی ظریف خود به تصویر میکشد اما نسترن این فیلم ورای دیالوگهای طولانی و کشدار و تکراری، ظرافت و حسی از همذاتپنداری به همراه ندارد.
این نکته مهم را درباره فیلم «ذوب شدن پادشاه» میتوان مطرح کرد که هرچند محوریت اصلی در فیلم، کشمکشهای ذهنی و درونی قهرمان است اما به هر حال نیاز به یک خط قصه رویی و منطق داستانی برای پیگیری فیلم و طراحی تمهیداتی برای غالب شدن تدریجی جهان ذهنی شخصیت وجود دارد تا وقتی این جهان ذهنی بر کلیت فیلم حکمفرما میشود مخاطب بتواند این خط سیر را دنبال کند.
اما فیلم «ذوب شدن پادشاه» فاقد یک منطق بیرونی و طراحی برای حرکت بطئی در این مسیر است و با حاکمیت تام جهان ذهنی از ابتدا تا انتها، خود را ملزم به تبعیت از منطق رئال نکرده و به همین دلیل هم روی دادن هر اتفاقی در این جهان ذهنی و درونی امکانپذیر است. نمونه اشاره شده این پرداخت هم زمانبندی فیلم است که در ۵۰-۴۰ دقیقه ابتدایی با معرفی کاراکترهای رمان و به تصویر درآمدن رمان مواجه هستیم و در یک ساعت بعدی هم شاهد ورود این کاراکترها به دنیای ذهنی نویسنده و محاکمه نمایشی او با حجمی از دیالوگهای طولانی و تکراری هستیم. روندی که کلیت فیلم را فاقد یک ساختار منسجم و منطق بیرونی حتی در دنیای ذهن و خیال میکند.