
گفتوگو با یلدا جبلی کارگردان «داره صبح میشه» (بخش اول)
اول عاشق تدوینم و بعد کارگردانی/ایدهآلم رسیدن به داستانگویی ناب و جذاب است
هنر و تجربه – امیر محقق: یلدا جبلی اولین فیلم بلند خود «داره صبح میشه» را پس از ساخت چندین تله فیلم و همچنین تدوین کارهای مختلف سینمایی و تلویزیونی، جلوی دوربین برده است. جبلی از تدوین به عنوان علاقه و ترجیح اول خود نسبت به کارگردانی یاد میکند. در بخش اول مصاحبه بیشتر در مورد ایده شکلگیری «داره صبح می شه»، نحوه ساخت و تدوین اثر و جهانبینی فیلم که قصههایش به گفته خود این کارگردان جوان از دغدغههای شخصیاش آمدهاند، با او به صحبت نشستیم که در زیر متن آن را میخوانید:
یلدا جبلی چه راهی را طی کرد تا به ساخت اولین فیلم بلندش «داره صبح میشه» رسید؟
در دانشکده سینما و تئاتر در گرایش تدوین تحصیل کردم و سال ۸۳ فارغ التحصیل شدم . فیلم های کوتاهی در دانشکده ساختم و مونتاژ کردم که در نوع خودش تجربه خوبی بود . بعد از اتمام دوران دانشکده هم رو به مستندسازی آوردم و تدوین به شکل جدی، تا رسید به کارگردانی تله فیلم . اولین تله فیلمی که کارگردانی کردم «یک فنجان چای گرم» به تهیه کنندگی آقای رسول صدرعاملی بود با بازی امیر آقایی، فرهاد قائمیان و شاهرخ فروتنیان. سه تله فیلم دیگر که آخرین آنها «این جاده دو طرفه است» به تهیه کنندگی آقای علی لدنی با بازی اندیشه فولادوند و پیام دهکردی و مرحوم انوشیروان ارجمند ساختم و این مسیر ادامه پیدا کرد تا ساخت داره صبح می شه.
تقریباً تا اواسط فیلم یک نوع گنگی در روایت قصهها وجود دارد که با نزدیک شدن به آخر داستان هر اپیزود،یک سری رازها و مسائل شخصی از دل قصهها بیرون میآید که متعلق به گذشته کاراکترها است و این تصور ایجاد می شود که انگار اصراری وجود دارد تا هر اپیزود نزدیک صبح به نقطه اوج خود برسد؟
قبول دارم که وقتی به صبح نزدیک میشویم رازگشاییها انجام میشود و به نقطه اوج می رسیم ولی در طول فیلم لحظه به لحظه فاکتورها و نشانههایی داده میشود که برای رسیدن به کشف آخر ،دانستن تک تک آنها ضروریست. درواقع با از دست دادن یکی از همین اطلاعات در میانه یا اول فیلم، تماشاگر به راحتی میتواند ارتباط بین دو قصه یا کاراکتر را از دست بدهد. مثلاً اولین باری که آوا و پدربزرگ با هم در اتاق پدربزرگ دیالوگ برقرار میکنند، این گفتوگو نشانههای اتفاقی که دو سال پیش بر آوا گذشته را به ما میدهد که همین نشانهها در آخر داستان ارتباطش را با یک اپیزود دیگر روشن میکند. در تمام طول فیلم، اطلاعات کم کم به مخاطب داده میشوند اما رمزگشاییها و کشف ارتباطات آخر فیلم اتفاق میافتد.
طرح داره صبح می شه انتخاب شد تا فیلم جمع و جوری ساخته شود ولی کم کم که جلو رفتیم و نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم جدی شد و من و گروه هم بیشتر و بیشتر با کار درگیر شدیم، خیلی اجازه ندادیم جبر و محدویت برای فیلم تعیین تکلیف کند و درواقع از جایی به بعد قصه خودش راهش و مسیر ساختش را تعیین کرد
در گفتوگویی که زمان جشنواره با هم داشتیم گفتید دو داستان دیگر هم داشتید. چرا ترجیح دادید «داره صبح میشه» را به عنوان فیلم اولتان بسازید؟
فیلمنامه ای که دلم میخواست به عنوان فیلم اولم آن را بسازم، آنقدر سخت است که الان هم چندین ماه است که درگیرش هستم و هنوز هم از آن راضی نیستم و اگر به حد مطلوبم نرسد، شاید شروع به ساختش نکنم. پروداکشن بزرگی هم دارد و برای فیلم اول کمی سخت بود ، این جبر و شرایطی که امروزه بسیاری از فیلمسازها را به سمت ساخت فیلمهای آپارتمانی و قصههای اپیزودیک و جمع و جور برده، من را هم به سراغ ساخت قصهای برد که امکان تولید شخصی آن در صورت نبود تهیه کننده وجودداشته باشد. بنابراین از بین طرحهایی که داشتم و دغدغه ام بود داره صبح می شه، برای فیلم اول انتخاب شد، البته راستش را بخواهید طرح داره صبح می شه انتخاب شد تا فیلم جمع و جوری ساخته شود ولی کم کم که جلو رفتیم و نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم جدی شد و من و گروه هم بیشتر و بیشتر با کار درگیر شدیم، خیلی اجازه ندادیم جبر و محدویت برای فیلم تعیین تکلیف کند و درواقع از جایی به بعد قصه خودش راهش و مسیر ساختش را تعیین کرد.
داستانها از تجربههای شخصی آمده بودند؟
بهتر است بگویم دغدغه شخصی.
پس مابهازای بیرونی نداشتهاند؟
به شکل مستقیم نه ، ولی به هر حال مساله بیتا (رویا نونهالی) و زنهای نظیر او، همیشه توجه من را به نوعی جلب کرده است. آدم هایی که در سایه شریک زندگی شان زندگی کردهاند در صورتی که خودشان میتوانستد آدمهای مهمتر یا موفق تری بشوند ولی هر کدام به دلیلی مثل عشق ، وابستگی ، فداکاری ، جبر و یا …این شکل از زندگی را انتخاب کرده اند و یا لیلای قصه، شاید مابه ازای واقعی نداشته ولی زنان بسیاری در شرایط سخت در معرض تصمیم گیریهای دشوار و گاهی حتی عجیب قرار میگیرند؛لیلا هم میتواند یک نمونه از آنها باشد. قصه بچهها در مهمانی هم اقتباسی است. البته این روزها بعد از ساخت و نمایش داره صبح می شه، حس میکنم، فعلا فیلمسازی هستم که در ساختن دغدغههای شخصی موفقترم.
چرا تک تک اپیزودها را به صورت جداگانه در فیلم نگذاشتید؟
فیلم نامه اینگونه بود.
پس این شکل روایت در اتاق تدوین شکل گرفت ؟
بله . فیلمنامه اول ما چهار اپیزود داشت که البته ارتباطات فعلی را با هم داشتند اما قرار بود جدا از هم روایت شوند .درواقع فیلمنامه ای که وجود داشت و به بازیگران داده میشد، به شکل چهار اپیزود مرتبط به هم ولی جدا بود، یکی از کسانی که در همان دوران به شکل جدی پیگیر شد که این فیلم قرار است اینگونه تدوین شود و یا در هم تنیده شود، بابک کریمی بود . آن موقع پنجاه، پنجاه بودم و در ذهن داشتم که شاید در تدوین بخواهم اپیزودها را در هم خرد کنم. در هر حال در زمان فیلمبرداری این اپیزودیک بودن به نوعی رج زدن برای ما شد و بعد از تدوین اولیه و دیدن نتیجه کار تصمیم گرفتم که چهار قصه را در هم خرد کنم.
تصمیم شخصی بود یا بعد از دیدن بازخوردها چنین تصمیمی گرفتید؟
تا جایی که یادم میآید بازخورد مخاطب دلیل این تصمیم نبود، ضمن اینکه من فیلم را به افراد زیادی نشان ندادم ، فقط فردین خلعتبری و بابک کریمی در جریان مراحل تدوین کار بودند. محمد رحمانیان هم فیلم را در همان مرحله دیدند که اتفاقا چهار اپیزود جدا را دوست داشتند، فقط معتقد بودند ریتم فیلم میتواند بهتر شود البته ورسیونی که آقای رحمانیان دیدند ۱۲۰ دقیقه بود.به هر حال نیمی از این تصمیم در روزهای فیلمبرداری در من شکل گرفت و نیم دیگرش راستش خیلی یادم نمیآید چه زمانی بود ولی به هر حال یک روز از روزهای مونتاژ، مطمئن شدم میخواهم اینگونه فیلم را روایت کنم . شاید به این دلیل که فکر کردم فیلم اینگونه به شکل سینمایی که من دوست دارم نزدیکتر است. دلیل دیگر هم این بود که اگر میخواستم قصهها را به صورت اپیزودیک بگویم امکان نداشت زمان فیلم کمتر از ۱۰۰ یا ۱۱۰ دقیقه بشود.چون در هر اپیزود باید روندی که کاراکترها طی میکردند، در یک شب تا صبح را مفصلتر میدیدیم. بنابراین باید انتخاب میکردم بین فیلمی که زمان کمتر و ریتم بهتری دارد و کمگویی میکند یا فیلمی که اطلاعات بیشتری میدهد و ریتم کندتری دارد. انتخاب سختی هم بود و به همین دلیل پروسه تدوین فیلم، خیلی طولانی شد.
هیچکدام از قصهها آنقدر برایتان جذابیت نداشت که یکی از آنها را بسط بدهید و تبدیل به یک فیلم بلند بکنید؟
چرا. هم اپیزود بیتا (رویا نونهالی) و هم اپیزود لیلا و امیر (رعنا آزادی ور و مهدی احمدی) آنقدر برایم جذاب بودند که یک فیلم بلند تبدیل شوند. قطعا در گذشته دور، یعنی خیلی قبلتر از فکر کردن به داره صبح می شه، وقتی ایده آنها را روی کاغذ نوشتم به فکر ساختشان به عنوان یک فیلم مستقل بودم . به هر حال این قصه ها برای داره صبح می شه کنار هم چیده شدند.
موقعی که فیلم را میساختید به مخاطب هم فکر میکردید؟ در ذهنتان تقسیم بندی برای مخاطب حرفهای تر سینما داشتید یا به نظرتان مخاطب عادی هم با فیلم ارتباط میگیرد؟
نه واقعا، موقع نوشتن فیلمنامه خیلی به این موضوع فکر نمیکنم. مهمترین نکته این است که درگیر یک قصه بشوم. خودم اینگونه هستم که باید در مواجهه با یک قصه حس کنم که حاضرم با همه وجود برای ساخت آن اقدام کنم. فقط هم در همین حالت است که سراغ ساختش میروم، چون من به طورقطع قبل از کارگردانی عاشق تدوین هستم. راستش انرژی و انگیزه کارگردانی فقط وقتی در من بیدار میشود که با همه وجود گره بخورم به قصه. این قصه جذاب ممکن است روزی یک فیلمنامه کمدی عجیب و غریب سینمای بدنه باشد که هر نوع مخاطبی را درگیر کند ، ممکن است زمانی فیلمی سنگین و فلسفی با مخاطبی خاص باشد. ولی در کل ایدهآلم رسیدن به داستانگویی ناب و جذاب است در سینِما، سینمایی که بتوانم دغدغههایم را در قالب قصههای جذاب تعریف کنم، البته قصههایی که بتواند همه نوع مخاطب را به خودش جذب کند. چون به شدت معتقدم، فیلم خوب از هر نظر قطعاً مخاطب از هر نوع را به خود جلب میکند. به نظرم کسی نیست که فیلم «راز در چشمهایش» و «قصههای وحشی» را ببیند و خوشش نیاید. البته ما تا رسیدن به این شکل جذاب قصهگویی، جدای از مساله هوش و سواد و خلاقیت و فیلمنامه نویس خوب، مشکلات و مسائل عجیب و غریب بسیاری داریم که اول بایدآنها حل شود.
ایدهآلم رسیدن به داستانگویی ناب و جذاب است در سینِما، سینمایی که بتوانم دغدغههایم را در قالب قصههای جذاب تعریف کنم، البته قصههایی که بتواند همه نوع مخاطب را به خودش جذب کند، چون به شدت معتقدم، فیلم خوب از هر نظر قطعاً مخاطب از هر نوع را به خود جلب میکند
ادامه راه فیلمسازیتان هم همین گونه خواهد بود؟
فیلمنامه همه چیز را مشخص میکند. «داره صبح میشه» خودش تعیین کرد که اینجوری ساخته بشود. اتفاقاً دنبال این هستم که قصهای را خیلی صاف و ساده تعریف کنم اما داره صبح میشه چون روایت خودش پیچیده است و اساساً به ادبیات نزدیکتر است تا سینما، اینگونه ساخته شد.آگاه بودم که دارم به سمت فیلمنامهای به شدت دیالوگ محور میروم. جوری که همه چیز دارد از گذشته تعریف میشود و قرار هم نیست، در فلاش بک چیزی را ببینیم و این کار را سختتر میکرد.
به عنوان یک فیلم اولی در نوشتن فیلمنامه و سر صحنه وسواس داشتید؟
آره وسواس داشتم ولی خب این وسواس این روزها به مراتب بیشتر شده، چون به عنوان کارگردان فقط سر فیلم اولت میتوانی تجربه و آزمون و خطا کنی البته آن هم تا حدودی. از یک جایی احترام به مخاطب بر تو واجب میشود و اینکه فیلم خوب بسازی. لذت دیدن فیلمهای خوب، متاسفانه این روزها برای من با فیلمهای غیر ایرانی بهوجود میآید. خیلی دوست دارم فیلمی بسازم که مخاطبش همان لذتی را ببرد که من از دیدن یک فیلم خوب میبرم و تقریباً دیوانه میشوم . ولی مسیر آن بی رودربایستی خیلی سخت است. سینمای این روزهای ایران از آن حد مطلوب خیلی فاصله دارد. البته حرف از یک یا دو استثناء در سال نیست به طورقطع.