
موج نو،کارگردانی و ۴۰۰ ضربه به روایت فرانسوا تروفو
همان کاری را کردم که بقیه میکردند اما بهتر/ از دیدن فیلم بیش از دستیارکارگردانی میتوان آموخت
هنر و تجربه – امیر محقق: فرانسوآ تروفو بیشک از تأثیرگذارترین فیلمسازان موج نوی سینمای فرانسه است که با اولین فیلمش «۴۰۰ ضربه» در قامت یک فیلمساز باتجربه ظاهر شد. تروفو قبل از ورود به فیلمسازی به عنوان منتقد با مجله کایه دو سینما همکاری میکرد و همانجا با سینما و به طور دقیقتر، سینمای آمریکا آشنا شد. تروفو خیلی زود و در ۵۱ سالگی به دلیل سرطان مغز درگذشت. در زیر بخشهایی از آخرین مصاحبه او که چند ماه قبل از مرگش انجام شده را می خوانید. مصاحبهای که بر روی نوع ورودش به سینما، دیدگاهش به آن و موفقیت فیلم «۴۰۰ ضربه» متمرکز شده است.فیلم چهارصدضربه از هفتم مهر در سینماهای گروه هنروتجربه اکران شدهاست.
قبل از اینکه فیلمساز بشوی زندگیات چطور میگذشت؟
در دوران جنگ، فیلمهای زیادی میدیدم که باعث شدند عاشق سینما شوم. از مدرسه فرار میکردم تا در سینماهای کوچک فرانسه که صبح زود باز میکردند، فیلم ببینم. اوایل کارم نمیدانستم که منتقد میشوم یا فیلمساز؛ اما میدانستم در این حوزه کار خواهم کرد. به نوشتن فکر میکردم و اینکه روزی رمان بنویسم. بعدا تصمیم گرفتم منتقد شوم. کمی که گذشت به این نتیجه رسیدم که فیلم هم میتوانم بسازم و دیدن آن همه فیلم در دوران جنگ، نوعی کارآموزی بود. فیلمسازان موج نو اکثرا به خاطر نداشتن تجربه، مورد انتقاد قرار میگرفتند. این جریان، متشکل از هر کسی با هر پیشینهای بود؛ از جمله خود من که به جز نوشتن چند نقد برای کایه دو سینما و دیدن چند هزار فیلم، کار دیگری نکرده بودم. دیدن فیلمها به نظرم میتواند به نوعی، بیش از دستیاری کارگردانها به تو بیاموزد. آنهم آموزشی که نه خستهکننده است و نه آکادمیک. دستیار کارگردان کسی است که میخواهد ببیند یک فیلم چطور ساخته میشود اما دائماً از این کار دور میماند، چون مرتباً به او کارهایی داده میشود که بودن سر صحنه را درست زمانی که جلوی دوربین اتفاقهای مهمی در حال وقوع است، از دست میدهد. اما در سالن سینما، وقتی برای بار دهم فیلمی را میبینی و دیالوگ و موسیقی آن را حفظ شدهای، به این دقت میکنی که چطور ساخته شده است و از این طریق بیشتر از یک دستیار کارگردان، یاد میگیری.
دیدن فیلمها به نظرم میتواند به نوعی، بیش از دستیاری کارگردانها به تو بیاموزد. آنهم آموزشی که نه خستهکننده است و نه آکادمیک
وقتی بچه بودی و مدام به سینما می رفتی، چه فیلمهایی بیشتر توجهت را جلب کرده بود؟
اولین فیلمهایی که دوست داشتم، فرانسوی بودند. مثلاً «کلاغ» آنری ژرژ کلوزو (۱۹۴۳) و «نمایندگان شیطان» مارسل کارن (۱۹۴۳). چندبار دیدن فیلمها برایم اتفاقی پیش میآمد. چون اول فیلمها را تنهایی و دزدکی میدیدم و بعدها هم وقتی خانوادهام تصمیم میگرفت به سینما برویم دوباره همان فیلم را میدیدم. اما بعد از آنکه کارم را در کایه دو سینما شروع کردم، از سینمای فرانسه دور شدم. برای دوستانم در این نشریه عجیب بود که من تمام دیالوگهای «کلاغ» را حفظم و یا «کودکان بهشت» کارن را چهارده بار دیدهام.
سینمای آمریکا رویت چه تأثیری داشت؟
در فرانسه به سینمای آمریکا خیلی مدیونیم. خود آمریکایی ها این را نمیدانند؛ خصوصاً دوران اولیه سینمای آمریکا که آمریکایها خودشان یا آن را نمیشناسند یا تمسخرش میکنند. از فیلمسازان آمریکایی که بر موج نوی فرانسه تأثیر گذار بودند میتوانم از سیدنی لومت، رابرت مالیگان، فرانک تاشلین و آرتور پن اسم ببرم. آنها مانند فیلمسازان موج نو در فرانسه، سینمای آمریکا را بازسازی کردند. همچون فیلمهای اولیه اختراع سینما، آثار و سینمای این فیلمسازان زنده بود و در عین حال روشنفکر هم بودند. اما چون کارشان فهمیده نشد و در گیشه هم به موفقیت دست پیدا نکرد، همه آنها را تمسخر کردند. در آمریکا موفقیت از همه چیز مهمتر است.
نمیدانم که آیا قصد و برنامهریزیای برای شکل گیری موج نو وجود داشت یا نه اما تا جایی که میدانم، هیچ وقت این قصد را نداشتم که انقلابی در سینما راه بیندازم یا خودم را به شکلی متفاوت با فیلمسازان قبلی ارایه کنم
چرا موج نوی سینما فرانسه به یک دستاورد هنری تبدیل شد؟
اوایل پیدایش موج نو، به فیلمهای جدید کارگردانان جدید انتقاد می شد که با فیلمهایی که سابق بر این ساخته شده تفاوتی ندارند. نمیدانم که آیا قصد و برنامهریزیای برای شکل گیری موج نو وجود داشت یا نه اما تا جایی که میدانم، هیچ وقت این قصد را نداشتم که انقلابی در سینما راه بیندازم یا خودم را به شکلی متفاوت با فیلمسازان قبلی ارایه کنم. دیدگاهم به سینما همیشه مثبت بود البته به غیر از این نکته که سینما صداقت ندارد. من همان کاری را میکردم که بقیه می کردند اما بهتر. به نظرم فیلمهای خوب، همان فیلمهای بدی هستند که کمی بهتر ساخته شدهاند. مثلاً من فرقی بین «دوباره خداحافظ» (۱۹۶۱) آناتول لیتواک با «پوست صاف» (۱۹۶۴) خودم نمیبینم. همان است؛ فقط با این تفاوت که در پوست صاف بازیگران مناسب نقشی هستند که بازی میکنند.در واقع در این فیلم کاری کردیم که همه چیز سرجایش باشد یا حداقل تلاشمان بر این بود. بحث این نیست که سینمای جدید و متفاوتی بسازیم، تنها لازم است نوع قبلی آن را کمی بهبود ببخشیم. وقتی فیلمسازی را شروع کردم، چنین تفکری داشتم. بین «شورشیهای کوچک» (۱۹۵۵) و «۴۰۰ ضربه» (۱۹۵۹) تفاوت زیادی نیست. من تصمیم گرفتم نسخه خودم را بسازم چون آن فیلم دیگر را به لحاظ هنری دوست نداشتم.
چهار سال به عنوان منتقدمطلب نوشتی،اما در تمام این مدت به دنبال فرصتی بودی تا فیلم بسازی. درست است؟
بله همینطور است. چند فیلم کوتاه ۱۶ میلیمتری هم ساختم که ارزش نشان دادن را ندارند. فیلمهای آماتوری پر از اشتباهی بودند. توی ذوق میزدند و حتی یک خط داستانی هم نداشتند. در کار نقد بود که یاد گرفتم به جای نشان دادن، پیشنهاد بدهم.
«۴۰۰ ضربه» از کجا شکل گرفت؟
این فیلم از ابتدا به شکل یک فیلم کوتاه با نام «آنتوآن فرار میکند» در ذهنم بود.