هنروتجربه: کریم نیکونظر به همراه دانش اقباشاوی فیلمنامهنویسان «تاج محل» هستند. اما نیکو نظر پیش و بیش از فیلمنامه نویس روزنامهنگار و منتقدی است که سالهاست در عرصه نوشتار سینمایی قلم میزند.او در شمارهی ۶۸ مجلهی ۲۴نقدی بر تاج محل نوشته که در زیر میآید.
…………………………………….
راستش را بخواهید نباید دربارهی این فیلم مینوشتم؛ دقیقا به این دلیل که دستی در ساختش داشتهام و ممکن بود احساساتی بشوم و محافظهکارانه با فیلم برخورد کنم. اما الان که به اجبار زمانه سه سالی است از آن دور شدهام خیلی به آن احساس وابستگی نمیکنم؛ هردوی ما در این سه سال آنقدر بالاوپایین شدهایم که در عین نزدیکی، از هم دوریم. آنقدر هم سن وسال دارم که به فکر آبرویم باشم تا توجیه کارهایم! بنابراین این یک متن احساسی نیست، نه سایهی رفاقت بالای سرش است نه محافظهکاری. عزیزی گفته که آدمیزاد وقتی شروع به نوشتن میکند با نوشتهاش خو میگیرد. خب، بله، من تاج محل را دوست دارم، اما دوست داشتنش ربطی به ندانستن نقصهایش ندارد. بیشترش را هم توضیح میدهم. اما قبل از آن لازم است دربارهی قصهی فیلم حرف بزنم؛ قصهای که میدانم خیلیها را به تکاپو میاندازد تا مجادلههای عجیب و غریبی را دربارهی اصالتش پیش بکشند.
داستان تاج محل با ناامیدی شروع شد؛ از جاییکه همهی تهیهکنندهها طرحهای من و دانش اقباشاوی را کنار گذاشتند و پیشنهادهای خودشان را مطرح کردند: از اینکه فیلم سهبعدی بسازیم تا فیلمهایی برای آنور آب. بحث مفصلی است اما ما در نهایت به این نتیجه رسیدیم که فیلم جمع وجوری بسازیم با بازیگران محدود در یک فضای شهری. بین خاطراتمان که گشتیم به ایدهای رسیدیم: چند سالی بود که پدرم تک و تنها در آبادان زندگی میکرد. یک روز که زودتر از همیشه به خانه برگشت دید قفل در اتاقهای خانه شکسته و کسی مشغول گشتن کمد قدیمی است. دزد همان لحظه که متوجه حضور صاحبخانه شد، با میلهای سمت پدرم حمله و بعد هم پابرهنه از روی دیوار فرار کرد. پدرم با شصت و خردهای سال سن، در کوچهها دنبالش دوید و وقتی از نفس افتاد، دید که دزد جوان بین شمشادهای اطراف خانههای شرکت نفت (بواردهی جنوبی) گموگور شد. وقتی به خانه برگشت مأمورهای نیروی انتظامی جلوی خانه ایستاده بودند. چند لحظه بعد یک ماشین، دزد محترم را آورد؛ درحالیکه همه متعجب بودند معلوم شد که کیف سامسونیت پدر بنده در دستان مردی بوده که چهرهاش را با چفیهای پوشانده و همین هم راننده را به شک انداخته! پدرم بعدها در بازداشتگاه وقتی با سارق (که آشولاش شده بود) مواجه شد تصمیم گرفت شکایتی طرح نکند. به خصوص که فهمید چند نانخور هم در حومهی آبادان چشم انتظار سارق جوان هستند.
تاج محل در شروع بسیار کُند است، انگار خردهداستانهایش با هم ترکیب نشدهاند و شبیه غذایی است که هنوز جا نیفتاده و قوام پیدا نکرده: اجزایش جدا از هماند و تدوین هم کمکی نکرده تا این ضعف پوشانده شود
این ایدهای بود که فکر کردیم با دستکاری، ممکن است به درد فیلم بخورد. رضا میرکریمی از طرح ما بدش نیامد. اما همان وقت یک شرط گذاشت: قصه باید در آبادان تعریف شود. کمی بعد دوستی فیلمی را به ما داد که قصهاش شباهت فوقالعادهای به طرحمان داشت: «برفهای کلیمانجارو». فیلم جزئیات خیلی خوبی داشت که فکر کردیم به درد داستان ما میخورد (مثلا ارتباط دزد با شخصیت اصلی قصه) و چیزهای بدی که به کار ما نمیآمد چون زیادی روشنفکرانه و اروپایی بود (مثل حرفهایی که دزد به شخصیت اول ماجرا میزد). حتی چیزهایی مشابه با واقعیت اطراف ما داشت که هیجانزدهمان کرد (مثل قرعهکشی برای اخراج کارگران). اما یک نکتهی مهم در این فیلم بود: برفهای کلیمانجارو اقتباسی بود از «بیچارگان» ویکتور هوگو. ما نوشتهی هوگو را خواندیم و دیدیم که این یکی بیشتر از فیلم بهکار ما میآید. در داستان هوگو، ماجرا زمانی مهم و اثرگذار میشد که شخصیتی می مُرد و قهرمان داستان، مسئولیت خانوادهی او را میپذیرفت. خب، حالا تکلیف روشن شده بود. ما طراحی داستان را با این ایدهها کمی بازنویسی کردیم: حالا دزدی داشتیم که شخصیت اصلی فیلم را میشناخت و وقتی لو میرفت، از بلندی سقوط میکرد و شخصیت اصلی، بابت این اتفاق، دچار عذاب وجدان میشد. در این نسخه چیزهایی داشتیم از قصهای واقعی (دزدی و شکایت نکردن)، از یک فیلم (مقدمه و آشنایی سارق با شخصیتهای اصلی داستان) و از یک داستان کلاسیک (مرگ و راه نجاتی برای کم کردن عذاب وجدان ناشی از آن). به علاوهی تکههایی از آثاری که دوستشان داشتیم: مثلا اشارهای به دیالوگی از مکبث و… . فیلمنامهی ما بعد از نگارش، به خاطر حضور نابازیگران در نقشهای اصلی هم تغییراتی کرد؛ پدر و خالهی کارگردان که نقشهای اصلی را بازی میکردند بخشی از خود واقعیشان را هم به فیلم آوردند و بهاین ترتیب، فیلم یکجور با همهی ما نسبت پیدا کرد. حالا چه باید میکردیم؟ باید به اقتباس اشاره میکردیم؟ باید نگران این میبودیم که فیلم ما خیلیها را یاد یک فیلم دیگر میاندازد، یا اینکه فکر میکردیم که فیلم در نهایت حاصل ذهن ماست که از آثار دیگر برای بهبود و توسعهاش کمک گرفتهایم؟ بهنظرمان گزینهی آخر، درستتر و صادقانهتر بود و در این سه سال هم به یقین رسیدیم که تاجمحل واقعا داستان ماست. تفاوت در بخشهای مشابه فیلم ما با آثار دیگر بهقدری بود که بگوییم بیشتر اینها را خودمان ساختهایم و البته از دیگران هم تأثیر گرفتهایم. بهنظرمان فیلم، نه به فرانسه و مارسی و برفهای کلیمانجارو ربط مستقیم دارد نه سرراست سراغ اثر ویکتور هوگو میرود؛ اگرچه حس و حال رمانتیک آثار او در این فیلم هست. اما این «واقعا» قصهی ما بود از عذاب وجدان پدرانمان و تلاششان برای جبران آن، همین!
اما طبیعتا اینکه داستان متعلق به ماست لزوما نشانهی کیفیت بالای فیلم نیست. تاج محل در شروع بسیار کُند است، انگار خردهداستانهایش با هم ترکیب نشدهاند و شبیه غذایی است که هنوز جا نیفتاده و قوام پیدا نکرده: اجزایش جدا از هماند و تدوین هم کمکی نکرده تا این ضعف پوشانده شود. این ترکیب نشدن در جاهای دیگری هم هست و فیلم را دچار زیادهگویی کرده: مثلا واضح است که وقتی چیزی را میبینیم نباید دوباره دربارهاش حرف بزنیم. بهخصوص که ما با شخصیتهایی درونگرا روبهروییم که سعی میکنند یکتنه مشکلات را حل کنند. اما در فیلم، هم ماجرا را «میبینیم»، هم داستانش را «میشنویم» و این یعنی پرحرفی بیخودی. اعتراف میکنم این اشتباه از فیلمنامه بیرون آمد. متأسفم واقعا! همینطور کشف معما (از طریق نوشتهی روی کتاب راهنمای هند) که مهلک است چون زیادی پیشپا افتاده است. توجیهپذیر است (دو خانواده همسایهی هم بودند و طبیعی بود همدیگر را ببینند) اما راستش زیادی سادهانگارانه است و سرسری. کاش فکری به حالش میکردیم.
فیلم به جز فیلمنامه در بخشهای دیگر هم مشکلاتی دارد؛ مثلا فیلمبرداری و موسیقی، با جهان اثر ناسازگارند: اولی با تحرک بیش از حدش، که ربطی به جهان فیلم و شخصیتهای اصلی (که میانسال و کُندند) ندارد و دومی با نزدیک نبودن به فضای بومی. بگذارید یک مشکل دیگر را هم بگویم: دیدگاه تاج محل محافظهکارانه است، زیادی مهربان است و این مهربانی، در آن «دیده» میشود. دقیقتر اینکه مهر آن محصول جهان دراماتیک اثر نیست و الصاقی است. می توانم دلیل بیاورم که این، یکجور لجبازی ما بود با شرایطی که در آن قرار داشتیم: در ناامیدیای که احاطهمان کرده بود سعی میکردیم امیدوار باشیم. اما راستش برای مخفی کردنش پس پشت قصه و در لایههای زیرین، موفق نبودهایم؛ خب، بله، اشتباه کردهایم.
تاج محل سراسر مشکل نیست. هرچقدر در برخی جنبهها لرزان جلوه میکند، در کارگردانی هوشمندی نشان میدهد. لحن فیلم یکدست است و چه در نقاط اوج، چه در لحظات سادهی گذرا و روزمره، احساساتی نیست
اما تاج محل سراسر مشکل نیست. هرچقدر در برخی جنبهها لرزان جلوه میکند، در کارگردانی هوشمندی نشان میدهد. لحن فیلم یکدست است و چه در نقاط اوج، چه در لحظات سادهی گذرا و روزمره، احساساتی نیست. شبیه یک فیلم شبهمستند با استراتژی «نشانندادن لحظات دراماتیک» جلو میرود، فضا میسازد و موقعیتها را مثل یک ناظر (ظاهرا) بیطرف، دید میزند. حتی در لحظهی تغییر خط داستان و جابهجایی شخصیتهای اصلی برای رسیدن به نقطهی پایان، بهشیوهی شوکران بدون اغراق و بزرگنمایی عمل میکند و نمیگذارد که فیلم دوپاره شود. این یکدستی را در نمایش دوگانگی شهر هم بهکار برده و تضادها (خانوادههای شاد در کنار خانوادههای غمگین، شهری بهنام «آبادان» اما پر از خرابه و…) را با ظرافت کنار هم قرار داده بدون آنکه شعار بدهد. راستش مهمترین ویژگی تاج محل این است که توانسته آبادان را به شهری بدل کند که هویت فعلیاش ربطی به نامش ندارد. خب، این دستاورد کوچکی برای کارگردان نیست. دستکم من فکر میکنم که نیست…