
لورنزو ویگاس برنده شیر طلای ونیز :
اصل و نسب آدمها درگیری ذهنیام است
هنر و تجربه- امیر محقق: کمتر از دو ماه پیش لورنزو ویگاس ونزوئلایی با فیلم «از دور» توانست برای اولین بار شیر طلای هفتاد و دومین جشنواره ونیز را به آمریکای لاتین ببرد؛ با این جایزه، و احتساب جایزه بهترین فیلم اول برای «۶۰۰ مایل» از مکزیک در جشنواره برلین و جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره کن برای «مزمن»(باز هم از مکزیک)، امسال یک موفقیت همه جانبه برای سینمای آمریکای لاتین در جشنوارههای سطح یک دنیا رقم خورد. «از دور» اولین فیلم بلند لورنزو ویگاس است. ویگاس در مصاحبهای مورد نحوه شکل گیری داستان از دور، و دغدغههای شخصیاش در فیلمسازی سخن گفته است.
قصه «از دور» چطور شکل گرفت؟
ویگاس: به گمانم از فیلم کوتاه خودم با اسم «فیلها هیچوقت فراموش نمیکنند» (۲۰۰۴) قصه آن به ذهنم رسیده باشد. من یک وسواس فکری در موضوع اصل و نسب آدمها دارم. به چشم یک سه گانه به آن نگاه میکنم که با فیلم کوتاهم شروع شده، «از دور» قسمت دوم آن است و قسمت سوم هم فیلم بعدیام با نام «جعبه» خواهد بود که در مکزیک آن را جلوی دوربین میبرم. تم این سهگانه، نبود پدر یا بودن پدری بیمسئولیت است. نمیدانم چرا به این موضوع اینقدر علاقه دارم با اینکه خودم رابطه گرم و نزدیکی با پدرم که یک نقاش معروف بود و دو سال پیش فوت کرد، داشتم. پدرم اوسوالدو ویگاس، یکی از مهمترین نقاشان آمریکای لاتین است. فکر میکنم شکل و شمایل معمول یک پدر، بیشتر ذهنم را به خود مشغول میکند؛ دلم میخواهد این موضوع را مورد بررسی قرار بدهم. برای مقال باید بگویم بازیگر نقش اول من اصلاً پدرش را نمیشناخت. از این دست موارد در آمریکای لاتین زیاد است. در «فیلم ها هرگز فراموش نمیکنند» دو پسر جوان به دنبال پدرشان که آنها را رها کرده میگردند. قصهام را به گیلرمو آریاگا(نویسنده) گفتم و او هم گفت که میخواهد کمکم کند تا آن را بسازم؛ من هم سال ۲۰۰۱ به مکزیک رفتم تا با او همکاری کنم. سالهایی بود که در حال یاد گرفتن بودم. داستان فیلم کوتاهم را در مکزیک نوشتم و در ونزوئلا فیلمبرداری کردم.
چرا از بین فیلم کوتاهت تا زمان ساخت فیلم بلند «از دور» اینقدر طول کشید؟
بین این دو فیلم، یک مستند در مورد پدرم ساختم که ساختش حدود هفت سال طول کشید. هنوز هم در مراحل پس از تولید است و سال آینده اکران میشود. اگر از همه جهات به رشد و بلوغ نمیرسیدم نمیتوانستم «از دور» را بسازم. به لحاظ احساسی رشد کردم و در کارم نیز خبره شدم. دانستن در مورد پدر و اجدادم کمک زیادی به پاکسازی روحم کرد. این کار دو سال افسردگی را برایم در پی داشتم ولی از آن با روحیه قویتری بیرون آمدم. راهی بود که باید طی میکردم.
بعد از این سه گانه میخواهید چکار کنید؟
یک فیلم آمریکایی انگلیسی زبان در دست تولید دارم و با یک نویسنده روی فیلمنامه آن داریم کار میکنیم. یک داستان عاشقانه در مورد یک دانشجوی آمریکایی.
امروزه شرایط فیلم ساختن در کاراکاس ونزوئلا چگونه است؟
سخت. اما باید این چالش را پذیرفت. این شهر با همه مشکلاتی که با آن درگیر است، بینظیر است. فیلمبرداری کارمان را دست قبل از آنکه تظاهرات خیابانی شروع شود به اتمام رساندیم. فیلمبرداری بعضی از صحنهها چندین روز طول کشید چون میخواستم آن ناآرامی خیابانها را جلوی دوربین بیاورم.
بازیگر جوان نقش اولت را چگونه پیدا کردی؟
سختترین کارم همین بود؛ میخواستم یک پسر ۱۷ ساله نابازیگر پیدا کنم که استعداد بازیگری داشته باشد. حالا بازیاش را در فیلم را که میبینم به نظرم خیلی طبیعی است. در یک آژانس پیدا کردن بازیگر در ونزوئلا عکس جوانی را دیدم که نیامده بود آنجا تست بدهد بلکه آمده بود تا دوستش را همراهی کند. اما آن عطوفت، عصیانگری، انسانیت و دردی که مدنظرم بود را در صورتش دیدم. او ساکن یکی از مناطق خطرناک حومه کاراکاس بود. همدیگر را ملاقات کردیم، ناهار خوردیم، فیلم دیدیم و فهمیده بودم که انتخاب مناسبم را کردهام. حتی از او تست جلوی دوربین هم نگرفتم که ریسک بزرگی بود. نمیخواستم تا قبل از فیلمبرداری با بازیگر مسن فیلم که آلفردو کاسترو، بازیگر مطرح شیلیایی بود رودررو شود؛ چون میدانستم که در صحنههای مشترکشان تنش زیادی وجود دارد و می خواستم این تنش را جلوی دوربین ثبت کنم.
منبع: ورایتی