ماهنامه هنروتجربه – حسین سلطانمحمدی: محیط رویداد در فیلم «تاج محل»، آبادان است؛ شهری با درجه حرارت بالا. وجود تأسیساتی چون پالایشگاه نفت یا کشتیسازی و یا لنجسازی در این شهر، به نوبه خود، بر حرارت فیزیکی و جسمی موجود میافزاید. در این فرایند داغ، مردمانی سختکوش زندگی میکنند. مردمانی که علاوه بر درک واقعیات اقتصادی فراگیر در کشور، با واقعیات زیستی خود هم روبه رو هستند و البته، همانند هر جغرافیای دیگری، زندگی و خانواده و نهادها و ارگانهای شهری را نیز تجربه میکنند. شادی و غم اجتماعی و انفرادی، اینجا نیز دیده میشود. جامعه انسانی ایرانی، شرایط سخت پس از جنگ خود را، به خصوص در شهرهایی که آسیبهای جنگ را بیشتر احساس کردند و انتظارشان در بازسازی این بود که بهتر به آنجا توجه شود، با توجه به نقششان در دستاورد عناصری چون پالایشگاه نفت، در اینجا به نمایش گذاشته است.
داستان با موضوع تعدیل نیرو در لنجسازی آغاز میشود. خوبی این نقطه آغاز در عدم قضاوت نسبت به کارگران است. قرعهکشی، نشان میدهد که سودجویی یا تبعیض در اینجا وجود ندارد. اما سختی تأمین معیشت، این نقطه تصادفی را برای بعضیها قابل قبول نمینمایاند و درگیری میان افراد از همان ابتدای فیلم جلوهگر میشود. قهرمان فیلم، که کارگری با سابقه بالاست، مورد اتهام قرار میگیرد از این جهت که در انتخاب تعدادی برای تعدیل، اعمال نفوذ کرده است. اما او، به صورت طبیعی خود را از محیط کاری خارج و درخواست بازنشستگی میکند. موضوعی که بهرغم طبیعی بودن، خیلی در خانواده، هوادار پیدا نمیکند.
خانواده او، با دختران و پسران و البته باجناق، خانوادهای گرم و پویاست. به بهانههای مختلف، گرد هم میآیند. دغدغهها، از تولد نوزاد تا جشن بازنشستگی دیده میشود. همچنانکه، پیش از بازنشستگی، همه خانواده به کار مشغول بودند؛ حتی مادر خانواده. تحول بازنشستگی، تا حدودی در خانواده تحرک ایجاد میکند و مهمانیها بیشتر است. مرد بازنشسته، روزهای خود را به نوههایش و بردن و آوردن آنان از مدرسه به خانه یا خریدهای خانگی و رسیدگی به افراد خانواده صرف میکند. پسرش تصمیم میگیرد او و مادر را به یک مسافرت خارجی بفرستد که این مسافرت، در عرف مردم آبادان، به دهلی است و هندوستان. بلیت گرفته میشود و پول سفر آماده میشود. تا اینجا، داستان خیلی پیچیده جلو نرفته، محیط بسیار طبیعی نشان داده میشود. روابط میان افراد تحملپذیر است. نماهای افراد در شهر، با پس زمینههایی از پالایشگاه و شعلههای آن یا عبور و مرور در شهر، آشنا به نظر میرسد و القای هیچ فضاسازی ناموجه یا غلوآمیز به بیننده دست نمیدهد. تا اینکه حادثه دزدی پیش میآید و آسیب جسمی دیدن و آشفتگی در عناصر روایت مطرح میشود.
بر مبنای بعضی تصاویر قبلی، گمانهها به سمت کارگری تعدیل شده میرود که بعدا بیگناهی او اثبات می شود و تاوان این گمان سطحی، سیلیای است که از سوی وی بر گونه قهرمان بازنشسته و زخمی داستان مینشیند و او نیز میفهمد و میپذیرد. برحسب تصادف، دزد اصلی شناسایی میشود و روایت تا مرحله دستگیری و فرار و مرگ مغزی شدن او و بازشدن چگونگی زندگیاش پیش میرود. از اینجا به بعد، دیدگاه مرد بازنشسته و همسرش به روایت، سویه دیگری میگیرد. همراهی آنان با یکدیگر در مدیریت وضعیت ایجادشده در خانواده دزد پیداشده که یکی از کارگران تعدیل شده بود، روایت را سویه دیگری میدهد.
تاوان خطای دزدی مرد بیهوش، با تمهید اهدای اعضای وی به بیماران نیازمند، پاسخ داده میشود. این تعریف را پیشتر در فیلم تلویزیونی «روز هشتم» دیده بودیم. در آنجا هم مانند این فیلم، قهرمان خطاکار برای رسیدن به مقصود، دست به سرقت زده و بر اثر حادثهای به مرگ مغزی دچار شد. در آنجا، اهدای عضو به خواهر همان جوان انجام شد، که برادرش برای رسیدن به پول اهدای کلیه خواهر به سرقت روآورده بود و چنان تاوانی برایش ترسیم شد. اینجا هم نتیجه سرقت برای رسیدن به معیشت برادر و خواهر کوچکتر، به مرگ فرد خطاکار و البته عاقبت به خیری نه چندان پیچیده برادر و خواهر کوچک او انجامید؛ استفادهای درست از مضمون خطاکاری و نتایجش و البته رحمانیت خداوند.
همه اینها را کارگردان، با نشانهشناسی دقیق در سکانسهای متفاوت فیلم، به پیش برده است؛ اینکه کارگر بیکار شده چگونه به وجود دلارها و بلیت پی میبرد، اینکه چگونه به کارگر قبلی گمان خطا برده میشود، اینکه چگونه دزد اصلی شناسایی میشود و باقی روایت؛ بداهه و صحنه ناگهانی در روایت نشان داده نشده و برای همه آنها، در سکانسهای قبلی، نشانه و دستاویزی قرار داده شده است. البته کارگردان در اشاره به واقعیت زندگی امروزی فقط به نماسازی طبیعی متوجه نشده، بلکه با واژههایی مبنی بر اینکه بیست سال است بعضیها به آنان سرنزدهاند، به دوران گذار از جنگ به زمانه فعلی طعنه زده است؛ زمانهای که بیانگر غفلت نسبت به شرایط زیست در شهری چون آبادان با آن موقعیت ویژه در دوران جنگ هشت ساله و البته با موقعیت برخورداری از پالایشگاه معروف شهر، لنج سازی، دریا و خیلی موارد دیگر است. علاوه بر این واژهها، کارگردان با تصاویر و فراز و فرودهای فیلمش، از سختی معیشت و البته آرزوی امید به بهروزی برای نسل آینده میگوید؛ از اینکه حتی خطاهای ناگزیر نسل فعلی برای تأمین آینده بهتر نسل بعدی است.
بازی افرادی که بسیاری از آنان، افراد عادی و نه حرفهای سینما هستند، در این فیلم طبیعی به شمار میآید و البته نشانگر این است که آنان زندگی طبیعی خود را بازنمایی کرده اند؛ مردم آبادان در این اثر بسیار آشنا و دردکشیده هستند. نامهایی آشنا چون جهانگیر میرشکاری که از مسئولان نامآشنای حوزه صدا در سینمای ایران است یا پریوش نظریه در حوزه بازیگری در زمره افراد به وجود آورنده این روایت دیده میشود، اما پایه کار را افراد تقریبا گمنام فیلم تشکیل دادهاند. بازیها، کارگردانی، فیلمبرداری، نورپردازی پرحرارت با بنمایههای رنگهای قرمز و زرد، فضای طبیعی فیلم و جغرافیای رخداد، روایت را خوب به نمایش گذارده است.
فیلم را باید دستاوردی خوب از یک فیلمنامه خوب، با حساسیت منطقی بر چینش جزئیات برای رسیدن به استنباطی طبیعی و درست قلمداد کرد و البته با قانونمندی به جا (جایی که باید دزد را گرفت، با مأمور قانون به پیش برده میشود) و همچنین با همدلی انسانی (در جایی که باید بچههای بیسرپرست شده را تحت پوشش قرار داد، قهرمانان داستان خود به میدان آمدند و مسئولیتپذیر شدند و درسی زیبا از تعریف اولویتهای زندگی و فداکاری انسانی را جلوهگر ساختند.)